۱۴۰۰ شهریور ۷, یکشنبه

 تحولاتی که تسخیر دوباره ی کابل و افغانستان توسط طالبان پس از خروج نیروهای نظامی آمریکایی از این کشور منطقه را فراگرفته چنان عظیم و گسترده است که رویدادهای ایران را چون یک بازی بعدازظهری کودکانه جلوه گر ساخته است. درباره ی ابعاد منطقه ای و جهانی این رویداد هنوز می توان به تفصیل نوشت و چانه درازی کرد. اگر به این واقعیت توجه داشته باشیم که مذاکرات دولت آمریکا برای سپردن قدرت به طالبان سال های پیش از این و در دوره ی ریاست جمهوری باراک اوباما کلید خورده بود و دولت ترامپ با اعلام خروج قطعی نیروهای نظامی آمریکا از این کشور آن را به حوزه ی تحلیل های رسانه ای کشاند شگفتی امروزین افکار عمومی جهان اگر ساده لوحی محض پنداشته نشود، حداقل می تواند آمیخته با دوز قابل توجهی از ریاکاری نخ نما نام گیرد.

اما در این جا نوعی ابراز تاسف و تاثر برای سرنوشت مردم افغانستان و ملامت دولت ایالات متحده و نیروهای غربی شانه به شانه ی گونه ای از ابراز شادمانی از "فرار مفتضحانه" ارتش های قدرتمند ناتویی با برجای گذاشتن شمار بسیاری سلاح و تجهیزات فوق مدرن غربی جلب توجه می کند که بسیار نگران کننده است. ما در گذشته در مورد ایران و پاره ای از کشورهای خاورمیانه و حوزه ی همجوار آن شاهد بوده ایم. این نویسنده نام این موضعگیری را "برخوردی طالبانی" به مسئله ی درگیری کشورهای متروپول با جهان پیرامونی می نامد. جهانی که به سرعت در راه جابجا شدن قطب های قدرت است در نقاط تقاطع خود نیز بحران سازی می کند و خواسته و ناخواسته، و یا آگاهانه و ناآگاهانه این کشورها و مردمش را وارد منازعاتی می کند نه در بروز آن سهمی دارند و نه از فرجامش بهره ای خواهند برد. بسیاری چنین می اندیشند که نمی توان به قول و قرار و وعده های کشورهای غربی که جز نیتی تبهکارانه انگیزه ای در مداخله در این کشورها ندارند اعتماد کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر بسیاری از کشورهای پیرامونی نمی توان وجود چنین عقیده ای را انکار کرد. حداقل تاریخ پانصدسال اخیر جهان تاریخ کشورگشایی ها با مقاصد استعمار و استثمار گرانه بوده است. گفتن و نوشتن در این باره شکی نیست که لازم و ضروری است. اما در این جا مسئله ی دیگری نیز رخ می نماید و آن پایداری در برابر هرگونه تحولی است که خاستگاه و عامل محرک آن را باید به دقت پی کاوید. برای نمونه اگر می گوئیم اعتقادات مذهبی و اسلامی عامل پایداری در این کشورها است، نباید فراموش کنیم که این مسئله تنها عامل نیست و این خود موجب اجتناب از تزلزل مناسباتی است که در این کشورها حاکم است. اعتقادات مردم می تواند یکی از عوامل همبستگی ملی گردد، همانطور که می تواند به چندپارچگی و افتراق آن ها بیانجامد و شکاف هایی که در گسل های اجتماعی وجود دارد تعمیق بخشد. همانطور که در مورد افغانستان هم شاهدیم. چندرنگی دینی و قومی در این جا نه تنها عامل غنای جامعه نیست، بلکه موجب گشته تا در فرایند تاریخ اخیر این کشور از ایجاد یک دولت ملی جلوگیری کند. 

این که مداخله و حضور طولانی نظامی در افغانستان در درجه نخست به منظور مقابله با خطر تروریستی که قلب آمریکا را آماج خود قرار داده بود انجام گرفت و بعدها گفته شد، حالا که ما اینجائیم بیائید به ایجاد مبانی دولتی مدرن در این کشور اقدام نمائیم این ها همانقدر قانع کننده بود که اکنون مسئله ی خروج سراسیمه از این کشور قانع کننده است. اگر به ساروکار تصمیم سازی در کشورهای غربی کمی آشنایی داشته باشیم می دانیم که به جز ارگان های ذیصلاح دولتی و مسئولین اتاق های فکر و کرسی های پژوهشی خیل عظیم مشاوران پیر و جوان در تمامی این ارگان ها از صبح تا شب در حال تحلیل وقایع و سبک سنگین کردن واکنش های خود هستند. چنین وانمود می کنند که گویا بایدن پیرانه سر تصمیمی نه چندان سنجیده گرفته و دست به اقدامی زده است که می تواند برای آینده ی امپراتوری ایالات متحده خطرناک جلوه کند. این که در تاریخ روسای جمهوری همیشه با تصمیمات درست ندرخشیده اند واقعیتی است انکار ناپذیر. اما بسیاری از تحلیل گران هم همیشه به خال نزده اند و معما چون حل شد برایشان آسان شده است. فکر نمی کنید آمریکایی ها به افغانستان نیرو پیاده نکرده اند که کشوری رونق یافته و از هر نظر سالم و بی عیب و نقض تحویل جهان دهند؟ نظری به کشورهای عربی- اسلامی بیاندازیم. از مراکش گرفته تا مرزهای چین کشوری عربی و اسلامی نیست که کلنگی نشده باشد. در تقاطع منافع نیروهای عمده ی جهان پر جمعیت ترین و ثروتمندترین کشورها از تامین پیش پا افتاده ترین نیازهای مردم محروم خود عاجز اند. نه تنها این این کشورها دیگر نقشی در معاملات جهانی ندارند،به بازیچه ی خرده قدرت های منطقه ای تبدیل شده اند. 

چه خوب می شد اگر به جای ابراز شادمانی از معمای پیروزی طالبان فکری به حال شکستن سدها و برطرف کردن موانع پیشرفت در این کشورها می کردیم. متوجه هستید مسئله دیگر الگوهای رشد و ترقی و ترسیم چشم اندازهای پیشرفت نیست، بلکه پدیدار شدن شبح ماقبل تاریخ در افق تحولات سیاسی این کشورها؟ آیا این پیروزی است که امروز از این صحبت کنیم که طالبان به زنان و دختران اجازه کار و تحصیل خواهند داد یانه؟ 

ادامه دارد...

۱۴۰۰ مرداد ۳۱, یکشنبه

 با خروج زود از انتظار نیروهای آمریکایی از افغانستان طالبان در عرض چند روز در یک پیشروی مثل برق و باد قدرت را در کابل تسخیر کردند. افکار عمومی جهان انگشت تعجب به دهان مانده اند که آیا امکان دارد سرزمین های وسیعی را در تقاطع برخورد حریم های منافع در خلاء نفوذ به حال خود رها کرد؟ خیلی ها چنین توضیحی دارند که "تاریخ نشان داده است که هیچ نیرویی نتوانسته است اراده خود را به این سرزمین تحمیل کند و در دوران نوین هر گونه تلاشی برای تسخیر افغانستان با شکست مفتضحی روبرو بوده است. به جز مختصات طبیعی این کشور دو عامل را برای پایداری آن عمده می دانند. عشق به میهن و دین اسلام". برای هر تحلیل گر عاقلی این پرسش مطرح می شود که هر دوی این عامل اگرچه تا حدی تاثیرگذار بوده است، اما هر دو آن ها با توجه به گوناگونی قومی و مذهبی و فرقه ای و دشمنی های خشونت بار میان آن ها نمی تواند چندان هم کارساز باشد. یک حلقه ی مغفول در این جا وجود دارد که کمتر به آن توجه می شود. افغانستان نمی تواند کشوری باشد که تمام محک و معیارهای تحلیلی جوامع چون حفره های سیاه اثربخشی خود را از دست داده باشد. آیا درست نیست تحلیل ها را از حوزه ی مباحث رویدادهای سیاسی روز به داده های عمقی جامعه منتقل کرد و پاره ای از آن ها را برای درک و فهم بهتر تحول های سیاسی مورد استفاده قرار داد؟ اشاره به سنتی بودن جامعه فقط یک تیتر و عنوان است. پشت "سنتی" یک دنیا معنا و مفهوم پنهان شده است. به قول استاد محمد جواد سلطانی، استاد دانشگاه ابن سینای کابل در روزنامه "صبح کابل"13 ماه مه 2019:" این که ما صدها سال است در کشور درگیر بحران دولت و ایجاد یک سامان سیاسی هستیم، برچسته ترین نشانه اش این است که جامعه و کشوما در کلیت خود، گرفتا وضعیت ماقبل تاریخ است و برای این جامعه هنوز گذار از بدویت به تمدن ممکن نشده است." "بنابراین از کسانی که هزاران سال را در وضع بدوی و وعهد ماقبل تاریخ سپری کرده اند، هیچ چیز انسانی نمی توان انتظار داشت".

ادامه دارد... 

 و دوره ی دیگری در راه است...

از آخرین مطلبی که در این صفحه جای داده ام پنج سال می گذرد. امید به بهبود اوضاع چه در ایران و چه در جهان جایش را به بیم و هراس نفس گیری داده است. به هر طرف نگاه می کنی آتش و دود. هم زیست بوم انسانی در خطر نابودی است و هم جوامع انسانی دستخوش از هم گسیختگی و انقراض. گویی این کم بود ویروس کرونا هم چون یکی از سواران آخرزمانی شیپور نابودی را به صدا آورده تا انسان در برابر آفریدگار صف کشد. انتقام طبیعت از انسان، انتقام سرکشی در برابر آن یا غره شدن در عقلانیتی که او را گام به گام از خاستگاه حیوانی-طبیعی خود دور کرد و نیروی غریزی بقاء خود را نیز از دست داد؟ اما نگاهی اینچنینی به آن چه که زمان-تاریخ نام گرفته نه کار من است و نه چنان قربتی با آن دارم. من بیشتر دوستدار آنم که برای پیش گویی صد سال آینده باید نگاهی به تاریخ صد سال گذشته انداخت؛ بشر هنوز آموختنی های بسیاری دارد. زمانی که پیروزمندانه انسان از سوژه بودن دست کشید و ادعا کرد می تواند کنشگرانه خود و پیرامونش را تکامل بخشد. انسانی که دیگر اسیر طبیعت نبود، امروز بیش از پیش به مقامی رسیده که می تواند طبیعت را از لوث وجود خود پاک کند؛ زمین به وجود انسان برای بقا نیازی ندارد، ولی این انسان، وجود خود را وامدار این طبیعت و بقایش در گرو پاسداری از این زیست بوم است. انسان پیشین چنان که خود را در سایش به این طبیعت از مرتبه حیوانی به مقام انسانی برکشید، امروز نیز چاره ای ندارد جز از در آشتی درآمدن با این طبیعت، که امروز تا حدی برساخته ی اوست. ظرف تحمل طبیعت لبالب از زیاده خواهی های انسان است.الگوی زیستی انسان امروزی با مقتضیات محدود این زیست بوم ناساز است. یا باید خود را با این مقتضیات دمساز کرد یا این انسان وادار است سیر قهرقرایی در پیش گیرد، آینده جهل و ظلمت بار او در آئینه ی گذشته چهره نمایی می کند. 

تا این حد...