۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

تاریخ مصرف بسر آمده

موج برآمده ی دگرگونی ها در کشورهای عربی شمال آفریقا و خاورمیانه را می توان از منظر و دیدگاه دیگری نیز مورد توجه قرار داد. حکومت های استبدادی عربی در اکثریت خود رژیم هایی هستند که در یک دوره ی واحدی از تحولات سیاسی و اجتماعی بسر کار آمده و تقریبا در دوران واحدی نیز استحاله یافته و به حکومت های دیکتاوری و پلیسی جدا از توده درآمده اند و تنها هدفی که دنبال کرده اند حفظ قدرت به هر طریقی بوده است. آغاز این تحولات قدرت گرفتن ناصر در مصر و پایان آن در کودتای سرهنگان در لیبی بوده است.اگرچه در ابتدا ایده ی ناسیونالیسم عربی به همراه آمیزه ای از اسلام و برداشت های جهان سومی از سوسیالیسم دست بالا را داشت اما در ادامه گروه ها و دسته بندی های حاکم که خود دستخوش تحولات عدیده ای شدند بتدریج از ایده های اولیه ی خود فاصله گرفته و تبدیل به رژیم هایی شدند که وجه مشخصه ی آن فساد و ارتشاء بود. از الجزایر که از کوره ی یک جنگ رهائبخش خونین و سختی بدر آمد گرفته، تا حکومت های بعثی تحت تاثیر ایده های شبه سوسیالیستی میشل عفلق در سوریه و عراق، حکومت کودتایی شبه انقلابی در لیبی و سرمشق بزرگ آن یعنی دولت ناصر، همگی در مسیر تحول خود به آرمان های اولیه ی خود پشت کرده و به بازسازی مناسبات گذشته در شرایط بسیار دردآورتری پرداختند. اکنون دیگر مردم نه با رژیم های قرون وسطایی ای روبرو بودند که بخاطر خاستگاه فئودالی و تا حدود پیشا فئودالی هنوز از مرکزیت یافتگی چندانی برخوردار نبود، اکنون رژیم هایی نسبتا مدرن و مرکزیت یافته تمام قدرت را در دست گرفتند و آن را در خدمت منافع شخصی و گروهی خود قرار دادند. آنها نه تنها نتوانستند استقلال سیاسی خود را به محملی برای پیشرفت و منابع سرشار طبیعی را به ابزاری برای تضمین آن استفاده کنند، بلکه با گذشت زمان با فرصت سوزی های پی در پی استقلال سیاسی به انزوا و منابع طبیعی به وسیله ای برای ثروت اندوزی های محافل حاکم تبدیل شد. بیشتر این حکومت ها رزِم های انقلابی و شبه انقلابی دهه های پنجاه و شصت میادی هستند که در پروسه ی یک مبارزه ی طولانی ضد استعماری قدرت را بدست گرفتند و تبلور خواستها و آرمانهای رهایی بخش و استقلال طلبانه ی آنان بشمار می آمدند. مصر سادات دیگر هیچ قرابتی با آرمان های  
استقلال طلبانه و آرمانخواهانه ی ناصر نداشت. محافل حاکم اکنون با استفاده از استقلال بدست آمده خود وارد تعامل با "دشمن" استعماری شدند. از انقلاب در لیبی و الجزایر نیز چیزی جز عبارت پردازی های انقلابی و ماجراجویی های سیاسی باقی نماند.تمام دستاوردهای انقلابی در این دو کشور، که بقایای آن هنوز بصورت سطح بالاتر برخورداری مردم از آموزش و بهداشت، مسکن و کارآموزی در سال های اخیر به معضلی جدی در برابر ندانم کاری ها و سوء تدبیرهای محافل حاکم تبدیل شد. این کشورها ، با وجود برخورداری از مزایای بی شمار ، نیروی انسانی پویا و منابع طبیعی نامحدود، نتوانستند در پروسه ی تولید پیشرفتی را نشان دهند. شرکت در تقسیم کار جهانی، در پی پروسه ی جهانی شدن نیز، فقط در مقیاسی بسیار اندک و ناچیز تحقق یافت. عدم سرمایه گذاری های موثر در ایجاد فرصت های شغلی، در کنار جمعیت پویای این کشورها خیل عظیمی از جویندگان کار را تولید کرد، که نه تنها جذب بازار کار داخلی نشد، بلکه امکانی نیز برای خارج شدن از چرخه ی بیکاری، مهاجرت و نارضایتی اجتماعی فقر و مسکنت نیافت.اکنون در بستر چنین موقعیتی است که موج عظیم برآمدهای اجتماعی یکایک این رژیم ها را چون برگ خزان فرو می ریزد. در افکار عمومی چنین وانمود می شود که گویا فقط جوانان شهری، عمدتا برخوردار از امکانات فیس بوکی نیروهای محرک این تحولات هستند. نگاهی دقیقتر به زمینه ی اجتماعی این تحولات خلاف آن را به اثبات می رساند.     

تحول شرط قطعی و شیوه ی حیات هر نظامی است

مبارک هم به بن علی پیوست. البته نه اینکه خواسته باشد دوران بازنشستگی اش را در عربستان سعودی گذرانده باشد.نه منظورم اینست که از همان روزهای اول بر آمدن موج تغییر در شمال آفریقا و در کشورهای عربی یک لیست گنده ای درست شد شامل سران تقریبا همه ی کشورهای عربی.بن علی تونسی نخستین آنها بود که نامش از این لیست خط خورد.مبارک دومینش.مردم در تظاهرات 25 بهمن و اول اسفند می گفتند، نوبت به سید علی خودمان رسیده است. اما یکی اون وسط ها داد می زد: بابا چرا ما را قاطی عرب ها می کنید؟ بگذریم چنان که پیداست جام زهر را رد کرده اند به سرهنگ معمر قذافی رهبر لیبی. او هم با چنگ و دندان مقاومت کرده و از سر کشیدن آن امتناع می کند. البته چنگ و دندان که تخصص اژه ای خودمان است که در دادگاه مطبوعات سحر خیز بیچاره را ، که اکنون ماه هاست در زندان است گاز گرفته بود.معمر القذافی که خودش را هنوز رهبر انقلاب می داند دوبار در تلویزیون ظاهر شد. هر دو بار به نحوی عجیب و باور نکردنی.سخنرانی دوم او که در محل ساختمان مخروبه ی حمله ی هوایی ریگان فیلمبرداری شده بود، با آن نگاه های مشوش و پرسانش که گاهگاهی به دوربین ها خیره می شد مرا به یاد آخرین روزهای چائوشسکوی رومانیایی می انداخت که در نگاه مات و مبهوتش به دوربین عمق درمانده گی اش را به نمایش می گذاشت. گویی در پی یافتن سرنوشت محتوم خود در دوردستی نامعلوم بود.در سخنرانی اولش هم با طنزی که تنه به تنه ی خس و خاشاکی احمدی نژاد می زد، در حالی که چتری در دستش گرفته بود و در ماشین قراضه ای نشسته بود گفت که خیال داشته برود میدان انقلاب با جوانها(ی انقلابی) بحث کنه ولی حیف که بارون میاد! که البته بارانی در کار نبود و کسی معنای آن را نفهمید. البته احمدی نژاد گفت، بابا مگه میشه مردم خودته بکشی و به گلوله ببندی؟ صدای انقلاب را بشنو و فرصت به اصلاح مملکت خودت بده! اینجا ما نفهمیدیم منظور احمدی نژاد قذافی بود یا...بماند.
زمانی که قذافی در راس افسران انقلابی در لیبی کودتا کرد و پیروزی انقلاب سبز را اعلام کرد گفت که حکومت پادشاهی ادریس به تاریخ پیوست. البته به تاریخی که میدانیم "فاحشه ای است که با پیروزمندان همخوابه می شود".اکنون خود قذافی در موقعیتی ایستاده است که ادریس چهل سال پیش از این ایستاده بود.در آستانه ی پیوستن به تاریخ! هیچ توپ و تانکی و هیچ بمباران هوایی نمی تواند او را از برداشتن این گام واپسین در امان نگهدارد.تاریخ مدت هاست که داوری خود را درباره ی حکومتی که او برپا کرد اعلام کرده است. زمانی که او دیگر نتوانست با تاریخ گام بردارد و ضرورت تحول و روزآمد شدن را تشخیص نداد مقدمات فرا رسیدن چنین روزی را فراهم آورد. و امروز همه اشباح تاریخ سر قبرهای خود بر افراشته اند و ادعای طلب می کنند.یکی از دست آوردهای قذافی شکل دادن به یک ملت لیبیایی بود که می پنداشت حکومت طوایف را پشت سر نهاده و دولتی به معنای مدرن، دولت شهروندان برابر لیبیایی را بنا نهاده است.اما اکنون از بازماندگان ادریس گرفته تا طوایف بادیه نشین طلب سهم از قدرت می کنند تا چه پیش آید.اکنون هیچ ترفندی قادر به متوقف کردن موج برآمده ی تحول و تغییر نیست.چه نیروهایی خواهند توانست مهر خود را بر این تحولات بزنند؟ کدام نیروها محمل این تحولات خواهند بود؟ آیا زمان آن نرسیده است که  بحث ها را از "فیس بوک" به تامل در ریشه ها، علل و عوامل این تحولات و چشم اندازی که بر روی منظقه گشوده است متوجه کنیم؟ تحول شرط قطعی و شیوه ی حیات هر نظامی است.  

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

دق البابی بر دروازه های برج استبداد

اینکه ادعا می کنند فقط چند صد نفر فتنه گر و عوامل اسرائیل و فریب خوردگان بی بی سی به فراخوان موسوی و کروبی در روز 25 بهمن در خیابان ها دست به اغتشاش زدند دروغی بیش نیست، آنهم دروغی آشکارا بیشرمانه! گستردگی تنش نفس گیری که آسمان تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران را زیر بال های خود گرفته بود نباید از شمار مردم حاضر در خیابان ، بلکه از گستردگی و تب و تاب واکنش حکومت نسبت به آن دریافت که معلوم بود می دانند :"این کاسه لبریز است"! آری کاسه ی صبر مردم لبریز است و همگان می دانند که با حکومتی روبرویند که آماده ی پرداخت هر هزینه ای برای حفظ قدرت مافیایی خود است. بن علی و مبارک در برابر این آقایان کودکانی بودند که از بی مهری مام "وطن" قهر کردند و پس از کوچکترین ناملایمتی صحنه را ترک گفتند. اینها دارند برای همه ی دیکتاتوری ها آبرو می خرند. به قیمت جان و مال مردم. به قیمت آینده ی نسل هایی که هنوز باید از این کاسه ی نیمه خالی شکم سیر کنند و روزی بگذرانند. این حکومت دارد در برابر چشمان آگاه و بیدار مردم ایران و جهان پوسته می افکند. این حکومت دوران استحالی خود را پشت سر گذاشته است. سرکوب اپوزیسیون دیروز بود! امروز این حاکمیت تروریسم آشکار و بی هیچ تعارفی با مردم کوچه و بازار است.

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

گام نخست پس از پیروزی...

جنبش اعتراضی در مصر پس از سال ها تلاش های ناموفق، در هجده روز حکومت شبه نظامی مبارک را به عقب نشینی وا داشت تا به یاری یک حکومت انتقالی که سایه ی ارتش بر سر آن سنگینی می کند زمینه را برای استقرار آنچیزی که "دمکراسی" نام گرفته است آماده سازد. در این فرصت کوتاه دیدار "وبلاگی" جای تحلیل های دور و دراز این اوضاع نیست. فکر می کنم دست اندرکاران سیاسی در مصر نیز اکنون در سر در گمی کامل به سر می برند. سرعت تحول رویدادها چنان بوده است که نمی توان انتظار داشت هیچکدام از نیروهای دخیل قادر باشند روندی آتی این تحولات را پیش گویی کنند. آغاز و پایان این جنبش ها در شکل و در حد یک رویداد رسانه ای در اذهان افکار عمومی جهان حک می شود. شباهت آنچه که در مصر "انقلاب" نام گرفته است با انقلابی که در سال 1357، در 22 بهمن صورت گرفت فقط در مصادفت تاریخی آن است. آیا می توان چنین گفت که با پیروزی جنبش در مصر، این کشور تازه وارد مرحله ای شده است که جنبش در ایران با به سر کار آمدن ارتشبد ازهاری وارد آن شد، ولی نتوانست جنبش را "جمع و جور" کند و مردم را به خانه هایشان بفرستد؟ ارتش در مصر باید امنیت دوران انتقالی را تضمین نماید و مانع از رادیکالیزه شدن این جنبش شود. در اذهان عمومی رادیکالیزه شدن این جنبش ها مترادف است با پر رنگ تر شدن رنگ اسلامی آن. حامیان دیروزی حکومت مبارک و پشتیبانیان کنونی جنبش "دمکراتیک" قصدشان ممانعت از خروج مصر از چارچوب سیاسی، بین المللی و منطقه ای مورد قبول انانست. مصر نمی تواند موافقت های کمپ دیوید را لغو کند، نقش "متعادل" خود را در میان کشورهای عربی مورد بازبینی قرار دهد و به مواضع دوران ناصر باز گردد. کوشش ها عمدتا در این راستا سیر می کند که ابعاد این جنبش فقط در چارچوب "جایگزینی" و "انتقال قدرت" محدود بماند. وزنه ی سیاسی مصر آنقدر سنگین است که جایی برای "آزمون و خطا" باقی نمی گذارد. نمونه ی "ناگوار" انقلاب در ایران هنوز زنده تر و تاثیر آن ژرف تر از آنست که خواسته باشند اجازه دهند نمونه ی دوم آن سر بر آورد.
را حکومت قدرتمندترین کشور عربی از لحاظ اقتصادی، پس از عربستان سعودی در روند تظاهرات 18 روزه در دو سه شهر عمده ی این کشور سرنگون شد و آیا این حکومت چنان پوشالی بود که نتوانست، به غیر از "شتر سواران" پایگاه اجتماعی خودش را بسیج کند؟ "مبارک باید برود" کد اصلی این جنبش بود.حکومت هایی که مشروعیت خود را نه از مردم، بلکه از حامیان خارجی و با تکیه بر نیروهای نظامی و انتظامی اخذ می کنند در چنین روزهایی نمود تمام قد ضربه پذیری خود را به نمایش می گذارند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

جنبش ادامه دارد...

موضوع گسترش جنبش های اعتراضی در شمال آفریقا و خاورمیانه هنوز اذهان عمومی را به خود مشغول داشته است. هنوز نمی توان تحلیلی جامع از علل و عوامل گسترش سریع این جنبش های در منطقه ای بسیار وسیع از دیدگاه جغرافیایی و متفاوت از دیدگاه اجتماعی و تاریخی به دست داد. صاحب نظرهای سیاسی در خود این کشورها هنوز خود شگفت زده از سرعت گسترش این جنبش ها و رادیکالیزه شدن آن هستند ، اما من در عجبم که چگونه برخی از فعالان گستره ی اینرنتی ما هر روز تحلیل های تازه ای را ارائه می دهند و تا جایی پیش می روند که قبل از آنکه این جنبش ها به نتیجه ای برسند نه تنها آن را جمع بندی می کنند بلکه درس های آن را برای جنبش دمکراتیک مردم ایران به خوانندگان عرضه می کنند. نگاهی به سایت های "ایران امروز" و "اخبار روز" کافی است تا با نمونه های متعددی از این دست تحلیل ها روبرو شویم. شکی نیست که یک جنبش گسترده در کشورهای عربی در حال وقوع است و نیروهای گوناگون موجود، چه قدرت حکومتی و چه نیروهای سنتی هر یک می کوشند بر روند این نیروها تاثیر بگذارند و مهر خود را بر روند آتی تحولات بگذارند. در کنار آن با باز شدن فضای سیاسی نیروهای جدیدی در حال شکل گیری هستند که دارای منشا های سیاسی متفاوتی هستند. این نیروها نیز که بیشتر در روند جنبش های خیابانی کنونی تاثیرگذارند و نیروی خود را از آن جا می گیرند، اینها نیز در پی جهت دادن به این تحولات هستند. در کنار اینها نیروهای خارجی ، کشورهای ذینفع نیز در عمل در پی سنگین تر کردن کفه ی ترازو بسود خود هستند. در این میان موضع اسرائیل مخرب ترین موضع، حتی نسبت به منافع استراتژیک خود است. موضع دولت اسرائیل اینست که با بزرگ تر نشان دادن خطر "اخوان المسلمین"، و حتما در خفا کمک به تحقق آن، جنبش را بسوی فائق آمدن آنها سوق دهد. هدف پیروزی اسلام گرایان نیست، قصد آنان به شکست کشاندن این جنبش از طریق سرکوب جنبش و استقرار مجدد نظام گذشته است. آنها خواهان حفظ وضع موجودند. در همین رابطه است که چنین استدلال می کنند که کشورهای متمایل به غرب در میان کشورهای عربی - سنی استوارترین سنگر مانع سلطه ی ایران در منطقه بوده و مصر مبارک رهبری این جبهه را در اختیار دارد. با شکسته شدن این جبهه نیروهای متمایل به ایران در میان کشورهای عربی، از جمله سوریه و لبنان تحت نفوذ حزب الله دست بالا را خواهند گرفت. ترس از هلال شیعی، ترسی است که آنان می پراکنند تا غرب را از حمایت جنبش های اعتراضی باز دارند. این موضع نه فقط از سوی مقامات رسمی دولت اسرائیل بلکه متاسفانه از سوی تعداد زیادی از روشنفکران دوست اسرائیل در کشورهای اروپایی نیز که در گذشته به حمایت از جنبش های دمکراتیک کشورهای اسلامی برخاسته بودند ، و از جمله در حمایت از جنبش سبز در ایران فعالیت داشتند به چشم می خورد. برنارد لوی استروس، آلن فینکل کروت و آندره گلوکزمن، از روشنفکران و فیلسوفان موج نو فرانسه، که در گذشته در احزاب چپ و بعضا مائوئیستی فعال بوده اند و سالیانی است که از نظریه پردازان راست به شمار می آیند، اکنون در مطبوعات فرانسه بذر بی اعتمادی نسبت به این جنبش ها پراکنده می سازند. گویا بزرگ کردن خطر "اخوان المسلمین" را بهترین امکان برای تضعیف حمایت بین المللی از این جنبش ها و تفرقه افکنی میان نیروهای درون این جنبش اعتراضی یافته اند. آیا این ترفند کارساز خواهد شد؟ آیا مشابه چنین کوششی را در ایران مشاهده نمی کنیم که با اشاره به اعتقادات پاره ای از نیروهای جنبش سبز به اسلام و انقلاب سعی در پراکندن و تضعیف آن می کنند. سیاست و جنبش سیاسی ، آنهم در دوران انقلابی پدیده ای بغایت پویا است. آنچه که ایستا است موضع نظاره گران و تحلیل گران آن است. اشکال از جنبش نیست. اشکال از ماست که اغلب قادر نیستیم پا به پای جنبش حرکت کنیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

آیا اتفاقی است که...

این روزها چشم ها در جهان به رویدادهای جاری در مصر و دیگر کشورهای عربی دوخته شده ودل ها نگران نتیجه ی این جنبش های فراگیر است. به یک معنا می توان با این تعبیر موافقت کرد که کشورهای عربی شمال آفریقا و خاور میانه اکنون پا به قرن بیست و یکم می گذارند و شاید بتوان این تعبیر را نیز پذیرفت که این جنبش ها شیپور آغازسیکل های انقلابی قرن بیست و یکم را دمیده اند. اما به جز این، با وجود شباهت های آشکار میان این جنبش ها و جنبش های به اصطلاح "رنگی" و حرکت های "نسل فیس بوکی"، که من میانه ای با این دست تعبیرات ندارم، نکات افتراق بسیاری را نیز می توان مشاهده کرد که پرداختن به یکایک آن در حوصله ی این نوشته ی کوتاه نیست. یکی از بارزترین این نکات حضور چشمگیر زنان در جنبش سبز در ایران و غیبت نگران کننده ی آن در جنبش مصر است. یا لاقل بگویم آنچیزی که ما از طریق تلویزیون و گزارش های خبری می بینیم و می شنویم حاکی از این غیبت معنا دار است، که امیدوارم معنای سویی نداشته باشد. یک مصری عاقل روزی گفت مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح ها و فرایافت های قرن بیستمی حل کرد. گذشته از آن که چگونه می توان این اجمال را تفصیل کرد ، اجالتا می توان موافقت کرد که آدم هایی که حد اقل در دنیای زد و خوردهای سیاسی اواسط قرن گذشته پرورش یافته اند به زور می توانند مسائل موجود را درک کنند ، گذشته از آن که بتوانند نقبی به راه کوره ی حل آن بزنند. برای نمونه آقای اوباما، رئیس جمهور آمریکا و وزیر امور خارجه اش خانم کلینتون، که در گذشته ای نه چندان دور در کارزار انتخاباتی خود، که رقیب هم بودند، از ابزاری نهایت استفاده را کردند که امروز الگوی جنبش های اصلاح گرانه در جهان شده است و آن استفاده از اینترنت و رسانه ای اجتماعی رایانه ای است؛ منظور همان فبس بوک و تویتر است. اما همین آقای اوباما و خانم کلینتون برای سنداژ تحولات مصر فرستاده ای را با سوی قاهره گسیل داشتند که نه تنها گره ای را برای دستگاه دیپلماسی آمریکا نگشود ، بلکه با حمایت پر شور از لزوم ابقای حسنی مبارک در سمت خود موجب آبروریزی آنان شد. این همه را گفتم ولی شاید خواننده از خود بپرسد این صغرا کبرا چیدن ها چه رابطه ای با این موضوع داشت. موضوع موقعی روشن می شود که بدانیم این آقای فرانک ویسنر فرستاده ی اوباما به مصر کیست و در کدام مکتب درس آموخته است. آقای ویسنر پسر یک دیپلمات کار کشته و وارد به مسائل کشورهای عربی است، و به جز خدمت در ویتنام در دوران جنگ ، مسئول امور تونس در وزارت امور خارجه، سفیر آمریکا در هند، فیلی پین و بالاخره پنج سال سفیر ایالات متحده ی آمریکا در قاهره بوده است. اما جالبتر شغل آقای فرانک ویسنر پدر بوده است. آقای ویسنر که در جنگ جهانی دوم افسر اطلاعاتی بوده پس از جنگ در ارتباط با گروه آلمانی گهلن (ژنرال نازی ها)، که سرپرستی ایجاد سازمان جاسوسی در غرب آلمان تجزیه شده را بعهده گرفته و پس از آن در همین رابطه مشغول انجام وظیفه شده است. از جمله از نفوذ در مطبوعات مترقی گرفته تا تلاش در تاثیر گذاری بر حوادث سال 1956 در مجارستان. پیش از آن یدر سمت رئیس دایره برنامه ریزی سازمان سیا یک کار کوچک هم انجام داده و آن کمک به ریچارد هلمز در سرنگونی دولت مصدق و حکومت مترقی آربنز در گواتمالا. البته شرح خدمات او مفصل تر از اینست، اما همین کافی است که بتوانیم به این نتیجه برسیم که نه تنها کافی نیست که اذعان کنیم مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح های قرن بیستم حل کرد بلکه لازم است که چهره هایی که مشغول حل این معضلات هستند نیز درس آموخته ی آن دوران نباشند. آدم ها را می توان از در بیرون کرد، ولی به جای آنان دیگرانی پیدا می شوند، بسیار وجیه الملله که با همان روحیات و با همان درک و برداشت از سیاست به جای آنان نشانده می شوند. آیا روزی خواهد رسید که در آمریکا نیز به جز رئیس جمهور دستگاه دیپلماسی نیز پاکسازی شود؟ ولی آیا این پاکسازی نیز سودی در بر خواهد داشت؟