۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

در روايات شفاهی مشهور است که شاه عباس شبی از کوچه ای می گذشته است. ارمنی مستی پيش می آيد، لگام اسب او را می گيرد و می گويد:"اسب را به چند؟ می خواهم بخرم." شاه فرمان می دهد او را به خانه اش برسانند و روز بعد نزد وی برند. غلامان ارمنی را به خانه اش می رسانند. وقتی در خانه مستی از سرش می پرد و می فهمد چه کرده از ترس می لرزد. همسرش به او نکته ای می آموزد. فردای آن روز غلامان نزد شاهش می برند. شاه از او می پرسد:" اسب مرا به چند می خری؟". ارمنی شيشه ی می را از جيب در می آورد، جلوی شاه می گذارد و با اشاره به آن می گويد:" ولی نعمت من! اين خريدار اسب شماست و شما فروشنده، من هم واسطه ی اين معامله ام. قيمت اسب را طی کنيد و اگر هم اراده فرموديد به اين واسطه هم چيزی عنايت فرماييد". شاه را اين پاسخ خوش آمد، خلعتش داد و روانه اش کرد.
نقل از : تاريخ جلفای اصفهان؛ هاروتون درهوهانيان؛ ص.32

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر