۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

انقلاب فرهنگی

حالا که در جمهوری اسلامی برای بار چندم و پس از شکست های متوالی در سنگر نبرد فرهنگی زمزمه ی انقلابی دیگر بگوش می رسد، بی مناسبت ندیدم گریزی بزنم به یکی دیگر از انقلاب های فرهنگی سده ی گذشته، یعنی انقلاب اکتبر و تلاش هایی برای نوآوری های سترگ در گستره ی فرهنگ. البته در آنجا هم مثل ایران امروز ما بحث اصلی در وهله ی نخست پیرامون "فرهنگ زدایی" می چرخید و جانشین کردن فرهنگی از اساس متفاوت با آنچه که تا آنروز مرسوم و رایج بود. بدیهی است که اگرچه مضمون هر دو حرکت و حرکت های دیگری در این گستره واحد است و چنانکه نوشتم "فرهنگ زدایی" است اما تفاوت های فاحشی میان این نمونه های تاریخی وجود دارد که می توان گوشه هایی از آن را بر شمرد.تفاوت عمده ی نمونه ی روسیه با ایران این است که حرکت در ایران ضد فرهنگی است و واپسنگرانه. اینها می کوشند فرهنگ متعالی را که در سده های متوالی تمدن ایرانی و جهانی رشد و توسعه یافته به صورت های ابتدایی آن بازگردانند. اما در روسیه تلاش در راستای شکستن حصارهای بگذارید بگویم افقی و عمودی نشر فرهنگ بود. آنها تلاش داشتند حیطه ی شمول فرهنگ را از دایره ی نفوذ اقشار مرفه خارج کنند تا مردم عادی، کارگر و دهقان رها شده از بند استثمار نیز در تولید فرآورده های فرهنگی (بخوان خلاقیت هنری و ...) مشارکت داشته باشند. در روسیه ی شوروی بلافاصله پس از انقلاب اکتبر اشکال متنوع و نوین کار و زندگی بر اساس نظام شورایی رواج یافت. کوشش هایی چشمگیری در جریان بود تا فرهنگی کاملا نوین به این اقشار راه باز کند. مثلا در شعری که آنروزها بسیار از آن نقل می شد چنین گفته می شد:" (نقاشی های) رافائل را به نام نامی آینده بدست آتش بسپاریم. موزه ها را ویران سازیم و شکوفه های هنر را لگدمال کنیم". اما این شعر در واقع امر شعاری بود برای ترتیب دادن استودیوها وآتلیه های ویژه برای رونق دادن به کار و خلاقیت گروهی در هنر. قلب کارگاه های ادبی با آهنگ زندگی شهرهای مدرن و کارخانه های ماشینیزه می تپید. در موسیقی می خواستند حتی طیف محدود واریاسیون های نواهای سازهای سنتی را بشکنند تا بتوانند آن را گسترش دهند. مثلا گروه های همنوازی پر هیاهویی ایجاد شده بود که  گروه های همسرایان به همراه سوت های کارخانه ها، غرش توپ و بوغ کشتی را در خود گرد آورده بود. مشابه آن در تئاتر هم به چشم می خورد . شهر خود صحنه ی اجرای تئاتر بود، نه تنها شهر بلکه کارخانه و مزرعه. و هنگامی که "برنامه ی نپ" لنین مسیر انقلاب را تغییر داد این کوشش ها نیز به آخر خط خود رسیدند. اما با این وجود یادگاری از یک تجربه برجای ماند که در تاریخ بیسابقه بود.اما حالا بر گردیم به جمهوری اسلامی...    

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

28" مرداد" در راه است


در این صفحه و یا صفحه ای که در گذشته داشتم قول داده بودم که  جزوه ی 28مرداد" کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران را که پس از کودتا در هیات اجرائیه ی کمیته ی مرکزی به بحث گذاشته شده و با رای اکثریت اعضای آن، که کیانوری از آن دسته نبوده، به تصویب رسیده و منتشر شده بود در سایت قرار دهم. در اذهان عمومی از این جزوه به عنوان سند تئورتیزه کردن انفعال نامبرده می شود. نگارش این سند را به گالوست (کلیا) زاخاریان نسبت می دهند، که در آن زمان به همراه محمد حسین تدین، داوود نوروزی و محمد شرمینی در شعبه ی تعلیمات حزب فعالیت داشتند و قرار بود برای نوسازی کادر رهبری حزب، که در دوران مهاجرت های ناشی از حادثه بهمن 1327 ( سوء قصد به جان شاه) و بگیر و ببندهای متوالی تضعیف شده و خوره ی اختلاف نظرهای گسترده به جان آن افتاده بود به این ارگان ها کوئوپته بشوند.چنانکه پیداست اعضای این شعبه دارای سمت گیری های سیاسی متفاوتی در درون حزب بودند.شرمینی، رهبر سازمان دارای موضعی رادیکال، نوروزی روشنفکر ژورنالیستی  بدور از هرگونه رادیکالیسم سیاسی، که تا آخر عمر به آن وفادار ماند، کلیا زاخاریان از معدود روشنفکران ایرانی که آشنایی نزدیکی با ادبیات مارکسیستی داشت، و محمد حسین تمدن که گویا از همان ابتدا موافق سمتگیری حزب بسود حمایت از دولت محمد مصدق بود. کلیا زاخاریان در پی کشف شبکه افسران توده ای و ادامه ی فعالیت های انتشاراتی حزب دستگیر و کشته شد.
یکی از خوانندگان این سایت طی نامه ای مرا به یاد قولی که داده بودم انداخت و اکنون آن را برای انتشار آماده کرده ام.
یک اتفاق جالب در همین رابطه: برای اینکه دوباره مطالب آن را مرور کنم سری به کتاب مصاحبه ی کیانوری با اطلاعاتی ها که بصورت کتاب خاطرات (جلد اول) در ایران چاپ شده زدم و به یک یادداشت برخوردم (ص. 335) که کیانوری در آن تاکید کرده که نظر او درباره ی نوع واکنش حزب نسبت به کودتا نادرست بوده است و از سر نادانی و جهل درباره ی عمق تدارکات کودتایی انجام گرفته است.کیانوری در همین توضیح افزوده است که به همین خاطر هم در پلنوم چهارم نه او و نه اعضای پلنوم بر ضرورت این نوع واکنش پافشاری نکرده اند. این توضیح را البته من در اینجا نیاورده ام که سمپاتی خودم را نسبت به سند فوق الذکر ابراز کنم. مسئله اینجا است که این مبحث هنوز "باز باز" است.


۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

روشنفکر دینی؟

مرحوم عرت الله سحابی در یکی از واپسین مصاحبه های خود در پاسخ به پرسشی درباره ی "روشنفکری دینی" چنین ابراز نظر کرده بود که "روشنفکری دینی به کچل مو فرفری می ماند". البته در درست بودن چنین تعبیری مناقشه ای نیست. روشنفکری  و دینداری جفت مفاهیمی بشمار می آیند که بقول "اسلامی" های ما قابل جمع نیستند و می توان آن ها را ناسازه خواند Oxymoron. به باور دیندار این خرد الهی است که قوانین خود را به طبیعت حاکم کرده است و روشنفکر با خرد انسانی خود به دنبال شناخت و درک هستی است.
اما در اینجا بحث بر سر تعریف مفاهیم فلسفی نیست. اگر بحث را به این تعاریف محدود کنیم تنها پاسخ ممکن اینست، آری انسان دیندار، اگر در دینداری خود جدیت داشته باشد نمی تواند روشنفکر باشد، آنهم روشنفکری که محدودیتی برای افق اندیشه قائل نیست.
اما اگر بحث را از سپهر فلسفه به حوزه ی سیاسی منتقل کنیم و نیم نگاهی به تاریخ بیست سال اخیر در حوزه ی اندیشه در ایران بیاندازیم مسئله کاملا دگرگون می شود. آیا چنین نبوده است که چهره های دینداری که در حوزه ی اندیشه فعال بوده اند حد اقل در دو گستره به نتایجی دست یافته اند که نمونه ی آن را در حوزه ی روشنفکری (غیر دینی) سراغ نتوان کرد. در اینجا می خواهم به reflection مبانی فکری و واقعیت ساختاری وضعیت موجود اشاره کنم. حداقل می توان ادعا کرد که آن دسته از کنشگران اجتماعی که در حوزه ی اندیشه کارکرد داشته اند توانسته اند با تامل و درنگ در وضعیت موجود و بازتافت فکری آن به شناخت دست یابند. آنان نه تنها با این کار با وضعیت موجود زاویه پیدا کرده اند بلکه بتدریج به یک موضع 180 درجه ای مخالفت دست یافته اند. نتیجه ی کنش فکری شان نیل به شناخت بوده است. آنان شاید هنوز و یا هرگز به منشاء هستی پی نبرند، کما اینکه روشنفکران غیر دینی هم یقینا به چنین حقیقتی دست نیابند، اما در تعاملشان با واقعیات پیرامون به نتیجه ای رسیده اند که می توان از یک روشنفکر انتظار داشت.در اینجا این پرسش قد علم می کند که آیا در این کار تعبد دینی کارساز بوده یا افسار گسیختگی روشنفکرانه؟
از زاویه ی دیگری نیز می توان به این مباحث نگریست. قصد من جدل زبانی و یا پلمیک سیاسی نیست، اما نمی توان این واقعیت را انکار کرد که خاستگاه این مباحث از جایی است که کمترین انگیختار فکری وارد مجامع روشنفکری و جامعه می شود.مثلا اگر مباحثی را که برای نمونه آقای سروش، با وجود تمام محدودیت ها و کژ و کولگی ها، وارد مباحث روشنفکری کرده از تاریخ بیست ساله ی اخیر بزدائیم ، آیا چیزی از اینگونه مباحث در مجامع روشنفکری باقی می ماند؟ فراموش نکنیم که کار روشنفکر، کار فکری صرف نیست، بلکه کار روشنفکر ساختن عصایی است که جامعه را در راه شناخت به افق های فکری نوینی نزدیک تر کند. اگر بپذیریم که وظیفه ی روشنفکر، و اصولا خصلت روشنفکری با در هم شکستن حصارهای فکری تعریف می شود پس چگونه می توان ادعای روشنفکری کرد و تعریفی از روشنفکر به دست داد که تنها کار و خاصیت آن کشیدن حصار دور شمول آنست. بهترین وظیفه ای که "روشنفکران دینی" ما تا کنون انجام داده اند این بوده است که دائما مبانی فکری خود را به نقد کشیده اند. آنچیزی که به غلط در محافل روشنفکری ما بصورت "خرد نقاد" نام گرفته است ، خصیصه ای است که می توان تنها پیروان آن را از میان همین "روشنفکران دینی" جستجو کرد. در خارج از آن نه  "خردی" می توان یافت و نه "نقدی" که مبتنی بر اندیشه ورزی باشد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

نظم نوین

جهان داره چهار اسبه به طرف نظم نوینی حرکت می کنه که با وجود تبلیغات گوش خراش درباره ی مشارکت عمومی در تصمیم گیری ها مردم کمترین سهم را در آن خواهند داشت! تعجب نکنید! این حرف نه از سر بدبینی مزمن و نه سیاه نمایی از سر عداوت با وضع موجود است. این را تا اینجاش داشته باشید و کمی هم به جنبش "دمکراتیک" در کشورهای عربی نگاه کنید بعد...
دیروز انتخابات پیش از موعد در پرتغال برگزار شد و مردم یک کشور بحران زده طبق معمول به کمپ راست رای دادند. به این امید که "سرمایه" می داند خرش را به کدام آخور ببندد. مجری اخبار تلویزیون دوم آلمان، که خبرنگار دنیا دیده و مجربی است این بخش خبری را با این جملات آغاز کرد: مردم در این انتخابات شرکت کردند و به حزبی رای دادند که کوچکترین تاثیر را بر سیاست آینده ی این فقیرترین کشور اروپای غربی خواهد داشت. سیاست این کشور را کسانی تعیین خواهند که قروض آن را پرداخت می کنند.
خبر دیگر اینبار نه غرب اروپا، بلکه بخش جنوب شرقی آن یعنی یونان. مردم یونان نسبت به سیاست های تحمیلی بانک جهانی موضعی انتقادی و اعتراض آمیز دارند و به درستی از به حراج گذاشتن دارایی های این کشور واهمه دارند. آنان می ترسند که یونان بار دیگر ، و اینبار نرم نرمک به مستعمره ی پولی آلمان تبدیل شود و این ترس خود را با نشان دادن علائم استیلای فاشیست ها بر اتحادیه اروپا در تظاهرات ابراز می دارند. در برنامه های رادیو تلویزیونی و مطبوعات آلمان در واکنش به این تبلیغات یونانی ها چنین می خوانیم و می شنویم: کسی که دستش را جلوی دیگران دراز می کنه باید دهنش رو ببنده و یا اونجایی که آدم غذا می خوره نباید برینه. ما پولتون را می دیم به پایمان هم می شاشید.و جواب هایی از این دست. اما آیا واقعا آلمانی ها و فرانسوی ها که بزرگ ترین سوداگران  وضعیت کنونی بحرانی در این کشورها هستند یک شاهی از جیب خودشان بابت پرداخت بدهی های این کشورها خرج کرده اند؟
دمکرات های دو آتشه ی ما پیدا کنند حلقه ی گمشده ی این زنجیره را! 
نتیجه ی اخلاقی:
مردم در شرایط بحرانی همیشه رایشان به محافظه کاران است برای تثبیت وضع موجود!
رای مردم در این شرایط پاپاسی نمی ارزد چون سیاست گزاری در سطح دیگری انجام می شود!
سیاست هنوز بر پاشنه ی قدیمی هرچه بامش بیش برفش بیشتر! می چرخد!
سیاست در اروپا تحمیلی است. تحمیل منافع کشورهای قدرتمند اروپا که خواهان تحکیم جای پای خود در رقابت های جهانی هستند به کشورهای دیگر عضو، به قیمت از دست دادن استقلال و حق حاکمیتشان!
این قافله هنوز به سر منزل مقصود نرسیده و کشورهای اروپای شرقی یکی بعد از دیگری قباله کشورشان را به نام تازه دامادهای آلمانی وفرانسوی خواهند کرد!
اگر نتایج دیگری سراغ داشتید به این لیست اضافه کنید! 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

"عروس تعریفی"

از قدیم الایام گفته اند که "خمیر مایه ی دکان شیشه گر سنگ است؛ عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد".حالا حکایت قهر و آشتی های روزهای اخیر آقای رئیس جمهوری تحمیلی با آقا است تا نگاه ها را دوباره متوجه کمپ کودتاچیان سازد و نشانه های یک شکاف بزرگ را چنان علنی کند که امکان ماله کشی آن هم دیگر مقدور نباشد. اما آیا این کشمکش ها و این مخالف خوانی ها فقط یک جنگ زرگری است یا دعوای دزدان سر تقسیم غنایم؟ احمدی نژاد که پاگون هایش را از "رهبری" دریافت کرده و بقول نویسندگان وطنی این حمایت و پشتیبانی "تمام قد" آقا بود که دولت محمود را در برابر امواج "خس و خاشاک" پا برجا نگاهداشت اکنون بخوبی احساس کرده است که کم کم دارد به همان "تدارکاتچی" نظام تبدیل می شود و وظیفه ای ندارد جز اجرای تمام و کمال و بی کم و کاست اوامر "رهبری" . نه در سیاست گزاری دست بازی دارد نه در انتخاب تیم اجرایی خود. از سوی دو جناح قانونگذاری و قضایی نیز که در ید اختیار یک خانواده است مدام تیر بغض سوی او و دولتش روان می شود و چنان که پیداست قرار است به شیر بی یال و دمی تبدیل شود که وعده داده اند "عورتش" را نیز ببرند!
چندی پیش از این گروهی پا به صحنه ی علنی سیاست گذاشت که خود را "عماریون" می نامد و قدم "مبارک" خود را نیز با دو وجیزه ی تفصیلی پیرامون تحولات پس از "کلید خوردن پروژه ی فتنه" مزین ساخت. درست در دورانی که کشمکش های سیاسی به قول بولتن تحلیلی "محراب اندیشه" به داخل اصولگرایان کشیده می شد این گروه با بولتن "موقعیت استخوان در گلو" در شهریور ماه سال 89 و سپس بولتن " کجا ایستاده ایم" در اسفند ماه همان سال مراتب نگرانی خود را نسبت به ولایتمداری آقای رئیس جمهور اعلام داشت. طبیعی بود که گروه های رنگارنگی در کمپ قدرت برای حفظ منافع خود پشت رهبری جبهه خواهند گرفت تا حریف خواهان اصلاحات را از کلیت نظام به بیرون پرتاب کنند. در این طیف رنگارنگ که شامل نیروهای محافظه کار -سنتی و افراطیون فاشیست مآب و نیز موتلفه های زیرکی که در سی سال گذشته موفق شده اند بی هیچ آسیبی از گردنه ها و پیچ های پر مخاطره عبور کنند، نیرویی نیز جای گرفته بود که برآمد خود را مدیون "مصلحت نظام" می دانست، مصلحتی که یکبار با تقلب شبانه از ریاست جمهوری کروبی - هاشمی جلوگیری کرده بود و بار دیگر همه ی قدرت خود را به میدان کشید تا نگذارد اصلاحات در جمهوری اسلامی نهادینه گردد و موسوی فرصتی برای رویارویی مجدد با خامنه ای را که اینبار ردای رهبری را بر تن کرده است بیابد. "عماریون" که در ابتدا "مراقب بودند خط نشکند" در فاز بعدی علنا درباره ایجاد حاکمیت دوگانه هشدار دادند و مسئولیت آن را به گردن رئیس جمهور و رئیس دفترش انداختند که گویا دارند نقشه های هاشمی را مو بمو به مرحله ی اجرا می گذارند."عماریون" در فازی که این شکاف هنوز نمود بیرونی نیافته بود (در جزوه ی کجا ایستاده ایم) هشدار می دادند که رئیس جمهور و رئیس دفترش می خواهند با طرح فرایافته ای انحرافی، ایران و مکتب ایرانی، پایگاه اجتماعی "فتنه" را بسوی حاکمیت جلب کنند، به یک سخن برنامه ای را به مرحله ی اجرا گذارند که اصلاح طلبان وعده ی انجام آن را داده بودند. جان کلام اینست، جلب حمایت اقشار میانی و  شهری. اما این تازگی نداشت. اصولگرایان، "رایحه ی خوش خدمت"، آبادگران و نامزدهای ریز و درشت انتخابات ریاست جمهوری با صورتی اصلاح کرده و کت و شلواری که نمونه های آن را مانکن های خوش چهره و خوش هیکل به تن می کنند در صدد جلب اعتماد این اقشار برآمده و هربار شکست خورده بودند زیرا مردم شاید در کلیات گول بخورند ولی در جزئیات هرگز.نه آقای خاتمی نیازی به چنین ادا و اطوارهایی داشت و نه آقای موسوی احتیاجی به اصلاح ریش! در این دوره بود که احمدی نژاد با پز حمایت از محرومان توانست آرای زیادی از این اقشار را به سود خود جلب کند و با حمایت دست های غیبی نام خود را از صندوق های رای گیری بیرون آورد.روشن است که روی آوردن بخشی از نیروهای سهیم در قدرت به منافع اقشار میانی جامعه بیشتر از سر ناچاری بود تا آزادانه. در همین بولتن های فوق الذکر نیز بخوبی خط قرمزهای حاکمیت برجسته شده است. در اینجا ما با دریافتی از حاکمیت و قدرت سیاسی سرو کار داریم که می توان آان را دریافتی بغایت افراطی و سرکوبگر نامید، دریافتی که ضرورتهای یک زندگی مدرن شهری قرن بیست و یکم را بر نمی تابد و به جرئت می توان آن را همان اسلام طالبانی ازنوع شیعی خواند.آنان بیراهه نمی روند هر گاه هشدار می دهند که قدرت سیاسی بدون روحانیون، بدون ولایتمداری، بدون درک رعیت بودن در برابر "رهبر" معنایی ندارد. آنان رقبای خود را در حاکمیت به ارتباط داشتن با "اجنه" متهم می کنند ولی خود عقب مانده ترین درک از اعتقادات مذهبی را شب و روز از هر منبر و بلندگویی تبلیغ می کنند. چنان شده است که بقول کاردینال پیر دایی "اگر نجات کلیسای کاتولیک هنوز میسر باشد آن فقط از دست ابلیس ساخته است"(هجدهم برومر لویی بناپارت، مارکس، فارسی ترجمه ی پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران،ص.170) تفاوتی که میان جناح موجود به چشم می خورد، حداقل در مورد مسائلی که امروز مطرح می شود در اینست که جناح احمدی نژاد - مشایی بر این نظر است که برای جلب حمایت اقشار میانی حاکمیت چاره ای ندارد جز تقبل برخی هزینه ها و این هزینه ها همان چیزی است که گروه رقیب آن را کار ابلیس و اجنه می داند. آنان راه تحمیل اراده ی خود به جامعه را در پیش گرفته اند و سرکوب را بهترین وسیله ی متحقق ساختن آن می دانند.
مسئله ی گرهی اینست که معضل موجود نه برخاسته از میل و اراده ی جناح های درگیر بلکه معضل عینی موجود در جامعه است که اکنون بصورت این درگیری آشکار شده است.مارکس در همین کتاب فوق الذکر در دوران کودتای لوئی بناپارت چنین می گوید:"بناپارت به عنوان قوه ی مجریه ای که به نیروی مستقل بدل شده است احساس می کند که رسالت او تامین " نظم بورژوایی" است. ولی نیروی این نظم بورژوایی طبقه متوسط است. به این جهت او خود را نماینده ی طبقه متوسط می شمارد و فرامین را با همین مفهوم صادر می کند. ولی او فقط از آن جهت چیزی شده است که نیروی سیاسی این طبقه را در هم شکسته و هر روز باز در هم می شکند. به این جهت او خود را مخالف نیروی سیاسی و مطبوعاتی طبقه متوسط می شمارد. ولی با دفاع از نیروی مادی این طبقه نیروی سیاسی آنرا دوباره بوجود می آورد. از این رو ناچار علت را باید حفظ کند و معلول را هر جا که بروز کرد از روی زمین بر اندازد.(همانجا، ص.170-171) 
داستان کنونی مشاجرات آدم را به یاد بخشی از کتاب "گفتارها"ی ماکیاولی می اندازد که در آن چنین آمده است:"رومیان به هنگام نزدیکی خطر برای جلب محبت توده ی مردم گشاده دستی نشان دادند و موفق شدند. وقتی که پورسنا به روم لشگر کشید تا خاندان تارکویینی را دوباره به قدرت برساند، سنای روم ترسید که مبادا توده ی مردم دوباره مهار حکومت را به دست شاهان بدهند تا مجبور به تحمل مشقات جنگ نشوند؛ و برای جلوگیری از این خطر مالیات نمک را با این استدلال لغو کرد که مردمان تنگدست از طریق پروردن و بار آوردن کودکان به قدر کافی به رفاه عموم یاری می کنند. بر اثر این اقدام سنا توده ی مردم رنج محاصره و گرسنگی و جنگ را بر خود هموار کردند."(ماکیاولی؛ گفتارها،ص.121؛لطفی،خوارزمی) حالا سیاست های احمدی نژاد در تقسیم بی حساب پول از بیت المال و نوازش محرومان هم بیشتر به این سیاست "سنای روم" می ماند تا سیاستی عاقلانه و با برنامه و از سر کفایت، صداقتی هم در آن یافت نمی شود. ماکیاولی در ادامه می گوید دولتها نباید همیشه منتظر آن باشند که دوران سختی فرا برسد و آنان با اعتماد به این مثال مردم نوازی کنند چون آنها می دانند آنان "خواهند ترسید که پس از رفع خطر آنچه را از روی اجبار داده ای پس بگیری".(همانجا).
حالا آشکار شد که باز بر طبق یک ضرب المثل فارسی "عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید"، رئیس جمهوری که "رهبر" آنقدر برایش همت گذاشت و تعریف ها از او کرد چنین ناباب از کار در آمد.

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

دستاوردهای سمبلیک

هفته نامه ی آلمانی "دی سایت" (زمان یا زمانه) که به "معتبر" بودن شهرت دارد ، در شماره ی اخیر خود (7 آوریل 2011، ص.12)  مقاله ی مختصری دارد از روزنامه نویس سرشناس و قدیمی مطبوعات آلمان، کریستیان اشمیت هویر، که در گذشته حیطه ی کاری اش اتحاد شوروی بود و اکنون حد اقل در این مقاله به کوبا پرداخته است.
مدخل مقاله تحولات کشورهای حاشیه ی جنوبی و عربی دریای مدیترانه است، و اینکه این تحولات چه بازتابی در کوبا دارد. نویسنده ی مقاله گزارش گونه ای از یک گفتگو با یوآنی سانچز، بلاگر نام آور کوبایی بدست چاپ داده است. مجله ی آمریکایی "تایم" یوآنی سانچز را که درس خوانده ی فلسفه است، در سال 2008 در میان صد بانوی پرنفوذ جهان ذکر کرده، افتخاری که موجب دریافت جوایز گوناگون بین المللی و چاپ آثارش در "جهان آزاد" شد.
خانم سانچز در این گفتگو ، که ما فقط گزارشی از آن را در پیش رو داریم تعبیر زیبایی را بکار برده است، بدین گونه که گویا شهابی پر از ذره های دمکراتیک به زمین برخورد کرده و این ذره ها دارند به سرعت در سطح زمین پخش می شوند و به جان دیکتاتوری های موجود افتاده اند. صد ها سال طول کشید تا برده داری برکنده شد، استعمار نیز بالاخره مجبور به عقب نشینی شد. اما مرده ریگ آن احتضار دردناکی دارد. اما اکنون چنانکه پیداست فقط سقوط یک شهاب دایناسورهای تمامیت طلب را دارد از بین می برد.
در ادامه نویسنده می پرسد" در رابطه با تصویرهایی که از میدان تحریر قاهره و استعفای مبارک دیده ای چیزهایی نوشته ای و اینکه تنگه ی سوئز و دریای کارائیب چندانی باهم ندارند". خانم سانچز پاسخ می دهد:"تاریخ و فرهنگ در کوبا و شمال آفریقا منظومه ی متفاوتی را خلق کرده اند.اکنون هر دو در برابر یک پرسش سرنوشت ساز قرار گرفته اند، که در اینجا قیاس های اقتصادی و مردم شناسانه معنایی برای آن ندارد. پرسش اینست که مردم تا کی می توانند نبود آزادی را تحمل کنند. در لیبی، در قاهره و کوبا حکمرانان کاریسماتیک، به خود و خلق هایشان قبولانده اند که تامین مجانی بهداشت و درمان و آموزش عمومی رایگان به حفظ دایمی قدرت منجز خواهد شد و کسی آنرا مورد پرسش قرار نخواهد داد.اما نسل کنونی در شبکه ای به هم متصل شده است و برایش این دستاوردهای سمبلیک تحفه ای نیست. هدیه ای نیست که تا ابد باید از بابت آن متشکر بود و آن را مورد پرسش قرار نداد."
چنانکه پیداست در اینجا ما با پدیده ای بسیار پیچیده ولی در عین حال شایعی روبروئیم. نخست اینکه ما تا حال نمی دانستیم که مردم کشورهای شمال آفریقا از "دستاوردهای سمبلیک" خود دلزده شده اند. اگر بتوان در مورد لیبی، آنهم در محدوده ی تنگی بتوان از چنین دستاوردهایی در مورد دیگر کشورهای شمال آفریقا سخنی بمیان آورد. بر خلاف آن اغلب تحلیلگران بر این عقیده اند که این تحولات ریشه های اجتماعی دارد و و ناسازی پوسته ی سیاسی با رشد اجتماعی یکی از علل عمده ی بروز شورش های خیابانی گسترده در اغلب این کشورهاست. البته نه در تمام آنها. نیروهای سیاسی فعال چنین اعلام می کنند که حکومت های استبدادی حاکم در این کشورها مانعی برای توسعه ی گسترده ی اجتماعی بوده و استقرار دمکراسی باید اهرم و ابزاری باشد برای براه انداختن ماشین تحولات، فراموش نکنیم بهبود زندگی مردم هدف هرگونه تحولی است. از جمله بهبود وضعیت بهداشتی و درمانی و آموزشی و الخ. اما در مورد کوبا وضعیت بکلی بگونه ای دیگر است و انسان بیاد "دوراهه ی زندانی" می اندازد.Gefangenendillema و یا Prisoners dillema مبحثی در تئوری بازی است که بنا بر آن دو زندانی زمانی شانس بیشتری برای در رفتن از مجازات دارند که سکوت پیشه کنند، ولی از آنجایی که هیچکدام از آنها مطمئن نیستند که دیگری واقعا سکوت خواهد کرد یا نه با به جان خریدن مجازات نازل تری به جرم اعتراف می کند. برای کوبا درست همین وضعیت صادق است که یا باید این "دستاوردهای سمبلیک" را از کف بدهد و "آزادی" مورد نظر خانم سانچز را بدست آورد و یا سکوت را پیشه کند و منتظر موقعیت بهتری بماند که در موقعیت کنونی نا مقدر می نماید. 

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

ملاک معیوب...

دیروز ابراز نگرانی کردم، امروز دیگر یقین است که جنگی تمام عیار در شرف وقوع است. جنگنده های فرانسوی و موشک های آمریکایی مواضع لیبیایی را بمباران می کنند تا شورشیان فرصت تنفسی برای بازسازی صفوف خود داشته باشند. ما هم هورا می کشیم! اگر پاره ای از کشورهای غربی چنین می پندارند که می توانند با زیر پا گذاشتن موازین بین اللملی و حتی منشور سازمان ملل متحد با روی آوردن به سیاست های تهدید و مداخله نظامی اراده ی خود را به کشورهای دیگر تحمیل کنند، نه تنها دیگر آبرویی برای این مجامع باقی نمی گذارند، بلکه بدعتی را مرسوم می کنند که هنوز خودشان به آخر خط آن نیاندیشیده اند. این عمل بهترین اثبات برای درستی سیاست های هسته ای جمهوری اسلامی است. آفتاب آمد دلیل آفتاب! حالا بگو چه کسی بهترین حامی احمدی نژاد است؟

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

کلاه گشاد...

اگر به پست گذشته ام نگاه کنید خواهید دید که من با تردید و نگرانی به اوضاع لیبی نگاه می کنم و هر روز که می گذرد به نگرانی من افزوده می شود. غرب (اگر نخواسته باشم بنویسم امپریالیسم) در حال تحقق یک ماجراجویی تازه در نقطه ای دیگر از جهان است. من مطمئنم که روزی فرا خواهد رسید که انسان هایی آگاه سناریوی وقایع لیبی را بازخوانی خواهند کرد و این سناریوی شرم آور را بر سفره ی دید مردم جهان پهن خواهند کرد. آنان نشان خواهند داد تا چگونه خواست های بر حق مردم این کشور ملعبه ی دست جنگ افروزان سوداگر شده است. از چهره های مرموز در آب نمک خوابانده که یک شبه  "دمکرات" های انساندوست معرفی شدند تا قطع نامه های سازمان های بین المللی که اکثریتشان خود در معرض داوری خلق هایشان قرار دارند. از "اتحادیه ی عرب" که اکثریتشان را دست نشانده های سیاهکار تشکیل می دهند، تا "شورای امنیت" که تنها هم و غم آن به هم نخوردن معادلات بین المللی است. آیا رهبران "جهانی" که چشم اندازشان انتخابات در پیش رو است و انگیزه شان پیروزمند بدر آمدن از آنست می توانند نسبت به سرنوشت "شورشیان بنغازی" دلرحمی نشان دهند؟ آیا دلقک هایی که ساق پای فاحشه های بین المللی افق دیدشان را محصور کرده لیاقت و برازندگی تعیین سرنوشت این محرومان را دارند؟ امیدوارم روزی نقش مطبوعات و رسانه هایی که مردم روزی برای آزادی آن جانفشانی کردند در تدارک روانی این تحولات نیز افشا شود ، که خواهد شد و ما می مانیم و زودباوری ها و ساده دلی هایمان. کجا رفت آن "روح نقاد" که آنقدر از آن سخن گفته شد. عیب از ماست که به این راحتی می توانند یک کلاه گشاد بر سر ما  بگذارند.هدف بعدی کجاست؟ مداخله ی نظامی برای نجات جان تظاهر کنندگان سبز؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

هر که نآموخت از روزگار...

چند روزی از شروع خیزش های مردمی در کشورهای عربی نگذشته بود که "مفسران" اینترنتی ایرانی صفحات سایت های ایرانی مخالف حکومت را پر کردند از "درس" هایی که جنبش "سبز" ایران باید از تجارب این کشورها بیاموزد.سرعت تحولات در منطقه چنان بود که بسیاری از دستگاه های دیپلماسی جهانی از بروز آن شگفت زده شدند. حتی اخوان المسلمین مصری که می گفتند چون نفوذ گسترده ای در میان اقشار گوناگون مردم این کشور دارد پس زلزله نگار خوبی هم هست، از سرعت این تحولات بهت زده  و عاجز از واکنش بموقع شد و از جنبش عقب ماند. البته چون نوشتن در فضای مجازی بی هیچ "مالیاتی" امکانپذیر است، از جمله برای صاحب این قلم، و ما ایرانی ها هم "نا خوانده استادیم" سرعت تحولات چنان نبود که مفسران ما را خجلت زده کند و آنان را از ترشح دماغی و قلمی بیاندازد."مردم" تونس در یک پروسه چهار هفته ای رژیم بن علی را ساقط کردند و در مصر مبارک فقط توانست دو هفته در برابر نافرمانی گسترده ی ملی تاب مقاومت از خود نشان دهد. اما لیبی... در لیبی اکنون سه هفته است که ناآرامی در جریان است و نخستین نشانه های یک جنگ داخلی تمام عیار قابل رویت. یا حد اقل آنچیزی که در رسانه های گروهی بین المللی وانمود می شود.اما یک اتفاق قابل توجهی که افتاده است اینست که "مفسران" ما ساکتند! نه از وقایع پسا انقلابی تونس ، و نه از روند شکل گیری دولت جدید و قانون اساسی و انتخابات در مصر خبری هست. از لیبی هم به همین نحو. معلوم نیست چه درسی باید از لیبی آموخت. آیا هیچ ایرانی عاقلی می تواند آرزوی تکرار این رویدادها در ایران را داشته باشد.آیا "جنبش سبز" در ایران، که نمی توان آن را به گروه و دسته ی خاصی محدود کرد، فرسنگ ها جلو تر از همه ی این تحولات نیست؟ آیا می توان خواستار تکرار آن چیزی شد که در لیبی در جریان است؟ آیا اپوزیسیون لیبی از سنخ اپوزیسیون ایرانی است؟ آیا درست نیست که ما در ایران با جامعه ای سر و کار داریم که پروسه ی تمایز اجتماعی بسیار فراتر از این کشورهاست و صد سال تجربه ی خیزش های خرد و کلان انقلابی تاثیر خود را بر آرایش نیروهای سیاسی و تجربه ی اجتماعی ما برجای گذاشته است.درست است که ما از هرگونه تلاشی که در راستای دمکراتیزه کردن حیات کشورهای منطقه انجام می گیرد حمایت می کنیم اما در این میان، که شرح آن رفت، آنقدر تجربه کسب کرده ایم که بتوانیم با چشمانی باز نظاره گر این رویدادها باشیم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

دست ها از جنبش دمکراتیک لیبی کوتاه!

هفته های گذشته هفته های امید بخشی برای مردم کشورهای شمال آفریقا و خاور میانه بود. هفته های پر جنب و جوشی که می رفت چشم انداز آینده ی بهتری را برای مردم این سرزمین ها بگشاید. اما اکنون ابرهای تیره و تاری این چشم انداز را پشت خود پنهان ساخته است. ابرهای تکرا و تداوم واکنش های آشنا. مردم این کشورها فریاد بر می آورند که "کافی است" ، کاسه ی صبرمان لبریز شده است. ما تاب تحمل قیمومیت را نداریم. ما به اندازه ی کافی بالغ هستیم که بدانیم چه چیزی به نفع ماست و بتوانیم مقدراتمان را بدست خود بگیریم. ما می خواهیم برپای خود بایستیم . نه نیازی به چوبدستی اقتدارگرایان داخلی داریم نه ویلچر ترحم آمیز خارجی. اکنون که در لیبی روند انتقال قدرت با دشواری روبرو شده و موتور جنبش دمکراتیک به روغن سوزی افتاده، نغمه های ناسازی از خارج به گوش می رسد.غرش هواپیماها و ناوهای هواپیمابر آمریکایی و نوچه های همیشه حاضر و آمده ی انگلیسی دارند حلاوت پیروزی قریب الوقوع بر دلقک های حاکم بر تریپولی را بر کام مردم تلخ می کنند.مردم می گویند ما این اجساد را دفن نمی کنیم که به ماقبل تاریخ برگردیم و دستمان را به گدایی همدردی در برابر سلطه گرایان خارجی دراز کنیم.اگر نمی توانید و یا نمی خواهید، برای گرم تر کردن آتش معرکه ای که براه انداخته اید، چاره ای برای خیل فزاینده ی مهاجرین فراری مصری و تونسی بیابید لطفا دستور دهید تا رزومناوهایتان به خانه بازگردند. شما به اندازه ی کافی در عراق و افغانستان جسد کشته زن و کودک بی گناه برجای گذاشته اید. بگذارید مردم لیبی به آرامی تکلیف خود را با همتاهای وطنی شان روشن کنند.اشباح تاریخ را به گورهایشان بازگردانید. سیاست قایق های توپدار نیز از این دسته است!    

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

تاریخ مصرف بسر آمده

موج برآمده ی دگرگونی ها در کشورهای عربی شمال آفریقا و خاورمیانه را می توان از منظر و دیدگاه دیگری نیز مورد توجه قرار داد. حکومت های استبدادی عربی در اکثریت خود رژیم هایی هستند که در یک دوره ی واحدی از تحولات سیاسی و اجتماعی بسر کار آمده و تقریبا در دوران واحدی نیز استحاله یافته و به حکومت های دیکتاوری و پلیسی جدا از توده درآمده اند و تنها هدفی که دنبال کرده اند حفظ قدرت به هر طریقی بوده است. آغاز این تحولات قدرت گرفتن ناصر در مصر و پایان آن در کودتای سرهنگان در لیبی بوده است.اگرچه در ابتدا ایده ی ناسیونالیسم عربی به همراه آمیزه ای از اسلام و برداشت های جهان سومی از سوسیالیسم دست بالا را داشت اما در ادامه گروه ها و دسته بندی های حاکم که خود دستخوش تحولات عدیده ای شدند بتدریج از ایده های اولیه ی خود فاصله گرفته و تبدیل به رژیم هایی شدند که وجه مشخصه ی آن فساد و ارتشاء بود. از الجزایر که از کوره ی یک جنگ رهائبخش خونین و سختی بدر آمد گرفته، تا حکومت های بعثی تحت تاثیر ایده های شبه سوسیالیستی میشل عفلق در سوریه و عراق، حکومت کودتایی شبه انقلابی در لیبی و سرمشق بزرگ آن یعنی دولت ناصر، همگی در مسیر تحول خود به آرمان های اولیه ی خود پشت کرده و به بازسازی مناسبات گذشته در شرایط بسیار دردآورتری پرداختند. اکنون دیگر مردم نه با رژیم های قرون وسطایی ای روبرو بودند که بخاطر خاستگاه فئودالی و تا حدود پیشا فئودالی هنوز از مرکزیت یافتگی چندانی برخوردار نبود، اکنون رژیم هایی نسبتا مدرن و مرکزیت یافته تمام قدرت را در دست گرفتند و آن را در خدمت منافع شخصی و گروهی خود قرار دادند. آنها نه تنها نتوانستند استقلال سیاسی خود را به محملی برای پیشرفت و منابع سرشار طبیعی را به ابزاری برای تضمین آن استفاده کنند، بلکه با گذشت زمان با فرصت سوزی های پی در پی استقلال سیاسی به انزوا و منابع طبیعی به وسیله ای برای ثروت اندوزی های محافل حاکم تبدیل شد. بیشتر این حکومت ها رزِم های انقلابی و شبه انقلابی دهه های پنجاه و شصت میادی هستند که در پروسه ی یک مبارزه ی طولانی ضد استعماری قدرت را بدست گرفتند و تبلور خواستها و آرمانهای رهایی بخش و استقلال طلبانه ی آنان بشمار می آمدند. مصر سادات دیگر هیچ قرابتی با آرمان های  
استقلال طلبانه و آرمانخواهانه ی ناصر نداشت. محافل حاکم اکنون با استفاده از استقلال بدست آمده خود وارد تعامل با "دشمن" استعماری شدند. از انقلاب در لیبی و الجزایر نیز چیزی جز عبارت پردازی های انقلابی و ماجراجویی های سیاسی باقی نماند.تمام دستاوردهای انقلابی در این دو کشور، که بقایای آن هنوز بصورت سطح بالاتر برخورداری مردم از آموزش و بهداشت، مسکن و کارآموزی در سال های اخیر به معضلی جدی در برابر ندانم کاری ها و سوء تدبیرهای محافل حاکم تبدیل شد. این کشورها ، با وجود برخورداری از مزایای بی شمار ، نیروی انسانی پویا و منابع طبیعی نامحدود، نتوانستند در پروسه ی تولید پیشرفتی را نشان دهند. شرکت در تقسیم کار جهانی، در پی پروسه ی جهانی شدن نیز، فقط در مقیاسی بسیار اندک و ناچیز تحقق یافت. عدم سرمایه گذاری های موثر در ایجاد فرصت های شغلی، در کنار جمعیت پویای این کشورها خیل عظیمی از جویندگان کار را تولید کرد، که نه تنها جذب بازار کار داخلی نشد، بلکه امکانی نیز برای خارج شدن از چرخه ی بیکاری، مهاجرت و نارضایتی اجتماعی فقر و مسکنت نیافت.اکنون در بستر چنین موقعیتی است که موج عظیم برآمدهای اجتماعی یکایک این رژیم ها را چون برگ خزان فرو می ریزد. در افکار عمومی چنین وانمود می شود که گویا فقط جوانان شهری، عمدتا برخوردار از امکانات فیس بوکی نیروهای محرک این تحولات هستند. نگاهی دقیقتر به زمینه ی اجتماعی این تحولات خلاف آن را به اثبات می رساند.     

تحول شرط قطعی و شیوه ی حیات هر نظامی است

مبارک هم به بن علی پیوست. البته نه اینکه خواسته باشد دوران بازنشستگی اش را در عربستان سعودی گذرانده باشد.نه منظورم اینست که از همان روزهای اول بر آمدن موج تغییر در شمال آفریقا و در کشورهای عربی یک لیست گنده ای درست شد شامل سران تقریبا همه ی کشورهای عربی.بن علی تونسی نخستین آنها بود که نامش از این لیست خط خورد.مبارک دومینش.مردم در تظاهرات 25 بهمن و اول اسفند می گفتند، نوبت به سید علی خودمان رسیده است. اما یکی اون وسط ها داد می زد: بابا چرا ما را قاطی عرب ها می کنید؟ بگذریم چنان که پیداست جام زهر را رد کرده اند به سرهنگ معمر قذافی رهبر لیبی. او هم با چنگ و دندان مقاومت کرده و از سر کشیدن آن امتناع می کند. البته چنگ و دندان که تخصص اژه ای خودمان است که در دادگاه مطبوعات سحر خیز بیچاره را ، که اکنون ماه هاست در زندان است گاز گرفته بود.معمر القذافی که خودش را هنوز رهبر انقلاب می داند دوبار در تلویزیون ظاهر شد. هر دو بار به نحوی عجیب و باور نکردنی.سخنرانی دوم او که در محل ساختمان مخروبه ی حمله ی هوایی ریگان فیلمبرداری شده بود، با آن نگاه های مشوش و پرسانش که گاهگاهی به دوربین ها خیره می شد مرا به یاد آخرین روزهای چائوشسکوی رومانیایی می انداخت که در نگاه مات و مبهوتش به دوربین عمق درمانده گی اش را به نمایش می گذاشت. گویی در پی یافتن سرنوشت محتوم خود در دوردستی نامعلوم بود.در سخنرانی اولش هم با طنزی که تنه به تنه ی خس و خاشاکی احمدی نژاد می زد، در حالی که چتری در دستش گرفته بود و در ماشین قراضه ای نشسته بود گفت که خیال داشته برود میدان انقلاب با جوانها(ی انقلابی) بحث کنه ولی حیف که بارون میاد! که البته بارانی در کار نبود و کسی معنای آن را نفهمید. البته احمدی نژاد گفت، بابا مگه میشه مردم خودته بکشی و به گلوله ببندی؟ صدای انقلاب را بشنو و فرصت به اصلاح مملکت خودت بده! اینجا ما نفهمیدیم منظور احمدی نژاد قذافی بود یا...بماند.
زمانی که قذافی در راس افسران انقلابی در لیبی کودتا کرد و پیروزی انقلاب سبز را اعلام کرد گفت که حکومت پادشاهی ادریس به تاریخ پیوست. البته به تاریخی که میدانیم "فاحشه ای است که با پیروزمندان همخوابه می شود".اکنون خود قذافی در موقعیتی ایستاده است که ادریس چهل سال پیش از این ایستاده بود.در آستانه ی پیوستن به تاریخ! هیچ توپ و تانکی و هیچ بمباران هوایی نمی تواند او را از برداشتن این گام واپسین در امان نگهدارد.تاریخ مدت هاست که داوری خود را درباره ی حکومتی که او برپا کرد اعلام کرده است. زمانی که او دیگر نتوانست با تاریخ گام بردارد و ضرورت تحول و روزآمد شدن را تشخیص نداد مقدمات فرا رسیدن چنین روزی را فراهم آورد. و امروز همه اشباح تاریخ سر قبرهای خود بر افراشته اند و ادعای طلب می کنند.یکی از دست آوردهای قذافی شکل دادن به یک ملت لیبیایی بود که می پنداشت حکومت طوایف را پشت سر نهاده و دولتی به معنای مدرن، دولت شهروندان برابر لیبیایی را بنا نهاده است.اما اکنون از بازماندگان ادریس گرفته تا طوایف بادیه نشین طلب سهم از قدرت می کنند تا چه پیش آید.اکنون هیچ ترفندی قادر به متوقف کردن موج برآمده ی تحول و تغییر نیست.چه نیروهایی خواهند توانست مهر خود را بر این تحولات بزنند؟ کدام نیروها محمل این تحولات خواهند بود؟ آیا زمان آن نرسیده است که  بحث ها را از "فیس بوک" به تامل در ریشه ها، علل و عوامل این تحولات و چشم اندازی که بر روی منظقه گشوده است متوجه کنیم؟ تحول شرط قطعی و شیوه ی حیات هر نظامی است.  

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

دق البابی بر دروازه های برج استبداد

اینکه ادعا می کنند فقط چند صد نفر فتنه گر و عوامل اسرائیل و فریب خوردگان بی بی سی به فراخوان موسوی و کروبی در روز 25 بهمن در خیابان ها دست به اغتشاش زدند دروغی بیش نیست، آنهم دروغی آشکارا بیشرمانه! گستردگی تنش نفس گیری که آسمان تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران را زیر بال های خود گرفته بود نباید از شمار مردم حاضر در خیابان ، بلکه از گستردگی و تب و تاب واکنش حکومت نسبت به آن دریافت که معلوم بود می دانند :"این کاسه لبریز است"! آری کاسه ی صبر مردم لبریز است و همگان می دانند که با حکومتی روبرویند که آماده ی پرداخت هر هزینه ای برای حفظ قدرت مافیایی خود است. بن علی و مبارک در برابر این آقایان کودکانی بودند که از بی مهری مام "وطن" قهر کردند و پس از کوچکترین ناملایمتی صحنه را ترک گفتند. اینها دارند برای همه ی دیکتاتوری ها آبرو می خرند. به قیمت جان و مال مردم. به قیمت آینده ی نسل هایی که هنوز باید از این کاسه ی نیمه خالی شکم سیر کنند و روزی بگذرانند. این حکومت دارد در برابر چشمان آگاه و بیدار مردم ایران و جهان پوسته می افکند. این حکومت دوران استحالی خود را پشت سر گذاشته است. سرکوب اپوزیسیون دیروز بود! امروز این حاکمیت تروریسم آشکار و بی هیچ تعارفی با مردم کوچه و بازار است.

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

گام نخست پس از پیروزی...

جنبش اعتراضی در مصر پس از سال ها تلاش های ناموفق، در هجده روز حکومت شبه نظامی مبارک را به عقب نشینی وا داشت تا به یاری یک حکومت انتقالی که سایه ی ارتش بر سر آن سنگینی می کند زمینه را برای استقرار آنچیزی که "دمکراسی" نام گرفته است آماده سازد. در این فرصت کوتاه دیدار "وبلاگی" جای تحلیل های دور و دراز این اوضاع نیست. فکر می کنم دست اندرکاران سیاسی در مصر نیز اکنون در سر در گمی کامل به سر می برند. سرعت تحول رویدادها چنان بوده است که نمی توان انتظار داشت هیچکدام از نیروهای دخیل قادر باشند روندی آتی این تحولات را پیش گویی کنند. آغاز و پایان این جنبش ها در شکل و در حد یک رویداد رسانه ای در اذهان افکار عمومی جهان حک می شود. شباهت آنچه که در مصر "انقلاب" نام گرفته است با انقلابی که در سال 1357، در 22 بهمن صورت گرفت فقط در مصادفت تاریخی آن است. آیا می توان چنین گفت که با پیروزی جنبش در مصر، این کشور تازه وارد مرحله ای شده است که جنبش در ایران با به سر کار آمدن ارتشبد ازهاری وارد آن شد، ولی نتوانست جنبش را "جمع و جور" کند و مردم را به خانه هایشان بفرستد؟ ارتش در مصر باید امنیت دوران انتقالی را تضمین نماید و مانع از رادیکالیزه شدن این جنبش شود. در اذهان عمومی رادیکالیزه شدن این جنبش ها مترادف است با پر رنگ تر شدن رنگ اسلامی آن. حامیان دیروزی حکومت مبارک و پشتیبانیان کنونی جنبش "دمکراتیک" قصدشان ممانعت از خروج مصر از چارچوب سیاسی، بین المللی و منطقه ای مورد قبول انانست. مصر نمی تواند موافقت های کمپ دیوید را لغو کند، نقش "متعادل" خود را در میان کشورهای عربی مورد بازبینی قرار دهد و به مواضع دوران ناصر باز گردد. کوشش ها عمدتا در این راستا سیر می کند که ابعاد این جنبش فقط در چارچوب "جایگزینی" و "انتقال قدرت" محدود بماند. وزنه ی سیاسی مصر آنقدر سنگین است که جایی برای "آزمون و خطا" باقی نمی گذارد. نمونه ی "ناگوار" انقلاب در ایران هنوز زنده تر و تاثیر آن ژرف تر از آنست که خواسته باشند اجازه دهند نمونه ی دوم آن سر بر آورد.
را حکومت قدرتمندترین کشور عربی از لحاظ اقتصادی، پس از عربستان سعودی در روند تظاهرات 18 روزه در دو سه شهر عمده ی این کشور سرنگون شد و آیا این حکومت چنان پوشالی بود که نتوانست، به غیر از "شتر سواران" پایگاه اجتماعی خودش را بسیج کند؟ "مبارک باید برود" کد اصلی این جنبش بود.حکومت هایی که مشروعیت خود را نه از مردم، بلکه از حامیان خارجی و با تکیه بر نیروهای نظامی و انتظامی اخذ می کنند در چنین روزهایی نمود تمام قد ضربه پذیری خود را به نمایش می گذارند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

جنبش ادامه دارد...

موضوع گسترش جنبش های اعتراضی در شمال آفریقا و خاورمیانه هنوز اذهان عمومی را به خود مشغول داشته است. هنوز نمی توان تحلیلی جامع از علل و عوامل گسترش سریع این جنبش های در منطقه ای بسیار وسیع از دیدگاه جغرافیایی و متفاوت از دیدگاه اجتماعی و تاریخی به دست داد. صاحب نظرهای سیاسی در خود این کشورها هنوز خود شگفت زده از سرعت گسترش این جنبش ها و رادیکالیزه شدن آن هستند ، اما من در عجبم که چگونه برخی از فعالان گستره ی اینرنتی ما هر روز تحلیل های تازه ای را ارائه می دهند و تا جایی پیش می روند که قبل از آنکه این جنبش ها به نتیجه ای برسند نه تنها آن را جمع بندی می کنند بلکه درس های آن را برای جنبش دمکراتیک مردم ایران به خوانندگان عرضه می کنند. نگاهی به سایت های "ایران امروز" و "اخبار روز" کافی است تا با نمونه های متعددی از این دست تحلیل ها روبرو شویم. شکی نیست که یک جنبش گسترده در کشورهای عربی در حال وقوع است و نیروهای گوناگون موجود، چه قدرت حکومتی و چه نیروهای سنتی هر یک می کوشند بر روند این نیروها تاثیر بگذارند و مهر خود را بر روند آتی تحولات بگذارند. در کنار آن با باز شدن فضای سیاسی نیروهای جدیدی در حال شکل گیری هستند که دارای منشا های سیاسی متفاوتی هستند. این نیروها نیز که بیشتر در روند جنبش های خیابانی کنونی تاثیرگذارند و نیروی خود را از آن جا می گیرند، اینها نیز در پی جهت دادن به این تحولات هستند. در کنار اینها نیروهای خارجی ، کشورهای ذینفع نیز در عمل در پی سنگین تر کردن کفه ی ترازو بسود خود هستند. در این میان موضع اسرائیل مخرب ترین موضع، حتی نسبت به منافع استراتژیک خود است. موضع دولت اسرائیل اینست که با بزرگ تر نشان دادن خطر "اخوان المسلمین"، و حتما در خفا کمک به تحقق آن، جنبش را بسوی فائق آمدن آنها سوق دهد. هدف پیروزی اسلام گرایان نیست، قصد آنان به شکست کشاندن این جنبش از طریق سرکوب جنبش و استقرار مجدد نظام گذشته است. آنها خواهان حفظ وضع موجودند. در همین رابطه است که چنین استدلال می کنند که کشورهای متمایل به غرب در میان کشورهای عربی - سنی استوارترین سنگر مانع سلطه ی ایران در منطقه بوده و مصر مبارک رهبری این جبهه را در اختیار دارد. با شکسته شدن این جبهه نیروهای متمایل به ایران در میان کشورهای عربی، از جمله سوریه و لبنان تحت نفوذ حزب الله دست بالا را خواهند گرفت. ترس از هلال شیعی، ترسی است که آنان می پراکنند تا غرب را از حمایت جنبش های اعتراضی باز دارند. این موضع نه فقط از سوی مقامات رسمی دولت اسرائیل بلکه متاسفانه از سوی تعداد زیادی از روشنفکران دوست اسرائیل در کشورهای اروپایی نیز که در گذشته به حمایت از جنبش های دمکراتیک کشورهای اسلامی برخاسته بودند ، و از جمله در حمایت از جنبش سبز در ایران فعالیت داشتند به چشم می خورد. برنارد لوی استروس، آلن فینکل کروت و آندره گلوکزمن، از روشنفکران و فیلسوفان موج نو فرانسه، که در گذشته در احزاب چپ و بعضا مائوئیستی فعال بوده اند و سالیانی است که از نظریه پردازان راست به شمار می آیند، اکنون در مطبوعات فرانسه بذر بی اعتمادی نسبت به این جنبش ها پراکنده می سازند. گویا بزرگ کردن خطر "اخوان المسلمین" را بهترین امکان برای تضعیف حمایت بین المللی از این جنبش ها و تفرقه افکنی میان نیروهای درون این جنبش اعتراضی یافته اند. آیا این ترفند کارساز خواهد شد؟ آیا مشابه چنین کوششی را در ایران مشاهده نمی کنیم که با اشاره به اعتقادات پاره ای از نیروهای جنبش سبز به اسلام و انقلاب سعی در پراکندن و تضعیف آن می کنند. سیاست و جنبش سیاسی ، آنهم در دوران انقلابی پدیده ای بغایت پویا است. آنچه که ایستا است موضع نظاره گران و تحلیل گران آن است. اشکال از جنبش نیست. اشکال از ماست که اغلب قادر نیستیم پا به پای جنبش حرکت کنیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

آیا اتفاقی است که...

این روزها چشم ها در جهان به رویدادهای جاری در مصر و دیگر کشورهای عربی دوخته شده ودل ها نگران نتیجه ی این جنبش های فراگیر است. به یک معنا می توان با این تعبیر موافقت کرد که کشورهای عربی شمال آفریقا و خاور میانه اکنون پا به قرن بیست و یکم می گذارند و شاید بتوان این تعبیر را نیز پذیرفت که این جنبش ها شیپور آغازسیکل های انقلابی قرن بیست و یکم را دمیده اند. اما به جز این، با وجود شباهت های آشکار میان این جنبش ها و جنبش های به اصطلاح "رنگی" و حرکت های "نسل فیس بوکی"، که من میانه ای با این دست تعبیرات ندارم، نکات افتراق بسیاری را نیز می توان مشاهده کرد که پرداختن به یکایک آن در حوصله ی این نوشته ی کوتاه نیست. یکی از بارزترین این نکات حضور چشمگیر زنان در جنبش سبز در ایران و غیبت نگران کننده ی آن در جنبش مصر است. یا لاقل بگویم آنچیزی که ما از طریق تلویزیون و گزارش های خبری می بینیم و می شنویم حاکی از این غیبت معنا دار است، که امیدوارم معنای سویی نداشته باشد. یک مصری عاقل روزی گفت مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح ها و فرایافت های قرن بیستمی حل کرد. گذشته از آن که چگونه می توان این اجمال را تفصیل کرد ، اجالتا می توان موافقت کرد که آدم هایی که حد اقل در دنیای زد و خوردهای سیاسی اواسط قرن گذشته پرورش یافته اند به زور می توانند مسائل موجود را درک کنند ، گذشته از آن که بتوانند نقبی به راه کوره ی حل آن بزنند. برای نمونه آقای اوباما، رئیس جمهور آمریکا و وزیر امور خارجه اش خانم کلینتون، که در گذشته ای نه چندان دور در کارزار انتخاباتی خود، که رقیب هم بودند، از ابزاری نهایت استفاده را کردند که امروز الگوی جنبش های اصلاح گرانه در جهان شده است و آن استفاده از اینترنت و رسانه ای اجتماعی رایانه ای است؛ منظور همان فبس بوک و تویتر است. اما همین آقای اوباما و خانم کلینتون برای سنداژ تحولات مصر فرستاده ای را با سوی قاهره گسیل داشتند که نه تنها گره ای را برای دستگاه دیپلماسی آمریکا نگشود ، بلکه با حمایت پر شور از لزوم ابقای حسنی مبارک در سمت خود موجب آبروریزی آنان شد. این همه را گفتم ولی شاید خواننده از خود بپرسد این صغرا کبرا چیدن ها چه رابطه ای با این موضوع داشت. موضوع موقعی روشن می شود که بدانیم این آقای فرانک ویسنر فرستاده ی اوباما به مصر کیست و در کدام مکتب درس آموخته است. آقای ویسنر پسر یک دیپلمات کار کشته و وارد به مسائل کشورهای عربی است، و به جز خدمت در ویتنام در دوران جنگ ، مسئول امور تونس در وزارت امور خارجه، سفیر آمریکا در هند، فیلی پین و بالاخره پنج سال سفیر ایالات متحده ی آمریکا در قاهره بوده است. اما جالبتر شغل آقای فرانک ویسنر پدر بوده است. آقای ویسنر که در جنگ جهانی دوم افسر اطلاعاتی بوده پس از جنگ در ارتباط با گروه آلمانی گهلن (ژنرال نازی ها)، که سرپرستی ایجاد سازمان جاسوسی در غرب آلمان تجزیه شده را بعهده گرفته و پس از آن در همین رابطه مشغول انجام وظیفه شده است. از جمله از نفوذ در مطبوعات مترقی گرفته تا تلاش در تاثیر گذاری بر حوادث سال 1956 در مجارستان. پیش از آن یدر سمت رئیس دایره برنامه ریزی سازمان سیا یک کار کوچک هم انجام داده و آن کمک به ریچارد هلمز در سرنگونی دولت مصدق و حکومت مترقی آربنز در گواتمالا. البته شرح خدمات او مفصل تر از اینست، اما همین کافی است که بتوانیم به این نتیجه برسیم که نه تنها کافی نیست که اذعان کنیم مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح های قرن بیستم حل کرد بلکه لازم است که چهره هایی که مشغول حل این معضلات هستند نیز درس آموخته ی آن دوران نباشند. آدم ها را می توان از در بیرون کرد، ولی به جای آنان دیگرانی پیدا می شوند، بسیار وجیه الملله که با همان روحیات و با همان درک و برداشت از سیاست به جای آنان نشانده می شوند. آیا روزی خواهد رسید که در آمریکا نیز به جز رئیس جمهور دستگاه دیپلماسی نیز پاکسازی شود؟ ولی آیا این پاکسازی نیز سودی در بر خواهد داشت؟