tag:blogger.com,1999:blog-28224607446599380832024-02-08T02:11:29.897-08:00پراکنده نويسیvahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.comBlogger49125tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-58209914420962934272021-08-29T12:56:00.001-07:002021-08-29T12:56:24.441-07:00<p dir="rtl" style="text-align: right;"> تحولاتی که تسخیر دوباره ی کابل و افغانستان توسط طالبان پس از خروج نیروهای نظامی آمریکایی از این کشور منطقه را فراگرفته چنان عظیم و گسترده است که رویدادهای ایران را چون یک بازی بعدازظهری کودکانه جلوه گر ساخته است. درباره ی ابعاد منطقه ای و جهانی این رویداد هنوز می توان به تفصیل نوشت و چانه درازی کرد. اگر به این واقعیت توجه داشته باشیم که مذاکرات دولت آمریکا برای سپردن قدرت به طالبان سال های پیش از این و در دوره ی ریاست جمهوری باراک اوباما کلید خورده بود و دولت ترامپ با اعلام خروج قطعی نیروهای نظامی آمریکا از این کشور آن را به حوزه ی تحلیل های رسانه ای کشاند شگفتی امروزین افکار عمومی جهان اگر ساده لوحی محض پنداشته نشود، حداقل می تواند آمیخته با دوز قابل توجهی از ریاکاری نخ نما نام گیرد.</p><p dir="rtl" style="text-align: right;">اما در این جا نوعی ابراز تاسف و تاثر برای سرنوشت مردم افغانستان و ملامت دولت ایالات متحده و نیروهای غربی شانه به شانه ی گونه ای از ابراز شادمانی از "فرار مفتضحانه" ارتش های قدرتمند ناتویی با برجای گذاشتن شمار بسیاری سلاح و تجهیزات فوق مدرن غربی جلب توجه می کند که بسیار نگران کننده است. ما در گذشته در مورد ایران و پاره ای از کشورهای خاورمیانه و حوزه ی همجوار آن شاهد بوده ایم. این نویسنده نام این موضعگیری را "برخوردی طالبانی" به مسئله ی درگیری کشورهای متروپول با جهان پیرامونی می نامد. جهانی که به سرعت در راه جابجا شدن قطب های قدرت است در نقاط تقاطع خود نیز بحران سازی می کند و خواسته و ناخواسته، و یا آگاهانه و ناآگاهانه این کشورها و مردمش را وارد منازعاتی می کند نه در بروز آن سهمی دارند و نه از فرجامش بهره ای خواهند برد. بسیاری چنین می اندیشند که نمی توان به قول و قرار و وعده های کشورهای غربی که جز نیتی تبهکارانه انگیزه ای در مداخله در این کشورها ندارند اعتماد کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر بسیاری از کشورهای پیرامونی نمی توان وجود چنین عقیده ای را انکار کرد. حداقل تاریخ پانصدسال اخیر جهان تاریخ کشورگشایی ها با مقاصد استعمار و استثمار گرانه بوده است. گفتن و نوشتن در این باره شکی نیست که لازم و ضروری است. اما در این جا مسئله ی دیگری نیز رخ می نماید و آن پایداری در برابر هرگونه تحولی است که خاستگاه و عامل محرک آن را باید به دقت پی کاوید. برای نمونه اگر می گوئیم اعتقادات مذهبی و اسلامی عامل پایداری در این کشورها است، نباید فراموش کنیم که این مسئله تنها عامل نیست و این خود موجب اجتناب از تزلزل مناسباتی است که در این کشورها حاکم است. اعتقادات مردم می تواند یکی از عوامل همبستگی ملی گردد، همانطور که می تواند به چندپارچگی و افتراق آن ها بیانجامد و شکاف هایی که در گسل های اجتماعی وجود دارد تعمیق بخشد. همانطور که در مورد افغانستان هم شاهدیم. چندرنگی دینی و قومی در این جا نه تنها عامل غنای جامعه نیست، بلکه موجب گشته تا در فرایند تاریخ اخیر این کشور از ایجاد یک دولت ملی جلوگیری کند. </p><p dir="rtl" style="text-align: right;">این که مداخله و حضور طولانی نظامی در افغانستان در درجه نخست به منظور مقابله با خطر تروریستی که قلب آمریکا را آماج خود قرار داده بود انجام گرفت و بعدها گفته شد، حالا که ما اینجائیم بیائید به ایجاد مبانی دولتی مدرن در این کشور اقدام نمائیم این ها همانقدر قانع کننده بود که اکنون مسئله ی خروج سراسیمه از این کشور قانع کننده است. اگر به ساروکار تصمیم سازی در کشورهای غربی کمی آشنایی داشته باشیم می دانیم که به جز ارگان های ذیصلاح دولتی و مسئولین اتاق های فکر و کرسی های پژوهشی خیل عظیم مشاوران پیر و جوان در تمامی این ارگان ها از صبح تا شب در حال تحلیل وقایع و سبک سنگین کردن واکنش های خود هستند. چنین وانمود می کنند که گویا بایدن پیرانه سر تصمیمی نه چندان سنجیده گرفته و دست به اقدامی زده است که می تواند برای آینده ی امپراتوری ایالات متحده خطرناک جلوه کند. این که در تاریخ روسای جمهوری همیشه با تصمیمات درست ندرخشیده اند واقعیتی است انکار ناپذیر. اما بسیاری از تحلیل گران هم همیشه به خال نزده اند و معما چون حل شد برایشان آسان شده است. فکر نمی کنید آمریکایی ها به افغانستان نیرو پیاده نکرده اند که کشوری رونق یافته و از هر نظر سالم و بی عیب و نقض تحویل جهان دهند؟ نظری به کشورهای عربی- اسلامی بیاندازیم. از مراکش گرفته تا مرزهای چین کشوری عربی و اسلامی نیست که کلنگی نشده باشد. در تقاطع منافع نیروهای عمده ی جهان پر جمعیت ترین و ثروتمندترین کشورها از تامین پیش پا افتاده ترین نیازهای مردم محروم خود عاجز اند. نه تنها این این کشورها دیگر نقشی در معاملات جهانی ندارند،به بازیچه ی خرده قدرت های منطقه ای تبدیل شده اند. </p><p dir="rtl" style="text-align: right;">چه خوب می شد اگر به جای ابراز شادمانی از معمای پیروزی طالبان فکری به حال شکستن سدها و برطرف کردن موانع پیشرفت در این کشورها می کردیم. متوجه هستید مسئله دیگر الگوهای رشد و ترقی و ترسیم چشم اندازهای پیشرفت نیست، بلکه پدیدار شدن شبح ماقبل تاریخ در افق تحولات سیاسی این کشورها؟ آیا این پیروزی است که امروز از این صحبت کنیم که طالبان به زنان و دختران اجازه کار و تحصیل خواهند داد یانه؟ </p><p dir="rtl" style="text-align: right;">ادامه دارد...</p>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-32109797894394006862021-08-22T13:06:00.002-07:002021-08-22T13:06:33.211-07:00<p dir="rtl" style="text-align: right;"> با خروج زود از انتظار نیروهای آمریکایی از افغانستان طالبان در عرض چند روز در یک پیشروی مثل برق و باد قدرت را در کابل تسخیر کردند. افکار عمومی جهان انگشت تعجب به دهان مانده اند که آیا امکان دارد سرزمین های وسیعی را در تقاطع برخورد حریم های منافع در خلاء نفوذ به حال خود رها کرد؟ خیلی ها چنین توضیحی دارند که "تاریخ نشان داده است که هیچ نیرویی نتوانسته است اراده خود را به این سرزمین تحمیل کند و در دوران نوین هر گونه تلاشی برای تسخیر افغانستان با شکست مفتضحی روبرو بوده است. به جز مختصات طبیعی این کشور دو عامل را برای پایداری آن عمده می دانند. عشق به میهن و دین اسلام". برای هر تحلیل گر عاقلی این پرسش مطرح می شود که هر دوی این عامل اگرچه تا حدی تاثیرگذار بوده است، اما هر دو آن ها با توجه به گوناگونی قومی و مذهبی و فرقه ای و دشمنی های خشونت بار میان آن ها نمی تواند چندان هم کارساز باشد. یک حلقه ی مغفول در این جا وجود دارد که کمتر به آن توجه می شود. افغانستان نمی تواند کشوری باشد که تمام محک و معیارهای تحلیلی جوامع چون حفره های سیاه اثربخشی خود را از دست داده باشد. آیا درست نیست تحلیل ها را از حوزه ی مباحث رویدادهای سیاسی روز به داده های عمقی جامعه منتقل کرد و پاره ای از آن ها را برای درک و فهم بهتر تحول های سیاسی مورد استفاده قرار داد؟ اشاره به سنتی بودن جامعه فقط یک تیتر و عنوان است. پشت "سنتی" یک دنیا معنا و مفهوم پنهان شده است. به قول استاد محمد جواد سلطانی، استاد دانشگاه ابن سینای کابل در روزنامه "صبح کابل"13 ماه مه 2019:" این که ما صدها سال است در کشور درگیر بحران دولت و ایجاد یک سامان سیاسی هستیم، برچسته ترین نشانه اش این است که جامعه و کشوما در کلیت خود، گرفتا وضعیت ماقبل تاریخ است و برای این جامعه هنوز گذار از بدویت به تمدن ممکن نشده است." "بنابراین از کسانی که هزاران سال را در وضع بدوی و وعهد ماقبل تاریخ سپری کرده اند، هیچ چیز انسانی نمی توان انتظار داشت".</p><p dir="rtl" style="text-align: right;">ادامه دارد... </p>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-5587386393670078852021-08-22T11:44:00.000-07:002021-08-22T11:44:47.611-07:00<p dir="rtl" style="text-align: right;"> و دوره ی دیگری در راه است...</p><p dir="rtl" style="text-align: right;">از آخرین مطلبی که در این صفحه جای داده ام پنج سال می گذرد. امید به بهبود اوضاع چه در ایران و چه در جهان جایش را به بیم و هراس نفس گیری داده است. به هر طرف نگاه می کنی آتش و دود. هم زیست بوم انسانی در خطر نابودی است و هم جوامع انسانی دستخوش از هم گسیختگی و انقراض. گویی این کم بود ویروس کرونا هم چون یکی از سواران آخرزمانی شیپور نابودی را به صدا آورده تا انسان در برابر آفریدگار صف کشد. انتقام طبیعت از انسان، انتقام سرکشی در برابر آن یا غره شدن در عقلانیتی که او را گام به گام از خاستگاه حیوانی-طبیعی خود دور کرد و نیروی غریزی بقاء خود را نیز از دست داد؟ اما نگاهی اینچنینی به آن چه که زمان-تاریخ نام گرفته نه کار من است و نه چنان قربتی با آن دارم. من بیشتر دوستدار آنم که برای پیش گویی صد سال آینده باید نگاهی به تاریخ صد سال گذشته انداخت؛ بشر هنوز آموختنی های بسیاری دارد. زمانی که پیروزمندانه انسان از سوژه بودن دست کشید و ادعا کرد می تواند کنشگرانه خود و پیرامونش را تکامل بخشد. انسانی که دیگر اسیر طبیعت نبود، امروز بیش از پیش به مقامی رسیده که می تواند طبیعت را از لوث وجود خود پاک کند؛ زمین به وجود انسان برای بقا نیازی ندارد، ولی این انسان، وجود خود را وامدار این طبیعت و بقایش در گرو پاسداری از این زیست بوم است. انسان پیشین چنان که خود را در سایش به این طبیعت از مرتبه حیوانی به مقام انسانی برکشید، امروز نیز چاره ای ندارد جز از در آشتی درآمدن با این طبیعت، که امروز تا حدی برساخته ی اوست. ظرف تحمل طبیعت لبالب از زیاده خواهی های انسان است.الگوی زیستی انسان امروزی با مقتضیات محدود این زیست بوم ناساز است. یا باید خود را با این مقتضیات دمساز کرد یا این انسان وادار است سیر قهرقرایی در پیش گیرد، آینده جهل و ظلمت بار او در آئینه ی گذشته چهره نمایی می کند. </p><p dir="rtl" style="text-align: right;">تا این حد... </p>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-44392544964071902352016-12-25T10:36:00.000-08:002016-12-25T10:37:32.571-08:00و انتخاباتی که در راه است...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
بر خلاف انتظار بسیاری که اجرایی شدن برجام و لغو تحریم های اقتصادی جمهوری اسلامی از سوی عمده کشورهای غربی و احیای مناسبات اقتصادی گسترده با این کشورها را محملی برای تاثیرگذاری آن در سیاست داخلی و شکسته شدن انحصار قدرت در ایران می دانستند در روزهای اخیر با رد صلاحیت های گسترده ی نامزدهای اصلاح طلب و اعتدال گرای دو مجلس خبرگان و شورای اسلامی و سخنرانی آقای خامنه ای در جمع کارگزاران انتخابات گویی این انتظار خواست اندیشی برخاسته از عدم شناخت بافت قدرت در جمهوری اسلامی است.<br />
این انتظار با یک محاسبه ی ساده توام بود که اراده ی سیاسی در جمهوری اسلامی تصمیم به حل و فصل مناقشات خود با غرب را گرفته است و نیل به توافق و اجرایی کردن قطعی آن نشان دهنده ی این تصمیم است و هشدارها و اعلام خطرها و پرازیت های گهگاهی از جانب طیف منتهی الیه راست چیزی نیست شل کردن سوپاپ ها برای راضی نگه داشتن خودی هاست و هیچ تاثیر در سرنوشت این سیاست ندارد، زیرا راس نظام چراغ سبز خود را مدت ها پیش از این داده است و نمی تواند به آسانی از راهی که پشت سرگذاشته بازگردد. مهم ترین مولفه ی این استدلال افزایش وزنه ی سیاسی ایران در تحولات کنونی منطقه و بحران سوریه در راس آنست، بیشتر از این نظر که با دخالت ترکیه و عربستان سعودی در این مناقشات و مطرح شدن این دو کشور در حکم قدرت های تاثیر گذار منطقه ای ایران نمی تواند دست روی دست گذاشته و با روند جاری در سیاست گذاری برای منطقه که کشورهای غربی به همراه روسیه در حال تنظیم آنند وداع کند. علاوه بر آن دوران قهر و آشتی های کودکانه که ادبیات لات واری دوران احمدی نژاد نمونه ی خاص آن بود به فرجام فاجعه بار و ننگ آلودی رسیده که نه تنها برای ایران حاصلی در بر نداشته بلکه ابعاد زیان و ضرر آن هنوز قابل رویت نیست. سویه ی دیگر این استدلال این است که این سیاست راه سرمایه گذاری های ضرور اقتصادی غرب در ایران را باز کرده و در موقعیتی که ایران نمی تواند به تنهایی و با تکیه بر بنیه ی اقتصادی خود ضرورت های نوسازی زیربنای اقتصاد ویران و بحران زده ی خود را را برآورده سازد با یاری گرفتن از این راهکار در این گستره نیز به جز سود عاید دیگری نسیب ایران نمی شود.<br />
این ها استدلال هایی است که نمی توان به سادگی رد کرد و در هر دو مورد، گذشته از چگونگی اجرایی شدن آن تردید ناپذیرند. تنش زدایی با غرب و در منطقه سیاستی است درست که با تاخیری سی و پنج ساله روبرو است و نمی توان با آن مخالفت کرد. تلاش در راستای کشیده نشدن آتش این درگیری ها به ایران تلاشی است مقدس که به پشتیبانی تک تک ایرانی ها نیاز دارد.<br />
اما این تنها یک روی سکه است. روی دیگر سکه روا داشتن نرمش سیاسی که در سیاست خارجی هویدا شد به سیاست داخلی، که انتخابات پیشارو می توانست در حکم محملی برای شروع آن تلقی شود. </div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-60963171919687466282016-12-25T10:34:00.001-08:002016-12-25T10:37:32.576-08:00باد و بادبان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
اگر کارزار انتخاباتی اخیر برای تعیین نامزدهای انتخاب ریاست جمهوری ایالات متحده را دنبال کرده باشیم و خواسته باشیم ورای تیترها و عنوان های جنجالی عامه پسند رسانه های بین المللی با انگشت گذاشتن بر یک نکته ی گرهی موضوع اصلی این کارزار را برجسته کنیم، به قول معروف مطلب دندان گیری نمی یابیم.</div>
<div style="text-align: right;">
در جناح جمهوری خواهان دونالد ترامپ، بساز و بفروش میلیاردر با پرگویی های کر کننده مثل بچه بی تربیتی که بدون دعوت قبلی سر و کله اش درجشن تولد فرزند یک خانواده ی متشخص پیدا شده و با بر هم زدن برنامه خودش را به ستاره ی این میهمانی از ما بهتران تبدیل کرده و در میان دمکرات ها برنی سندرز، این سوسیالیست یهودی تباری که تمام وجنات و سکناتش به شاگردان مدرسه ی تالموت می ماند برای نخستین بار، حداقل در سال های اخیر گفتمانی متفاوت را وارد این کارزار کرده برجسته می شوند.</div>
<div style="text-align: right;">
تحلیل گران واقع بین می د انند و می نویسند که آمریکا با دو بحران عمده در خارج و داخل روبرو است و چگونگی رویکرد به این بحران ها می تواند برای آینده این تنها باز مانده ی ابرقدرت سده ی گذشته سرنوشت ساز باشد. </div>
<div style="text-align: right;">
بحران اول بحران اقتصادی در ایالات متحده است که باوجود ثروت کلان و ظرفیت عظیم اقتصادی مبتنی بر نوآوری های سرسام آور در تما رشته های تولید و خدمات است، شکاف میان فقر و ثروت در حال ژرفش فزاینده و نگرانی آوری است و این بحران در بافت و ترکیب اجتماعی این کشور بازتاب یافته و به ناپدید شدن تدریجی اقشار میانی انجامیده است، اقشاری که محصول دهه های رشد اقتصادی و سرمایه ی ثبات سیاسی و اجتماعی و به یک معنای تمام غرور جهانی است کشور بود. در این نوشته ی کوتاه مجالی برای ارجاع به داده های آماری نیست و از آن در می گذرم.</div>
<div style="text-align: right;">
بحران دوم بحران تعریف جایگاه آمریکا در سیاست جهانی است. با کمی آشنایی به آمریکای حداقل 150 سال اخیر می توان مشاهده کرد که سیاست های مداخله گرانه و انزواگرانه، که به گونه های متفاوتی هم رخ نموده اند، به تناوب جای خود را به دیگری داده است. اما با گسترش و ژرفش فرایند جهانی شدن و افزوده شدن تهدیدها و خطرات در جهان، امری که واقعیت عینی دارد و تک علتی نیست، از جمله رشد جمعیت و تغییرات زیست محیطی، بازتعریف نقش ایالات متحده در این معادله از اهمیت برجسته ای برخوردار می شود. آمریکا تنها ابر قدرت باقی مانده از دوران جنگ سرد است و هنوز توان اقتصادی، مالی و نظامی ماندن در این جایگاه را دارد. سئوال این است که تا کی و چگونه می توان این جایگاه انحصاری را حفظ کرد؟</div>
<div style="text-align: right;">
واقعیت این است که ایالات متحده در برابر تهدیدهای جدی قرار گرفته است، هم بازی های سابق او یعنی چین و روسیه (بر ویرانه های اتحاد شوروی) آماده ی پذیرش نقش بلامنازع آمریکا نیستند و هیچ چیزی را در راستای به چالش کشیدن آن فروگذار نمی کنند. این چالش در گستره های گوناگونی مشاهده می شود که می توان در مورد سوریه حاد بودن آن را نشان داد.</div>
<div style="text-align: right;">
جنگ سرد رقابت سیستم در چرچوب از پیش تعیین شده ای بود که هر کدام از طرفین به خط قرمز های طرف مقابل واقف بودند، بهترین نمونه ی ملموس آن را می توان در رپورتاژهای خبری از روزهای برپایی دیوار برلن مشاهده کرد که تانک های آمریکایی مستقر در برلن غربی با سروصدار بسیار به سوی مرز می تاختتند و با رسیدن به خط مرزی چنار بر ترمز می کوبیدند که دماغه ی تانک ها به هوا می رفت. اما اکنون روسیه حداقل در دو سال اخیر سیاست خارجی آگاهانه تری را دنبال می کند و از بحران اوکرائین به این سو آن را عملا به منصه ی ظهور رسانده است. در مورد سوریه که تنها بازمانده ی متحدین روسیه در خاورمیانه است و دارای پایگاه نظامی در یکی از بنادر (لاذقیه) این کشور است، ورود روسیه به این جنگ در حمایت از حکومت بشار الاسد تمام نقشه های غرب و بویژه آمریکایی ها را به هم ریخت. سرنوشت معمر القذافی درس عبرتی بود برای روسیه که حتی المقدور به هر علتی خود را از این مناقشات عقب می کشید. </div>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-51203460404336686582015-07-06T04:55:00.000-07:002016-12-25T10:37:32.574-08:00<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
روزهای حاد مباحث نهایی توافق های هسته ای که از این طرف و آن طرف با تفسیرهای متفاوت و گاه با پیش گویی های متناقض همراه می شود به پایان خواهد رسید و به هر تقدیر اگر توافقی صورت گیرد و یا این همه وقت و انرژی با عدم توافق در مباحثی حاشیه ای تلف شود شرایط جدیدی برای سیاست در ایران جمهوری اسلامی ایجاد خواهد شد. با در پیش بودن انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری معلوم است که نتیجه ی این مذاکرات دارای چه اهمیت فزاینده ای حداقل در میان مدت خواهد بود و شعاع تاثیرگذاری آن بر این رویدادها تا چه اندازه وسیع و گسترده خواهد شد.<br />
اما این ها موضوع بحث امروز من نیست. همزمانی مرحله ی نهایی گفتگوهای هسته ای 1+5 با ایران و رویدادهای حول و حوش قروض خارجی یونان و رفراندومی که امروز برگزار می شود تا مردم یونان درباره ی گام های بعدی مذارکات دولت این کشور با اتحادیه اروپا تصمیم گیری کنند مرا به این فکر واداشت که چند نکته را که در همین رابطه به ذهنم خطور کرده با خوانندگانم درمیان بگذارم.<br />
سوای اینکه یک شهروند ایرانی چه رویکردی نسبت به حاکمیت جمهوری اسلامی و سیاست های روز و یا دراز مدت آن داشته باشد و یا یک یونانی نوع عملکرد دولت چپ گرای در حال گفتگو با نمایندگان اروپا و صندوق بین المللی پول درباره ی قروض خارجی این کشور، که خود هیچ سهمی در انباشت و سرریز آن نداشته بپسندد و یا مخالف آن باشد، شهروندان هر دو کشور باید در یک موضوع اتفاق نظر داشته باشند و آن عمل برپایه اراده خود بنیاد ملی است. به این موضوع بر خواهم گشت.<br />
مسئله ی دیگر نحوه بر خورد طرف سوم است که من دانسته و با در نظر گرفتن اختلاف نظرها و برخوردها بلوک وار از آن یاد می کنم.<br />
ایرانی ها در یک دوراهی سرنوشت سازی قرار گرفته اند که به هر تقدیر گریزی از آن نیست. یا اکنون با طرف های مذاکره ی خود به توافق، هر چند مقطعی خواهند رسید یا با شکست این مذاکرات گزینه های کاملا متفاوتی که می تواند عواقب ناخوشایندی برای طرف ایرانی داشته باشد دوباره ارجحیت خواهد یافت. اینکه توافق خوب یا بدی در راه ایران است، هنوز مشخص کننده این نیست که این توافق ها برای چه کسی خوب و به زیان چه سیاستی است. اینکه هم اکنون مسلم است این است که جمهوری اسلامی با سیاست هایی که در بیت رهبری طراحی و به دست دولت های دهم و یازدهم به مرحله اجرا گذاشته شده وارد بن بستی شده که خروج از آن بناچار یا پذیرش یک توافق "بد" است و یا اینکه زدن به سیم آخر و افتادن در دور نوینی از رادیکالیسم و افراطی گری توخالی که مضمون آن بدترین نوع لفاظی های "انقلابی" در ظاهر و تشدید بی چون و چرای فساد و ارتشایی که بی آن هم بی داد می کند. این همه بدین خاطر است که هنوز در ایران نه در میان دولتمردان حاضر در صحنه ی سیاست و نه برای مردمی که پشت "بَنُر"های حق مسلم ماست سینه می زنند واضح و مبرهن است که مقصد ما کجا است. آیا تامین اقتدار ایران و یا حضور یک ایران مقتدر در منطقه بر اساس کدام طرح استراتژیک قابل دست رسی است. امید بستن به تبدیل ایران به یک قدرت هسته ای، اگرچه این "هسته ای" نظامی هم نباشد، و تیشه زدن به ریشه ی هرچیزی که می توانست به طور عینی منبع و خاستگاه این اقتدار باشد سیاستی بود خودخاسته که بزرگ ترین منبع و تکیه گاه اقتدار ایران را قربانی این تخیلات کودکانه و بلندپروازی های برخاسته از اذهانی بیمار کرده است. این مانورهای طرف ایرانی که برخاسته از عدم شناخت دقیق جایگاه خود در منطقه و در جهان است و اکنون آشکارا با بن بست روبرو شده بویژه در ده سال اخیر بیشترین هزینه ها را برای به دست آوردن کم ترین موفقیت ها داده است. و اکنون که گویا مشکل گشایی از آسمان نزول کرده و مذاکراتی که نتیجه ی آن "برد" هر دو طرف است به مرحله ی نهایی خود رسیده، هنوز کسی نیست که برای مردم ایران توضیح دهد این چه اختلافی بود که کشور را به ورطه ی یک جنگ دیگر خانمانسوز نزدیک کرده بود و آیا ارزش آن را داشت که برای به کرسی نشاندن آن چه که حق مسلم ایران اعلام شده حال و آینده چند نسل از ساکنین این مرز و بوم را به مخاطره انداخت؟<br />
تا حال سخن تنها بر سر ایران بود، اما یونان نیز این روزها با یک انتخاب تاریخی روبرو است؛ یا در اتحادیه اروپا می ماند و واحد پولی آن را با تمام مزیت ها و مضار آن می پذیرد یا نه یک نقطه را برای حرکت آتی جامعه بازتعریف کرده و با مشارکت مردم و با شفافیت کامل نقشه ی راه حرکت آتی را طرح ریزی خواهد کرد. این گزینه را دولتی دربرابر مردم قرار داده که خود هیچ نقشی در گیر دادن لکوموتیو کهنه و تقریبا از کارافتاده ی اقتصاد این کشور در لجن زار ارتشاء و فساد و شکافته شدن سقف اروپایی دیون خارجی اش نداشته و تنها به این منظور رای اعتماد مردم را گرفته که راهی برای خروج از آن بیابد و با طرف های خود به یک توافق اولیه برای لگام زدن به بحران افسار گسیخته ی دستخوش این اقتصاد بیمار دست یابد.<br />
آنهایی که رسانه های عمومی اروپا را دنبال کرده اند و در موضع گیری های دولت مردان و مسئولان اتحادیه ی اروپا دقت کرده اند شاهدند که چه هیستری دیوانه کننده و روانفرسای ضدیونانی به کار افتاد تا مردم یونان را از یک مجال بازگشت به خود و لحظه ای تأمل برای نگریستن به مغاکی که در ورطه ی آن ایستاده اند بازدارند. اسلوب رفتاری "اروپایی" زهر چشم گرفتن نه از یونان، آن ها به خوبی دریافته اند که کجای کارند، بلکه از دیگرانی است که در آینده ی نزدیک در موقعیت مشابهی قرار خواهند گرفت و چندین کشور نامزد دریافت مشتمال اروپایی اند.<br />
و اکنون بازگردیم به طرف سوم، طرفی که نه آن را می توان در سیمای یک شخصیت، نه در قامت یک کشور و نه در ردای یک نهاد تعریف کرد. این طرف سوم سیاست برخاسته از قدرت طلبی سلطه جویانه است، ذره ای در سمت گیری های خود به خطا نمی رود، در برآمدهایش عمق تفرعن وتبختر پیروزمندانه ای را به نمایش می گذارد که ظاهرا منسوخ شده پنداشته می شد.<br />
اتحادیه اروپا یک موجود شگفت آوری است که طول و عرض آن هیچ تناسبی با هم ندارند. از ادعای یکدست کردن سطح راندمان اقتصادی و گسترش دمکراسی سیاسی به همه ی کشورهای عضو تنها چیزی که باقی مانده هدف تثبیت هژمونی چند کشوری است که هنوز از وضعیت اقتصادی مستحکمی برخوردارند. اتحادیه اروپا تحقق گلوبالیزاسیون در مقیاس کوچک تر و ادعای به دست دادن الگوی نمونه ای برای آن است. اما از ادعا تا واقعیت فرسنگ ها راه است. راهی که به هیچ وجه به مقصد نخواهد رسید. کشورهای توسعه یافته و پیشرفته ی اقتصادی اروپا و در راس آن آلمان و فرانسه و در چارچوب دیگری بریتانیا<br />
برای مستحکم تر کردن جا پای خود در رقابت های جهانی با آمریکا و چین حوزه ای را برای خود ذخیره کرده اند که بتوانند در مقیاس بزرگ تری با این غول های اقتصادی رقابت کنند. افول یونان پاره شدن ضعیف ترین بند زنجیر است و حلقه های دیگری نیز در صف ایستاده اند تا یکی پس از دیگری پا جاپای یونان بگذارند. اویرویی که برای یک اقتصاد قوی طراحی شده به کشورهایی تحمیل شده است که از توان اقتصادی بسیار نازل تری برخورداند و توان تحمیل مستمر سیاست های ریاضت اقتصادی را ندارند. اویرو واحد پولی مشترک برای مقابله با تسلط جهانی دلار است، یونان و اسلواک و ایرلند و پرتغال را چه به رقابت های این چنانی!<br />
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-40272220535729448222013-11-11T06:34:00.000-08:002013-11-11T06:34:00.268-08:00<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<h3 style="text-align: justify;">
<span style="color: red;">با سارتر به خطا رفتن بهتر است از با کامو به جانب حق بودن...</span></h3>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
این عبارت تاریخی را پشت سر خود دارد و گویا پایانی هم برایش متصور نیست. همانگونه که تاریخ بازتکرار یک نمایش بی پایان است، چهره هایی نیز که در این نمایش یکی بعد از دیگری به صحنه می آیند و نقش آفرینی می کنند گویا ذواتی همگونند که پشت ماسک های گوناگون پنهان شده اند. اگر همین آلبر کامو، که این روزها دنیا صد سالگی تولدش را یاد کرد و دوست دیرینه اش ژان پل سارتر را در نظر بگیریم و و از زمین و زمانه شان دور کنیم و به شهرها و دیارهای بیگانه برای این دو منتقل کنیم چه بسا نام های بسیاری را می توان برایشان یافت. نه به جلا و نام آوری این دو، ولی با سرنوشت هایی مشابه و عبرت انگیز!</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
ژان پل سارتر پس از شنیدن خبر مرگ آلبر کامو گفته بود "با کامو در اشتباه بودن بهتر است از با سارتر جانب حق را داشتن". این گزاره سارتر بیان سوگِ مرگ دوست دیرینه ی از دست رفته ای بود که زمانه کدورتی نازدودنی میان آن دو نشانده بود و گویی تقدیر این زمانه ی پر تلاطم می بایست چنین باشد که مرگ نقطه ی پایانی بر این کدورت ناخواسته بگذارد. </div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
آلبر کامو کنش اجتماعی اش را در مقام یک نویسنده، که زندگی اش را در سیمای یک "عصیان گر" در سرزمینی "بیگانه" در زمانه ی "طاعون" زده به تصویر می کشد و دم آخر زندگی را به "افسانه سیزیف" تشبیه می کند که از او یک "انسان طاغی" می سازد آغاز می کند و سر آخر به جایی می رسد که جایزه نوبل ادبیات را از آن خود می کند. "جوانک سیاه چرده ی خیابانی الجزایری" نامی بود که سارتر(<span style="font-size: xx-small;"><strong>از پذیرفتن جایزه ادبیات نوبل سر باز زد</strong></span>) و حلقه ی روشنفکری پیرامون او بر آلبر کامو گذاشته بودند. و این زمانی بود که هنوز خجلت زده نای بر آوردن صدایی از خود در این حلقه نداشت. اما چیزی نگذشت که همین "جوانک" یقه ی "مرلو پونتی"(<span style="font-size: xx-small;"><strong>دوست نزدیک سارتر و یکی از مطرح ترین فیلسوفان چپ گرای فرانسه</strong></span>) را دو دستی بچسبد و او را متهم به حمایت از استالین کند. این هنوز از نخستین جوانه های چرخش صد و هشتاد درجه ای بود که آلبر کامو در زندگی خود به سر انجام رساند. از مبارز خیابانی در کنار استقلال طلبان الجزایری، عضویت کوتاه مدت در حزب کمونیست فرانسه، شرکت فعال در نهضت مقاومت فرانسه، که سارتر او را در این مبارزه پیش کسوت و نمونه ی خود می خواند تا فاصله گرفتن تدریجی از آن و نقل مکان به کمپی که "کنگره رهایی فرهنگی<span style="font-size: xx-small;">"(<strong>تلاش های سیا در دوران جنگ سرد برای بسیج هنرمندان و روشنفکران علیه بلوک شرق</strong>)</span> را ترتیب می داد و سر آخر ایستادن تمام قد در برابر جنبش استقلال طلبانه الجزایر، آنهم در دوران خونبار آن.</div>
<div style="text-align: justify;">
هنوز می توان بسیار هم درباره ی کامو و هم سارتر و تاثیرپذیری و تاثیرگذاری شان در زمانه ای که زیستند نوشت و دراین باره فلسفه بافی کرد که "اگر کامو زنده می ماند"... اما به تاسی از سارتر باید گفت که واقعیت هستی آن چیزی است که ما با آن امروز روبرو هستیم؛ سارتر تا به آخربه موثر بودن تلاش برای دگرگونی آن متعهد ماند و کامو پیام آور عبث بودن چنین تلاشی شد و چنین بود که ...</div>
<div style="text-align: justify;">
با سارتر به راه خطا رفتن بهتر است از با کامو حق به جانب بودن...</div>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-51227597033473870202013-05-17T02:29:00.000-07:002013-05-19T11:56:13.195-07:00ایران... سوریه... ایران<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
تب انتخابات ریاست جمهوری در ایران بالا گرفته ولی من هنوز آمادگی نوشتن در این باره را ندارم. اتفاقاتی را که در همسایگی ایران روی می دهد بی ارتباط با وضعیت کنونی ایران نمی دانم و بر این باورم که این سناریو می تواند بزودی سرنوشت تحولات داخلی ایران را نیز رقم بزند. اگر به نقشه ی "سوریه ای" و یا "عراقی" کردن ایران باور داشته باشیم، پس مانع ایجاد کردن جلوی تحقق این "نقشه راه" هم خود بخشی از نگاه راهبردی به امر انتخابات در ایران خواهد بود. مسئله فراتر و گسترده از سازوکار "شرکت و یا تحریم" و نیز "آمدن و نیامدن" است. در این باره در آینده مفصل تر خواهم نوشت اما...</div>
<div style="text-align: justify;">
اوضاع سوریه مثل یک کلم پیچ در هم تنیده و تو در تو است و هرچه پیش می روی گویا یک برگ، صفحه و پنجره ی جدیدی باز می شود که به گفته ی شعرا و فلاسفه اعماق یک مغاک را در برابر چشمانت به نمایش می گذارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
احتمالا خوانندگان فیلم جگرخواری فرمانده ی شورشیان سوری را در این و یا آن سایت دیده اند. بعد از آنکه طالبان و القاعده در پاکستان و عراق انظار جهانیان را به این گونه نمایش ها روشن کردند، اکنون همتاهای سوری شان هم برای اثبات برادری و هم برای عقب نیافتادن در جنگ روانی چنین فیلم هایی را در شبکه های جهانی مجازی منتشر می کنند. این ویئوی مشمئز کننده که گویا در 26 ماه مارس تهیه شده و چندی بعد در شبکه جهانی یوتیوب منتشر شده خالد الحمد، یکی از فرماندهان بریگاد عمر فاروق را نشان می دهد که در حال سلاخی سرباز سوری و سپس گاز زدن به قلب از جای کنده ی او است. او می گوید "سگ های بشار اسد ما از قلب ها و جگرهایتان خواهیم خورد... ای قربانیان بابا امر شما این علوی ها را سلاخی خواهید کرد و قلبشان را خواهید خورد". این بریگاد که گویا 15 هزار فرد مسلح را زیر پرچم خود دارد منطقه ای بنام القصیر را تحت اشغال دارد. </div>
<div style="text-align: justify;">
این فیلم بارها از "یو تیوب" حذف و دوباره توسط افراد دیگری به نمایش گذاشته شده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
این فیلم نه ساختگی است و نه کسی صحت آنرا تکذیب کرده است. همین آدمخوار در مصاحبه ای با مجله آمریکایی "تایم" که از طریق اسکایپ صورت گرفته آنرا تائید کرده است و افزوده که این تنها ویدئویی نیست که او دست به چنین اعمالی زده و مژده داده است که بزودی ویدئوی دیگری را که او و یکی از همرزمانش را حال سلاخی و قطعه قطعه کردن یک سرباز دیگر سوری نشان می دهد منتشر خواهند کرد. همین آقای خالد در این مصاحبه که روزنامه ِ آلمانی "دی ولت" بخش هایی از آنرا در یک مقاله ی بلند نقل کرده گناه این اعمال را به گردن دولت سوریه انداخته و گفته است که آنچه که او در این جنگ دیده او و همقطارانش را به چنین حال و روزی انداخته است. روزنامه "دی ولت"، که یکی از ارگان های بدنام دوران جنگ سرد است و سعی می کند چهره ای روشنفکر مآب و نظرساز از خود به نمایش بگذارد، می کوشد با مراجعه به رنگ مذهبی اختلافات در سوریه وقوع چنین اتفاقاتی را توجیه کند و از جمله می نویسد: "این منطق قدیمی خشونت است که بواسطه ی رسانه های دیجیتالی بصورت تساعدی شتاب گرفته است: مبارزه هر چه طولانی تر و فرسایشی شود رعب و وحشت به سلاح اصلی هر دو طرف تبدیل می شود. اما از آنجایی که این سلاح ها بّرایی خود را از دست می دهد پس می باید بر وحشت زایی فیمابین دشمنان افزود. این امر بواسطه ی روبنای مذهبی مبارزه، که هر مسئلهِ مرگ و زندگی را در تظاهر آتش آخرزمانی فرو می برد ...و بجز آنکه این نبردها خودبخود در سطح بسیار بالایی از حدت آغاز شده بود...سوریه از نسل ها پیش حکومت قهر و خشونت بوده است". نویسنده ی مقاله ی "دی ولت" که از منطق "خیر و شر" این آدمخواران واهمه زده شده آنرا خطرناک می نامد، افزون بر آنکه فرماندهان دیگری وعده داده اند "بگذارید مناطق علوی نشین لاذقیه و طارطوس را تسخیر کنیم" و با دست نشان داده اند که سرشان را خواهیم برید.</div>
<div style="text-align: justify;">
اما این یک سوی قضیه است، سوی دیگر اینست که این گروه ها و حامیان غربی شان دو سال است که منتظرند حکومت اسد ساقط شود، ولی گویا دستی غیبی پشت و پناه آنست. تشدید تلاش ها برای ارسال سلاح، قطعنامه، و غیره به جایی نکشیده که هیچ، تاثیر سویی نیز برجای گذاشته است. مثلا قطعنامه ای که قرار بود دیروز در مجمع سازمان ملل به تصویب رسد رای کمتری آورد تا مشابه همین قطعنامه که دوماه پیش از این به تصویب رسیده بود. اینبار از 193 کشور حاضر در مجمع فقط 107 کشور رای مثبت به قطعنامه دادند، 59 کشور رای ممتنع دادند، از جمله برزیل، آرژانتین، هندوستان و آفریقای جنوبی. روسیه و چین هم طبق معمول رای منفی به این قطعنامه دادند. نماینده هندوستان در مجمع عمومی سازمان ملل گفته است "مردم سوریه باید در انتخاب نماینده خود مختار باشند و این کار سازمان ملل نیست که به آنها دیکته کند و این کار موجب بروز این ظن می شود که سازمان ملل فعالانه در راستای تغییر رژیم در سوریه است". چنانکه روزنامه ی آلمانی "برلینر تسایتونگ" در روز 17 ماه مه نوشته پاره ای از کشورهایی که به این قطعنامه رای ممتنع داده اند از سماجت و مداخله جویی "قطر" در جا انداختن اپوزیسیون سوریه به عنوان نماینده رسمی و سپردن کرسی سوریه به این نیروها بشدت به خشم آمده بودند.</div>
<div style="text-align: justify;">
از سوی دیگر نتیجه ی این جنگ روانی تف سربالایی است برای اسلامیست ها که قدرت گیری روزافزونشان در میان مخالفان سوریه موجب شده تا مردم در کشورهای غربی از پرداخت کمک های مردمی بکاهند، تا حدی که سازمان های بین المللی وضعیت را "فاجعه بار" می خوانند. برای نمونه بنا به نوشته روزنامه "برلینر تسایتونگ" از آغازدرگیری ها در سوریه مردم آلمان فقط 12 هزار یورو بصورت کمک پرداخت کرده اند، در حالیکه هنگام وقوع سیل در پاکستان در چند روز 20 میلیون یورو جمع آوری شده بود.</div>
<div style="text-align: justify;">
اما این جو عصبی که نمونه ی آنرا هنگام ملاقات اردوغان و اوباما در روز 16 ماه مه در واشنگتن جهانیان مشاهده کردند و اوباما علنا و در حضور خبرنگاران به درخواست ارسال سلاح برای اپوزیسیون از سوی اردوغان پاسخ منفی داد، علت دیگری هم دارد. آمریکا و روسیه در حال طرح نقشه های جدیدتری برای سوریه اند و چیزی که مهمتر از همه است اینست که بنا به نوشته روزنامه "دی ولت"ارتش سوریه از یکماه پیش دست به یک عملیات گسترده زده که در صورت ادامه تناسب قوا را بزودی بسود خود تغییر خواهد داد.</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
حالا رسیدیم باز به ایران و سیاست های کلان و بیت رهبری و حزب الله لبنان و ژئوپلتیک منطقه و تقسیمات سنی و شیعی خاورمیانه و ... ببینیم رفسنجانی برنامه اش چیست؟...</div>
<h2 style="text-align: justify;">
</h2>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-82030966787452350102013-04-25T02:00:00.000-07:002013-04-25T02:00:29.372-07:00مرگ تاچر<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<h2 style="text-align: justify;">
</h2>
<div style="text-align: justify;">
مارگرت تاچر مرد، ولی روحش همچنان زنده است و در قالب یک سیاست خانمان برانداز که آن را به دو واژه ی "جهانی شدن" و "نئولیبرالیسم" فروکاسته اند در پستوهای سیاست سازی و اندیشه پردازی اروپا و آمریکا در گشت و گذاراست. مارگرت تاچر نه از خانواده ای چندان ثروتمند برخاسته بود تا به رسالت طبقاتی اش جامه ی عمل پوشاند و نه چندان دستی در سیاست داشت تا رسیدن به پست نخست وزیری "بریتانیای کبیر" را چون اهرمی برای تحقق آرمانهایش مورد استفاده قرار دهد. دکاندار زاده ای بود که تحصیلات عالی را وسیله ای برای صعود از پله های اجتماعی در بریتانیای سال های پس از جنگ جهانی دوم انتخاب کرد و حتی تا آنجایی پیش رفت که برای سرپوش گذاشتن بر خاستگاه غیر اشرافی اش سر کلاس تکلم حاضر شد تا گویش اشراف زادگان را فراگیرد. </div>
<div style="text-align: justify;">
سال های شصت سده ی بیستم سال های شورش های اجتماعی در غرب بود. جوانان و دانشجویان در اروپای غربی و در آمریکا علیه نابرابری ها و بی عدالتی های اجتماعی دست به طغیان زدند. جنبش های رهایی بخش این دهه بخش بزرگی از آفریقا را از استعمار جدا کرد. سیاهان آمریکا رویای آزادی و برابری حقوق را در سر داشتند. مارتین لوتر کینگ این رویا را بر زبان آورد و تاوان آن را با از دست دادن جان خود پس داد. ویتنام در جنگ رهایی بخشی که دهه های متمادی طول کشید پیروز شد. نواستعمار وادار شد سفره ای را که به گستره ی جهان پهن کرده بود بتدریج جمع کند و به چهار دیواری خود "قانع" شود. اخگر جنبش های رهایی بخش خاورمیانه را هم در برگرفت. عرصه ی عمل برای سرمایه محدود و محدودتر می شد. نیکاراگوئه و السالوادور پدیده های امید بخش رهایی در حیات خلوت آمریکا بود. افغانستان ساز دیگری کوک کرد، ایران انقلابی علامت "تعطیل" را بر سر در بزرگ ترین پایگاه آمریکایی نصب کرد. اینجا بود که کشتی بان را سیاستی دیگر آمد. در انگلستان حزب محافظه کار به رهبری خانم تاچر پیروز شد و در ایالات متحده آمریکا ریگان جمهوریخواه بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد. در بحبوحه ی جنگ ویتنام، زمانی که آمریکایی ها، غرب هنوز خود را قدر قدرت می دانست، روند دمکراتیک شیلی با کودتایی سیا ساخته و با قتل سالوادر آلنده، رئیس جمهوری انتخابی مردم با فرجامی خونین روبرو شد. زنگ دوران نوین را اشغال نظامی گرانادا به صدا در آورد. لشگرکشی خانم تاچر به جزایر مالویناس (فالکلند) و سرکوب خواست برحق آرژانتین، که خواهان الحاق این جزایر به این کشور بود رویه ی نوین غرب در مناسبات بین المللی را کلید زد. استقرار موشک های کروز و پرشینگ در اروپای غربی می بایست بر جدیت در این سیاست مهر تاکید گذارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
اما این سیاست تنها در گستره ی سیاست های بین اللملی ظاهر نشد. "تاچریسم" و "ریگانومیکس" دو مفهوم مصطلح و جاری در اوائل دهه ی هشتاد سده ی بیستم بود. و آن چیزی است که مطبوعات غربی آن را "انقلابی" می نامیدند. انقلابی که گویا می بایست سنگ را روی سنگ باقی نگذارد. انقلابی که امتیازات اجتماعی را آماج یورش خود قرار داده بود اما در واقع تلاش بود گسترده برای فراهم آوردن زمینه های نوین برای سرمایه اندوزی. بانک ها و سرمایه ی مالی می بایست در این فرایند نقش کلیدی را بعهده گیرند. سیاست می بایست شرایط را برای از بین بردن موانع قانونی فعالیت های مالی آماده کند. </div>
<div style="text-align: justify;">
روزنامه ی آلمانی "دی ولت" در صفحه 21 شماره ی 10 آوریل خود طی مطلبی به مناسبت درگذشت خانم تاچر چنین نوشته است:"مارگرت تاچر یک انقلابی بود و مانند همه ی انقلابی های اصیل نیرویی ویرانگر بود". و در ادامه می نویسد و بدین خاطر نیز تمام کسانی که نفعی در حفظ شرایط موجود داشتند، از جمله محافظه کاران و "اشرافیت کارگری" علیه او شوریدند. نویسنده ی "دی ولت" ادعا می کند مخالفت چپ ها با سیاست های خانم تاچر نشانه ی آن بود که "چپ ها در این بین به ارتجاع پیوسته اند" زیرا مارکس حتما از خانم تاچر حمایت می کرد و برای اثبات ادعایش به "مانیفست حزب کمونیست" متوسل می شود و فرازی از آن را که در شرح نقش انقلابی بورژوازی در تاریخ اختصاص دارد نقل می کند:"بورژوازی هر جا تسلط یافت، تمام مناسبات فئودالی و پدرسالاری و پیوندهای عاطفی را در هم کوبید". بنا به نوشته ی "دی ولت" مارکس با ابراز شادمانی این سطور را علیه چپ گرایان معاصر خود نوشته است که گویا طرفدار نظم صنف های دوران فئودالی و پدرسالاری پروسی بوده اند. "دی ولت" در ادامه ی این فراز از "مانیفست" ادامه می دهد: "(بورژوازی) رشته های فئودالی رنگارنگی را که انسان را به "سروران طبیعی" اش پیوند می داد، بیرحمانه از هم گسست و میان انسان ها رشته دیگری سوای سودجویی بی پرده و نقدینه بی عاطفه، بر جای نگذاشت". نویسنده در اینجا با یک مکث و نادیده گرفتن پاراگراف های بعدی نقل قول خود از مانیفست" را چنین ادامه می دهد:"هر آنچه که صنف بندی شده وراکد مانده است نیست می گردد و هر آنچه که مقدس بشمار می رفت به پلیدی کشیده می شود و سرانجام انسان ها ناچار می شوند با دیدگانی باز و هشیار به وضع زندگی خویش و مناسبات خود با یکدیگر بنگرند". و این گویا بهترین توضیح برای برنامه ای بود که مارگرت تاچر "انقلابی" قصد تحقق آن را داشت و ادامه می دهد یک گفته از خانم تاچر بجا مانده است که هیچ فیلسوف آلمانی نیز نمی توانست آن را بهتر تبیین کند :"چیزی بنام جامعه وجود ندارد". انقلاب "تاچریستی" چیزی نبود جز نابودی مبانی صنعتی اقتصاد در بریتانیا و پی ریزی شالوده های چیره گی سرمایه مالی در این کشور، بدیگر سخن نابودی "جامعه". در این رابطه بجای خود بسیار گفته و نوشته شده است. اما "مانیفست" مارکس و انگلس در همان فرازی که "دی ولت" به نقل قول خود از این نوشته پایان می دهد گویا پیرامون سیاست های خانم تاچر به داوری نشسته است:"(بورژوازی) رعشه های مقدس ایمان مذهبی، شور و هیجان شوالیه مآبانه و سوگ و ماتم عامیانه را در آب یخ حسابگری خودخواهانه غرق ساخت و بجای آزادی های بیشمار تفویض شده یا گران بدست آمده تنها یک آزادی یعنی آزادی وجدان برانداز داد و ستد را معمول داشت و به یک سخن استثمار بی پرده، بیشرمانه، بی واسطه و بی پیرایه را جایگزین استثمار پوشیده در لفافه ی پندارهای مذهبی و سیاسی ساخت"."بورژوازی تمام ملت ها را وادار می سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوه ی تولید بورژوازی را بپذیرند و باصطلاح تمدن را در کشورهای خویش معمول دارند و به بیان دیگر بورژوا شوند. کوتاه سخن، بورژوازی، جهانی بسان و سیمای خویش نقش می زند"."(بورژوازی) اکنون به جادوگری می ماند که دیگر از عهده ی مهار کردن نیروهایی که با ورد و افسون از زیر زمین احضار کرده است بر نمی آید". </div>
<div style="text-align: justify;">
نویسنده مقاله به "مانیفست" استناد جسته تا سیاست های "تاچریستی" را توجیه کند و افزون بر آن موزیک رولینگ استونز و جان لنون در سال های شصت و هفتاد را به یاری طلبیده تا نشان دهد بی دورنمایی جامعه و بویژه جوانان در این سال ها تنها می توانست یک پاسخ داشته باشد، دگرگونسازی انقلابی همه ی مناسبات! اما مضمون این دگرگونسازی در درجه ی اول تجویز "ریاضت کشی" برای زحمتکشان و خصوصی سازی همه گستره های زندگی اجتماعی بود. نئولیبرالیسم قد بر افراشت تا چهره ی کریه خود را به نمایش گذارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
مطالعه "مانیفست" اگر امروز برای بعضی ها "بیفایده" بنظر رسد، اما بی ضرر است و حداقل برای کسانی که به مطالعه ی تاریخ علاقه دارند، منبع بسیار خوبی برای درک فرایندهای تکوینی تاریخ بسیاری از کشورهاست. نقل قول ها از ترجمه ی "جدید" زنده یاد م. پورهرمزان استخراج شده است. </div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-20306055296188725232013-04-09T09:52:00.001-07:002013-04-09T09:52:22.838-07:00تکلمه...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
در حین ترجمه ی مقاله ی جدیدی از ارنست بلوخ که در بلاگ مربوط به ترجمه ها قرار داده ام، به نقل قولی از نوشته ی مارکس "درباره ی مسئله ی یهود" برخوردم. هنگام مطالعه ی دوباره ی این اثر به جایی رسیدم که مارکس قوانین اساسی ایالات گوناگون آمریکا را مقایسه کرده و در فرازی از آن که به گزارش های پژوهشگران ازآمریکا و مذهبی بودن مردم این سرزمین می پردازد نامی هم از توکویل می برد. دراینجا معلوم می شود که مارکس گزارش های توکویل را از مسافرت آمریکا، که کتاب "دمکراسی در آمریکا" ماحصل آن بود خوانده است، ولی به یک اشاره ی گذرا اکتفا کرده و هیچ ارزیابی ای از آن بدست نمی دهد. مارکس سال ها خبرنگار اروپایی "نیوریورک دیلی تریبون" بود و هر هفته دو مقاله در این روزنامه به چاپ می رساند و بابت هر کدام 2 پوند دریافت می کرد. با بروز جنگ های انفصالی در آمریکا ارتباط این روزنامه با مارکس با خواست مدیران آن گسیخته شد و مارکس یکی از منابع مستمر درآمد خودرا از دست داد.</div>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-9941125445109991252013-04-02T03:53:00.000-07:002013-04-09T09:21:07.111-07:00<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<h3 style="text-align: justify;">
<span style="color: red;">مارکس و توکویل و بقیه قضایا...</span></h3>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
اخیرا در مطبوعات غرب، تا آنجایی که من توانستم پیدا کنم در اکثر روزنامه های آلمانی و چند روزنامه انگلیسی خبری آمده بود که منبع آن هم مثل بسیاری از خبرهای دوران جنگ سرد "منابع آگاه" و یا "برخی از اعضای حلقه ی درونی قدرت" و ...بود حاکی از آنکه رهبران جدید چین که کوشش می کنند مشی رشد و بالندگی اقتصادی و اجتماعی چین را با مولفه های مبارزه با فساد و ارتشاء در ارگان های دولتی تکمیل کنند و جلوی اعوجاج های تا اندازه ای گریزناپذیر دوران گذار را بگیرند بطور ضمنی و حتما در گوشی به کادرهای میانی حزبی توصیه کرده اند تا کتاب "دولت کهن و انقلاب" آلکسیس دو توکویل را که در سال 1856 برای نخستین بار آنهم بگونه ای ناکامل انتشار یافته بود مطالعه کنند. خوانندگان ایرانی، از جمله آنهایی که بحث های سال های اخیر در مورد نهادهای مدنی و چگونگی انبساط دمکراسی در ایران را دنبال کرده اند کتاب دیگری از همین نویسنده به نام "دمکراسی در آمریکا" را به خاطر دارند که تقریبا بیست سال پیشتر از کتابی که دربالا از آن نام بردیم منتشر شده و مورد استقبال گرم علاقمندان قرار گرفته بود. کتاب های توکویل در زمان حیات نویسنده مقبولیت عام یافتند ، ولی تاثیر آن از محافل ادبی فراتر نرفت. اما جدا باید از جفا در حق او پرهیز کرد، آنهم از آن جهت که او درهر دو کتاب توانسته است زمانه ای را که در آن زیسته بخوبی و با مهارت ترسیم کند و دو رویداد دورانساز در تاریخ بشری را که همزمان روی دادند و دامنه ی تاثیر آن به تا به امروز می رسد ، یعنی انقلاب کبیر فرانسه و "انقلاب آمریکا" را واکاوی نماید. بی جهت نیست که از توکویل در مقام یکی از پدران و پیش کسوتان تحلیل جامعه شناسانه نام می برند. البته برای من هنوز در پرده ی ابهام مانده است که چگونه می توان فرایند تثبیت دمکراسی در ایالات متحده ی آمریکا را در حکم نمونه ای برای استقرار دمکراسی در ایران قرار داد. یکی از عوامل دمکراتیک شدن قدرت در ایالات متحده وجود ایالات قدرتمندی بود که حاضر نبودند ذره ای از استقلال و حق حاکمیت خود را به حکومت مرکزی تفویض نمایند و بدین خاطر نیز "فدرالیسم" را به عنوان محملی برای توزیع قدرت انتخاب کردند، انتخابی که با وجود شرایط موجود طبیعی و ناگزیر می نمود. اما در ایران، کشوری که نماد قدرت مرکزی است، همه ی شرایط جغرافیایی و اقلیمی بگونه ای گرد آمده اند تا گونه ی دیگری از نظام اداری را ناممکن سازند. در این رابطه باید به نکته دیگری نیز اشاره کرد تا مع الفارق بودن چنین قیاسی را نشان داد. فرایند تثبیت دمکراسی در آمریکا نه در برابر نمایندگان طبقات منسوخ شده بلکه در یک فرایند مبارزه ی رهایی بخش صورت گرفت، که محمل این مبارزه نیز طبقات بالنده ی اجتماعی بودند.</div>
<div style="text-align: justify;">
اینجا سخن از دو اندیشمند پرآوازه ی سده ی نوزدهمی است که که در نگاه نخست چنان متفاوت بنظر می آیند و امروز جریان های سیاسی و فکری که در خلاف جهت هم شناورند خود را وامدار ایشان می دانند . ایندو اگرچه در یک قرن می زیستند، و علاوه بر آن وابستگی های طبقاتی متفاوتی داشتند، توکویل اشراف زاده و مارکس در کسوت انقلابی شورمندی که هراز چندی خانه بدوش می شد تا از گزند پلیس سیاسی در امان بماند، از هم خبری نداشتند. در آثار توکویل نشانی از آراء مارکس نیست و در آثار مارکس نیز که می توانست از طریق دوست خود پرودون، که با آثار توکویل آشنایی داشته و ساعات زیادی را صرف گفتگو با مارکس می کرده است با توکویل آشنا شود، نشانی از او نیست. گویا در پاره ای از نامه نگاری ها میان مارکس و انگلس، و ایندو با معاصرانشان اینجا و انجا نامی از توکویل آمده است، اما پاره ای از این نامه نگاری ها هنوز در بایگانی است و با ادامه ی انتشار دوره ی جدید آثار مارکس و انگلس این نامه ها هم منتشر خواهد شد.</div>
<div style="text-align: justify;">
اما چنانکه گفتم در اینجا صحبت یک اندیشمند مرجع لیبرالی و متفکر سوسیالیست است که با وجود اختلافات اساسی در نوع دیدگاه خود دارای مشابهاتی هم هستند. موضوع کتاب توکویل دوران افول استبداد فئودالی در فرانسه و برآمدن بورژوازی بمنزله ی یک قدرت سیاسی است. مارکس در تمام دوران فعالیت فکری و سیاسی خود برآمدن سرمایه داری به مثابه صورتبندی اقتصادی و اجتماعی مسلط و سمت و سوی تکامل آتی آن را بررسی می کند. جالب است که توکویل نیز مانند مارکس از مفهوم کانونی "طبقه" در تحلیل های خود استفاده می کند، و به آن بسنده نکرده ،"مبارزه طبقاتی"، سلطه ی طبقاتی را نیز بکار می برد تا تصویر زنده ای از جامعه ی پیشا انقلابی و نقش نیروهای درگیر در مبارزات انقلابی را ترسیم کند. اگرچه درک او از طبقه آن چیزی نیست که در تحلیل های مارکس سراغ داریم ، اما او بخوبی به این امر واقف بود که تعلق طبقاتی دارای چه پیامدهایی است. برای نمونه او در جایی از کتاب نامبرده (دولت کهن و انقلاب) می نویسد:" کارمندان دولتی به مثابه طبقه روح، سنت ها، امتیازها، تصورات ویژه از شرافت و ذهنیت و شعور مختص بخود را دارند" (به فرانسه، جلد 2 گالیمار، ص.132). و یا در جای دیگری می نویسد:"در اینجا صحبت من از طبقه است، تاریخ باید فقط به طبقه بپردازد". و یا "آدمی در بدو امر به یک وطبقه وابستگی دارد و بعد نظر شخصی اش را دارد". با مطالعه ی این گفته های توکویل آدمی به یاد گفته ی مارکس می افتد که در جایی نوشته بود"هستی اجتماعی تعیین کننده ی آگاهی است". یعنی اندیشه ی افرد بستگی به وابستگی طبقاتی شان دارد. بدینترتیب است که منافع طبقاتی به مثابه بیان جمعی منافع فردی است. توکویل در کتاب "دولت کهن..." نوشته بود که حکومت ابزاری را که در دست دارد عمدتا در خدمت طبقات مسلط بکار می گیرد. (ج.1.ص.242) و در جای دیگری از همین کتاب چنین می نویسد:"این دولت حکومت کهن، که چنین با طمئنینه و گاهی بسیار شرمنده به صحنه می آید، و ارزش زیادی برای شکل کار قائل می شد، و با ملاحظه کاری و تأنی در برابر وابستگان به اقشار بالایی عمل می کرد، در برابر اقشار فرودست و بویژه دهقانان همواره بیدرنگ واکنشی ناپخته و خشونت آمیز از خود نشان می دهد". او چنین ادامه می دهد که دولت به مثابه ابزار سلطه ی در خدمت یک طبقه پس از پیروزی بورژوازی نیز به همان ترتیب پیش گفته ظاهر می شود:"در سال 1830 پیروزی طبقه ی متوسط چنان مطلق و غیر قابل برگشت بود که تمام قدرت سیاسی، آزادی ها و امتیارات موجود چنان بود که دولت خود را در محدوده ی تنگ این یک طبقه محصور می دید". پیامد این وضعیت استثمار جامعه توسط این یک طبقه و بهره کشی کارگران توسط کارفرمایان بود؛ او می نویسد کارگران فقط دارای نیروی کار خود هستند و تحت تاثیر کارفرمایان قدرتمند و نوسان های اقتصادی قرار دارند:"آنها برای ادامه ی حیات همواره مجبور به کارکردن هستند و بجز بازوان خود سرمایه دیگری ندارند. بهره کشی از مدتها پیش سبب فقر و مسکنت آنها شده است و از اینرو نیز هرچه بی چیز تر می شوند ساده تر به بهره کشی تن می دهند. آنها قادر به برون رفت از این دایره ی شیطانی نیستند". توکویل بر این عقیده بود که انقلاب را نمیتوان سازمان داد، بلکه این خواست مردم است که بندهای پروسه ی انقلاب را پاره می کند. و اینجا ضرورت مطالعه این کتاب برای چینی ها درک می شود؛ او می نویسد این طبقات حاکمه هستند که مسئول براه افتادن جریان های انقلابی هستند. آنهایی که از سر کوته بینی، کوربینی و خودخواهی در برابر دشواری های عاجل و درنگ ناپذیر جامعه تعلل می کنند و جلوی روند عادی اوضاع مانع ایجاد می کنند. و اینها همان نیروهای محافظه کار همیشگی هستند که تا یک موج انقلابی بر اثر معضلاتی که خودشان باعث و بانی آن هستند سر بر می آورد با صدایی بلندتر از همه دهان به شکایت و تکفیر آن باز می کنند. توکویل انقلابی نیست، او میان رفورم و انقلاب رابطه ای را تشخیص می دهد و با تجزیه و تحلیل و نگاه موشکافانه ی خود، جامعه ی فئودالی فرانسه را واکاوی می کند و برای پرهیز از سر بر آوردن جنبش انقلابی، که به زعم او در صورت فقدان دمکراسی به استبداد برابری طلبانه می انجامد، خواهان پیوند زدن عدالت و آزادی است. البته راهکاری که او ارائه می دهد برگرفته از چگونگی پیروزی انقلاب بورژوایی در انگلیس بود و توکویل این بدیل را ارجح می شمارد. این عصاره ی اندیشه های توکویل است که ناتمام ماند و بخش تکمیلی آن که می بایست تحلیل کودتای 18 برومر باشد هرگز منتشر نشد. </div>
<div style="text-align: justify;">
اخیر جاناتان اشپربر ، تاریخنگار آمریکایی زندگینامه ی مفصلی از مارکس تدوین کرده و بدست چاپ داده است. این کتاب بحق که زندگینامه ی مفصلی است و حتی ملاقات های روزانه ی مارکس را نیز از قلم نیانداخته است. اما آقای اشپربر همچون همه ی تاریخنگارانی که تاریخشان چون فاحشه ای با پیروزمندان همخوابه می شود، درست بر خلاف آنچه که ما درباره ی توکویل در بالا نوشتیم و منبع تحلیل های او را سیر تکاملی تاریخ سال های منتهی به انقلاب فرانسه معرفی کردیم، چنین می نویسد. "من مارکس را هم عصر خود نمی دانم، بلکه او را شخصیتی می دانم از دوران تاریخی سپری شده. من حتی می خواهم بگویم که او رو به گذشته دارد و پیامبری نیست که بتواند آینده را پیش گویی کند. او رو به گذشته دارد چون او آن مایه ای را که برای محک زدن تئوری های خود از آن استفاده کرده و داوری هایش عصاره ی آنست و نیز انگیزه ی انقلابی اش را هم از آن گرفته از دوران انقلاب فرانسه و نیمه ی نخست سده نوزدهم سرچشمه می گیرد.<br />
</div>
</div>
vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-10845060785922906272012-07-08T09:27:00.003-07:002012-07-08T11:38:48.245-07:00صد رحمت به عصر حجر!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="font-family: inherit; text-align: justify;">
<span style="font-size: small;">در خبرها آمد که شورشیان سلفی مالی آثار باستانی شهر تیمبوکتو را تخریب کرده اند. کشور مالی از آن دسته کشورهایی است که جغرافیای سیاسی اش با خط کش استعمارگران بر صفحه سیاسی آفریقا طراحی شده است. نواحی شمال غربی آفریقا، جایی که که صحرانشینان توارگ ادعای مالکیت بر بخش های بزرگی از کشورهای منطقه ، از مالی و موریتانی گرفته تا نیجر را دارند دستخوش ناآرامی های سیاسی دامنه داری شده، که یکی از مولفه های خطرناک آن حضور فزاینده ی رزمندگان القاعده و قدرت گرفتن گروه های مسلح سلفی است.</span></div>
<div style="font-family: inherit; text-align: justify;">
<span style="font-size: small;">این نخستین باری نیست که آثار بی همتای باستانی طعمه ویرانگری های گروه هایی از این دست شده است. اشک مجسمه های بودا در بامیان افغانستان هنوز خشک نشده، یک عده با جکش به جان آثار باستانی اسلامی در تیمبوکتو افتادند. آبادی تیمبوکتو، که جزو میراث فرهنگی یونسکو است، نه فقط دارای مساجد کهن، بلکه دستنوشته های فراوانی از آثار اسلامی و قرآن های کمیابی است که این شهر را در شمال آفریقا، در منطقه آفریقایی اسلامی بی همتا ساخته است. جالب است که همین نواحی، صخره های کوهستان سر به فلک کشیده ایدین نقاشی های عصر حجر را در خود جای داده است که حاکی از وجود فرهنگی در این نواحی پیش از گسترش صحرا در 4000 سال پیش از این است.</span></div>
<div style="font-family: inherit; text-align: justify;">
<span style="font-size: small;">نویسنده ای در "روزنامه ی برلنی" نوشته بود، که روشنگری در اروپا بدون اسلام نا ممکن می بود. به سخنی دیگر این اسلام بود که واسطه ی فرادهش میراث فیلسوفان یونان به اروپای اسیر ظلمت قرون وسطا شد. البته حدیث و روایت در این باره بسیار است، اما یک جنبه از این ادعا تا آنجایی صحت دارد، که دستگاه خلافت اسلامی زمینه ای را ایجاد کرد که در دامان آن مقدمات پرداختن به آثار پیشا اسلامی ممکن گشت. اما این همه ی ماجرا نیست. سراسر دنیای خلافت، که در پی تحکیم و تثبیت سلطه ی خود بود، نه فقط با ابن رشد مسلمان و ابن میمون یهودی و کندی (سریانی) ، بلکه با شیخ محمد غزالی ها روبرو بوده است، و یا با عربهائی که در آغاز اسلام حتی از اشتغال به علوم اسلام امتناع داشتند و
آنچه را که از علوم بیگانه در ایران و مصر می یافتند نابود می کردند.</span></div>
<div style="font-family: inherit; text-align: justify;">
<span style="font-size: small;">امروز هم ما شاهد قدرت گرفتن خوانشی از اسلام هستیم که نمونه بارز آن را می توان در قدرت گرفتن جریان های سلفی مشاهده کرد. اسلام مداراگر در حال عقب نشینی و سلفی ها، در کنار فرقه های بنیادگرای دیگر با پشتوانه مالی عربستان سعودی و حمایت ضمنی آمریکایی ها ارتش عظیمی از جوانان را پشت خود راه انداخته اند. شورش در کشورهای عربی تضادهای آشتی ناپذیری را از عمق جامعه به سطح آورده است که اکنون نمادهای آن را به صورت تساهل گریزی مشاهده می کنیم.</span></div>
</div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-63244821924316293832012-06-07T04:11:00.000-07:002012-06-07T04:11:35.892-07:00کتاب ...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
آدم کم کتاب پیدا می کند که بتواند یک نفس آن را بخواند. آنهم کتابی که از دوستی قرض گرفته باشی و یک عالم "تشویق ایرانی" به همراهش!</div>
<div style="text-align: justify;">
کتاب اول را چند هفته پیش از این دوستی به من داد تا بخوانم و نظرم را درباره ی کتاب بگویم. کتابی بود در نقد "بوف کور" صادق هدایت به قلم شاپور جورکش، که نشر آگاه آن را در سال 1377 منتشر کرده است، اگر یادم نرفته باشد اسم کتاب؛ زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت بود.</div>
<div style="text-align: justify;">
این کتاب را تقریبا یک شبه خواندم. اول با علاقه ی بسیار اما هرچه پیش رفتم از علاقه ام کاسته شد. نه اینکه موضوع کتاب برایم خسته کننده باشد، نه من علاقه ی خاصی به صادق هدایت دارم و در یک دوره ی فشرده تقریبا تمام آثار او را دوره کرده ام. بویژه پس از آنکه کتاب "آشنایی با صادق هدایت" م.ف. فرزانه را خواندم. </div>
<div style="text-align: justify;">
این کتاب چند نقطه ی قوت دارد و یک نقطه ی ضعف که خواننده را کلافه می کند.نقطه ی قوت کتاب وسعت بررسی آثار هدایت است که با قلم نسبتا خوبی هم نوشته شده؛ اما ضعف این کتاب در تکرار و بازگشت مداوم به موضوعاتی است که چند بار به آن پرداخته شده و دیگر نیازی به تکرار آن برای محکم تر کردن چفت و بست استدلال نویسنده نیست، و یا خواننده این نیاز را درک نمی کند.علاوه بر آن ساختار کتاب طوری است که اوج آن در اوائل کتاب است و از میانه آن، جایی که وارد بحث بوف کور می شود افت کتاب آغاز می شود ، چون نویسنده تیری که در کمان داشته قبلا رها کرده و کماندان استدلالش خالی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
یک نکته ی اساسی که بنظر آمد دید رمانتیک آقای جورکش نسبت به یک نویسنده ی پیشرو در سطح صادق هدایت است، که در جای جای کتاب هنگامی که درباره ی راوی داستان های نویسنده و جهان بینی صادق هدایت بحث می کند آشکار می شود. من نوشتم رمانتیسم ، ولی بهتر است آن را نائیف توصیف کرد چون نویسنده نتوانسته است ماسکی را که صادق هدایت در داستان های گوناگون خود به چهره زده کنار بزند و نشان دهد که چرا خلق یک اثرهنری، بویژه یک رمان، برملا کننده ی روحیات ، خلقیات و جهان بینی نویسنده نیز هست و یک نقد نویس می تواند ، علیرغم کوشش نویسنده برای رد گم کردن، ردپای او را در خلال متن اثر نشان دهد. اینکه هیچ ، نویسنده کتاب حتی منکر خطوط اتوبیوگرافیک هدایت در این داستان هاست.</div>
<div style="text-align: justify;">
از این بگذریم کتاب دوم کتاب "بامداد در آینه"؛ ده سال گفتگو با احمد شاملو است که به کوشش آقای دکتر نورالدین سالمی، به همت نشر باران در سوئد روانه ی بازار کتاب در خارج از کشور شده است. </div>
<div style="text-align: justify;">
این کتاب مجموعه ای یادداشت های روزانه ی آقای دکتر سالمی است که از سال 70 تا 79 شمسی را در بر می گیرد و با مرگ شاعر به پایان می رسد. اول این یادداشت نوشتم که دوستی که این کتاب را به من داد یک سری "تشویق ایرانی" هم همراهش کرد و گفت که خواندن این کتاب سبب شده که داوری اش را درباره ی شاملو تغییر دهد.</div>
<div style="text-align: justify;">
من این کتاب را واقعا یک نفس خواندم. این کتاب 220 صفحه ای، نه فقط خسته کننده نیست بلکه خواننده را با خود به یک سفر در خط زمان می برد و دنیای اعجاب انگیزی را برای خواننده ترسیم می کند ، که شاید برای بسیاری از دوستداران ادب و فرهنگ چندش آور و بقول معروف "خاله زنکی" (که مردها هم در آن تبحر خاصی دارند) باشد، اما پرده را بالا می زند و دنیای پشت شعر و رمان را به خواننده نشان می دهد. دنیایی که چیزی نیست جز زندگی واقعی، و یا بهتر گفته باشم واقعیت زندگی! و این همان چیزی است که نویسنده ی کتاب اول هم چون نتوانسته این واقعیت را درک کند از درافتادن با آن ابا داشته و مجبور به انکار آن شده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
این کتاب یک تفاوت بزرگ با کتاب قبلی دارد و آن ضرباهنگ حوادث است که آدم هنگام خواندن بخوبی متوجه آنست. شاملویی که در ابتدای کتاب سالم و تندرست و تازه از سفر برگشته سرگرم چیدن برنامه های گوناگون است، در آخر کتاب در رنج و عذاب با مرگ دست و پنجه نرم می کند و مرگ او نقطه ی پایانی است برای کتاب، کتاب زندگی شاملو ، اگر چه تنها دهه ی پایانی آن!</div>
</div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-45073899477590748752012-05-15T03:31:00.000-07:002012-05-15T03:31:53.054-07:00مسئولیت تاریخی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
این روزها دور دیگری از مذاکرات "هسته"ای میان نمایندگان جمهوری اسلامی و نمایندگان اروپایی و آمریکایی در بغداد در جریان است. اگر چه پا گرفتن این مذاکرات موفقیتی نسبی به شمار می رود و امید به فیصله دادن به نکات مورد منازعه را از راه ژرفش این گفتگوها افزایش داده است، اما این مذاکرات هنوز به جایی نرسیده است که بتوان بطور قطعی از رفع خطر مداخلات و عملیات جنگجویانه صحبت کرد. هنوز بیم و امید در ترازوی احساسات هموزن نیستند. مردم جهان به همراه مردم ایران خواهان حفظ صلحند و هیچگونه منفعتی از آتش افروزی نصیب آنها نمی شود. اما خواست مردم ایران و آرزوی جهانیان کمترین سهمی در این معادلات دارند و کرسی آنها در این گفتگوها خالی است. مردم امید دارند که کسانی که به نام آنها در این گفتگوها شرکت دارند به مسئولیت تاریخی شان واقف باشند و بدانند که صلح جهانی را به کدام سو سوق می دهند.</div>
<div style="text-align: justify;">
قصد من از این نوشته باز کردن موضوع این مذاکرات نیست، در این باره به اندازه ی کافی گفته و نوشته می شود. اما اشاره به یک مورد مشابه را ضروری دانستم تا عمق خطری را که صلح جهانی را تهدید می کند نشان دهم.</div>
<div style="text-align: justify;">
در دوران بحران کوبا و مسئله ی استقرار موشک های اتحاد شوروی در این کشور خطر جنگ هسته ای جهان را تهدید می کرد و رهبران آمریکا و اتحاد شوروی، جان اف کندی و خروشچف تا یک قدمی تصمیم به واکنش هسته ای پیش رفتند.نگاهی به اسناد منتشر شده از این دوران نشان می دهد که طرفین در عین پافشاری به اصول خود از یک امر مسلم حرکت کردند و آن اینکه آماده ی پرداخت چه هزینه ای برای رسیدن به اهداف خود هستند.هم جان اف کندی در واکنش های خود رعایت انعطاف را به خرج داد و هم خروشچف به نوبه ی خود به خوبی نشان داد که نمی توان با قربانی کردن جان میلیونها انسان و از میان بردن مبانی زندگی بشری به اهداف سیاسی، هر چقدر هم والا دست یافت. نامه نگاری های خروشچف و فیدل کاسترو در این دوران، که به بروز سوء تفاهم هایی نیز میان ایندو رهبر و کشور انجامید خود به اندازه کافی گویا است. فیدل کاسترو ، و چون او چه گوارا، چنین می پنداشتند که می توان با درگیری هسته ای، حتی اگر به قیمت نابودی آمریکا، شوروی و در وحله نخست کوبا تمام شود به پیروزی رسید. حتی برخی ها بر این عقیده اند که محاسبه آنان این بوده است که جهان سوم، جهان حاشیه تولید سرمایه داری، از این درگیری در امان خواهد ماند و می تواند الگوی رشد خود را داشته باشد! اما طرفین این درگیری می دانستند کجا از عامل تهدید و کجا از انعطاف استفاده کنند، به صورتی که طرف مقابل آبروی خود را حفظ کند و از افتادن در دام واکنش های ناخواسته ولی غریزی پرهیز نماید. </div>
</div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-55257696760325550892012-03-19T02:00:00.000-07:002012-03-19T02:00:40.729-07:00آیا این همان مریم فیروزی بود که می شناختید؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">از تماشای فیلم مریم فیروز در برنامه "آپارات" بی بی سی احساس ناخوشایندی به من دست داد.با توجه به اینکه این فیلم را بی بی سی به دنبال برنامه ی هفتاد سالگی بنیانگزاری حزب توده ایران پخش کرد هنوز برای من مسجل نیست که سازنده ی این فیلم کیست و با چه مجوزی موفق به ساخت آن شده اند. دیالوگ های پشت صحنه، که در پاره ای موارد با واکنش مریم فیروز مواجه می شد به نظر من زننده و در چند مورد در شان مریم فیروز نبود. خوشحال کننده بود که مریم فیروز با وجود رنج و عذاب فراوانی که در زندان کشیده روحیه مقاوم و ذهن چالشگر خود را حفظ کرده است. اما درست در همین لحظه که اوج خصوصیات انسانی او را به نمایش گذاشته اند، فراموش نکرده اند حضیض آنرا هم نشان دهند. مثل این گفته که نبوغ و جنون تن به تن هم می سایند، همان خانمی که زندگینامه ی او را می توان به شخصیت های رمان های ایزابل آلنده و یا توماس مان تشبیه کرد، در لحظه ای دیگر خرسک پلاستیکی و یا کاسه خالی ماست انبار می کند و مثل دختربچه های خل و چل(در سکانس فرانسه و آلمانی حرف زدن) لفاظی می کند.من نه اینها را غیر طبیعی می دانم و نه ادعا میکنم که مریم فیروز بری از این خصوصیات رایج در میان کهنسالان بوده است. نکته ای می خواهم به آن اشاره کنم اینست که فیلمسازان چه تصویری را از مریم فیروز به عنوان یک چهره ی تاریخی به نمایش گذاشته اند و با چه رویکردی به این چهره نزدیک شده اند. مقایسه کنید این فیلم را با فیلم های مشابه ای که از مشاهیر تاریخ معاصر ایران ساخته اند و در این بین فراموش نکنید در متن چه فرهنگی این فیلم ساخته و به نمایش گذاشته شده است.</div><div style="text-align: justify;"> </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-62926337286652260182012-03-12T05:42:00.000-07:002012-03-12T05:42:42.475-07:00خاتمی وفادار به خاتمی!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین، رهبر معنوی جنبش اصلاحگرانه در ایران، بی هیچ مقدمه ای، بی سر و صدا پای صندوق رای در شهرکی دورافتاده حاشیه تهران حاضر شد و به "جمهوری اسلامی" رای داد. او گفته است نمی خواسته با ندادن رای در کنار معاندان نظام قرار گیرد. به گفته ی او این "نظام" حاصل انقلابی مردمی است و این مردم هنوز از این "نظام" دل نکنده اند و او در پی اصلاح "این" نظام است؛ صغرا کبراهایی که آقای خاتمی برای ابراز دلایل رای دادن "شرمگینانه"ی خود آورده است، بجای خود قابل درک و احترام است؛ و می شود فهمید که از بیم تهدیدهای هولناک تصمیم گرفته است در زمانه ای که گویا همه ی شیرازه ها در حال گسیخته شدن است از نامش مایه گذارد و رای خود را در صندوقی اندازد که خروجی آن آشتی ملی نخواهد بود. خاتمی در اصلاحگری اصرار دارد و در این کار خود ثابت قدم است. اما مایه ی شگفتی است که چرا خاتمی ماه های پر حادثه ای را در سکوت مطلق سپری کرد و پس از اعلام شرایط شرکت در انتخابات که بنوبه ی خود منطقی ونشانه ی تیزهوشی سیاسی او بود، کلمه ای بر زبان نراند و نگفت که منظور ما از شرکت نکردن در انتخابات این نیست که رای نمی دهیم، منظورمان این بوده که لیست انتخابی نمی دهیم. اگر او می خواست همه ی پل ها را پشت سر جنبش اصلاحی نبندد، پیش از برگزاری انتخابات اعلام می کرد ما بصورت سمبلیک پای صندوق های رای می رویم و به جمهوری اسلامی رای می دهیم. او بخوبی می دانست که پشت سر او خلوت خواهد ماند و بیش از پنجاه درصد مردم ایران که از رای دهی ابا داشته اند دیگر چنین رای سمبلیکی هم به جمهوری اسلامی نخواهند داد.آیا او ، و همه ی آنهایی که به این شیوه ی عمل دل بسته اند می توانند موسوی و کروبی را متقاعد کنند که کوتاه بیایند و به سر کار خود بازگردند؟ اینها فراموش می کنند که موضوع دیگر واکنش به "نتیجه ی یک انتخابات مهندسی شده ریاست جمهوری" نیست. نمی شود انفعال سیاسی را بصورت یک فضیلت به مردم فروخت. رئیس جمهور "شرمسار" را مردم بخوبی می شناسند؛ او رهبر سیاسی جنبش نیست؛ او شخصیتی قابل احترام است که نقش معینی را در تاریخی معاصر ایران ایفا کرده است.همه ی رهبرهای معنوی جنبش ضرورتا رهبران سیاسی کارآزموده ، زبده و خردمند آن نیستند. او انسان فرزانه ای است که در این روزها با صدای بلند یکبار دیگر اعلام کرده است: جمهوری اسلامی نهایت آمال اوست. آیا مردم با او همراهی خواهند شد؟ </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-20123457568061309652012-02-09T01:15:00.000-08:002012-02-09T01:15:32.374-08:00چپ در انتظار گودو؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">به راستی بی بی سی بمناسبت هفتاد سالگی بنیانگذاری حزب توده ایران فستیوالی برپا کرده است. انتظار نمی رفت بنگاه سخن پراکنی دولتی انگلستان در یادبود این روز چنین گل بکارد. انگلیس در دو بزنگاه تاریخی در ایران معاصر سنگ تمام گذاشته بود. کودتای بیست و هشت مرداد 32 و ماجرای ساختگی کوزیچکین که به دستگیری های سال 61 انجامید. این فقط به حزب توده ایران مربوط می شود. تاریخ معاصر ایران خاطرات دیگری از این مهد تمدن و دمکراسی در حافظه ی خود ضبط کرده است.</div><div style="text-align: justify;">همه چیز از برنامه ی چهل و پنج دقیقه ای آغاز شد و اکنون با چند ده مقاله تکمیل شده است. و هنوز هم ادامه دارد. من کمابیش تمام این مقالات را خوانده و یا از نظر گذرانده ام. ایکاش بسیاری از این نویسندگان از جدیت بی بی سی بهره ای می بردند و وقت بیشتری را صرف نگاشتن مقاله هایشان می کردند.</div><div style="text-align: justify;"></div><div style="text-align: justify;">من در اینجا بنای آن را ندارم که به یک یک این مقالات اشاراتی داشته باشم. بنظر من مسئله سازترین مقاله ی این مجموعه ، مقاله ای است که بنظر عامه ی خوانندگانی که من از آنها درباره اش پرسیده ام و همواره این پاسخ را شنیده ام که مقاله ی نسبتا منصفانه ای بوده، مقاله ی آقای نیکفر است به نام "سختی قضاوت درباره حزب توده ایران". </div><div style="text-align: justify;">در نگاه اول هم این مقاله از آنجایی منصفانه بنظر می رسد که سعی کرده درباره ی حزب در بستر تاریخی خود داوری کند، هم درسطح ملی و هم بین المللی. او بدرستی می نویسد که درباره ی تاریخ نمیتوان به "داوری های همسان" رسید و برای همین هم به جای رسیدن به نتیجه های مشترک باید بر سر ضرورت بحث به توافق رسید.اما موضوع اینجاست که آقای نیکفر خود در جای جای این مقاله داوری ها و احکامی را صادر کرده است، که معلوم نیست نتیجه ی کدام بحث است. برای نمونه او بسادگی و چنانکه پیداست در برابر اتهامی از این دست که "حزب توده ساخته و پرداخته ی بیگانگان" است و "عامل بیگانه" و "عامل سیاست خارجی اتحاد شوروی"، که در مقاله های بی بی سی نمونه های آن به فراوانی به چشم می خورد، خود در دفاع از حزب و رد این اتهامات، نکته ی دیگری بر آن می افزاید، که نه فقط دامنگیر حزب توده در ایران، بلکه شامل حال یک جنبش جهانی است. او می نویسد " حزب توده اگر عامل روس ها بوده، به دلیل ایدئولوژی خود چنین بوده است". اگر چه او بلافاصله به نسبی کردن این حکم می پردازد تا از زهر آن بکاهد.</div><div style="text-align: justify;">اما مسئله سازترین فراز این نوشته جایی است که می نویسد:"قرنی که در انتظار گودو سپری شد". و اینکه:"این انتظاری بیهوده بود". و از آنجایی که گویا دو قلب در سینه ی آقای نیکفر می تپد باز در اینجا می نویسد:"اما انگیزه...درست و بحق بود" و اینکه "انگیختاری عقلانی بود که به خودی خود برساخته ی هیچ نیرنگی نبود و ...". آقای نیکفر با حسرت و مایوس از یک شکست تاریخی است که می نویسد:" و در همان وجود قرن بیستمی خود نیز امکان تفکر بازتابی را داشت، یعنی امکان تبدیل شدن به اندیشه ای که در خود بازبتابد، بر اندیشه بیندیشد، از موقعیت فراتر رود، آن را بسنجد، نقد کند، ساختارها را کشف کند و در آنها نقب هایی بزند برای خروج و رهایی". می گویم مایوس بی آنکه نویسنده را خواسته باشم با صفت هایی موصوف کنم که در اینجا جایش بود. اینجاست که تمثیل "انتظار گودو" معنا پیدا می کند. بکت در نمایش های خود بویژه "در انتظار گودو" و "بازی آخر" در صف سرشناس ترین نمایندگان یک ژانرادبی قرار گرفت.اگرچه توصیف بکت از پوچی و عبث زندگی، که در هیبت دو شخصیت اصلی نمایش، استراگون و ولادیمیر بخوبی نقش بسته و تصویری کاملا واقع گرایانه از مصائب زندگی انسانی و بن بستی که شخصیت انسان در هم کوفته شده و بی پناه در آن قرار دارد بدست می دهد اما آیا می تواند در حکم نمادی برای آنچه که گذشت مورد استفاده و یا حتی سوء استفاده قرار گیرد؟ اول و آخر "درانتظار گودوی" بکت شرح ناتوانی انسان است. استراگون که بر دیواری کوتاه نشسته و از پوشیدن کفش خود در می ماند می گوید "چیزی نمیشود کرد". و هنگامی که از آمدن گودو در پایان داستان مایوس می شوند و عزم رفتن از محل قرار خود، که نمی دانند کی و کجا بوده و فقط نشانه هایی مبهم از آن در ذهن در هم ریخته و آشوب زده ای دارند، می کنند استراگون روی به ولادیمیر می کند و می گوید: اگر فردا آمدیم با خودمان یک طناب می آوریم" و ولادیمیر پاسخ می دهد:" و اگر او نیامد خودمان را در همینجا آویزان می کنیم". آیا اینست درسی که می توان از "در انتظار گودو" آموخت؟ در نوبت بعدی خودمان دست بکار خودکشی خواهیم شد؟ رویکرد بکت، کامو و سارتر به انسانی است که اسیر مناسبات در هم پیچیده ای است که بقول بکت در همین نمایش نمی تواند شلوارش را بالا بکشد، یا نمی داند که شلوارش به پایش افتاده."می گویی شلوارم را پائین بکشم یا بالا؟".پیام آنها به انسانی که مستحق آزادی است، طغیان در برابر این مناسبات است، اما از نوشته ی آقای نیکفر چنین مستفاد می شود که تمام مبارزات یک قرن چیزی نبوده جز "در انتظار گودو". استراگون و ولادیمیر انتظار زیادی از آمدن گودو نداشتند، آنها امیدوار بودند که با آمدن گودو شکم گرسنه را سیر و جای گرم و نرمی برای خواب پیدا کنند. مدینه ی فاضله ی گرسنگان همین اندازه ، بقول فیلسوفان "گیتیایی" است. آیا شما می خواهید آنها را از همین اوتوپیا، تخیل خورد و خوراک و پوشاک هم محروم کنید؟ بکت در آخر این نمایش از زبان استراگون می پرسد:"اگر آمد چی" و ولادیمیر پاسخ می دهد:"خوب نجات یافته ایم"! </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-65940587210588126132011-08-19T03:24:00.000-07:002011-08-20T03:15:45.237-07:00انقلاب فرهنگی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">حالا که در جمهوری اسلامی برای بار چندم و پس از شکست های متوالی در سنگر نبرد فرهنگی زمزمه ی انقلابی دیگر بگوش می رسد، بی مناسبت ندیدم گریزی بزنم به یکی دیگر از انقلاب های فرهنگی سده ی گذشته، یعنی انقلاب اکتبر و تلاش هایی برای نوآوری های سترگ در گستره ی فرهنگ. البته در آنجا هم مثل ایران امروز ما بحث اصلی در وهله ی نخست پیرامون "فرهنگ زدایی" می چرخید و جانشین کردن فرهنگی از اساس متفاوت با آنچه که تا آنروز مرسوم و رایج بود. بدیهی است که اگرچه مضمون هر دو حرکت و حرکت های دیگری در این گستره واحد است و چنانکه نوشتم "فرهنگ زدایی" است اما تفاوت های فاحشی میان این نمونه های تاریخی وجود دارد که می توان گوشه هایی از آن را بر شمرد.تفاوت عمده ی نمونه ی روسیه با ایران این است که حرکت در ایران ضد فرهنگی است و واپسنگرانه. اینها می کوشند فرهنگ متعالی را که در سده های متوالی تمدن ایرانی و جهانی رشد و توسعه یافته به صورت های ابتدایی آن بازگردانند. اما در روسیه تلاش در راستای شکستن حصارهای بگذارید بگویم افقی و عمودی نشر فرهنگ بود. آنها تلاش داشتند حیطه ی شمول فرهنگ را از دایره ی نفوذ اقشار مرفه خارج کنند تا مردم عادی، کارگر و دهقان رها شده از بند استثمار نیز در تولید فرآورده های فرهنگی (بخوان خلاقیت هنری و ...) مشارکت داشته باشند. در روسیه ی شوروی بلافاصله پس از انقلاب اکتبر اشکال متنوع و نوین کار و زندگی بر اساس نظام شورایی رواج یافت. کوشش هایی چشمگیری در جریان بود تا فرهنگی کاملا نوین به این اقشار راه باز کند. مثلا در شعری که آنروزها بسیار از آن نقل می شد چنین گفته می شد:" (نقاشی های) رافائل را به نام نامی آینده بدست آتش بسپاریم. موزه ها را ویران سازیم و شکوفه های هنر را لگدمال کنیم". اما این شعر در واقع امر شعاری بود برای ترتیب دادن استودیوها وآتلیه های ویژه برای رونق دادن به کار و خلاقیت گروهی در هنر. قلب کارگاه های ادبی با آهنگ زندگی شهرهای مدرن و کارخانه های ماشینیزه می تپید. در موسیقی می خواستند حتی طیف محدود واریاسیون های نواهای سازهای سنتی را بشکنند تا بتوانند آن را گسترش دهند. مثلا گروه های همنوازی پر هیاهویی ایجاد شده بود که گروه های همسرایان به همراه سوت های کارخانه ها، غرش توپ و بوغ کشتی را در خود گرد آورده بود. مشابه آن در تئاتر هم به چشم می خورد . شهر خود صحنه ی اجرای تئاتر بود، نه تنها شهر بلکه کارخانه و مزرعه. و هنگامی که "برنامه ی نپ" لنین مسیر انقلاب را تغییر داد این کوشش ها نیز به آخر خط خود رسیدند. اما با این وجود یادگاری از یک تجربه برجای ماند که در تاریخ بیسابقه بود.اما حالا بر گردیم به جمهوری اسلامی... </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-15173253506116579712011-06-20T01:59:00.000-07:002011-06-20T02:19:00.267-07:0028" مرداد" در راه است<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><br />
<div style="text-align: justify;"><span dir="RTL" lang="AR-SA">در این صفحه و یا صفحه ای که در گذشته داشتم قول داده بودم که<a href="http://www.blogger.com/goog_907950497"><b></b></a></span><a href="http://www.blogger.com/goog_907950497"><b> </b></a><span dir="RTL" lang="AR-SA"><a href="http://www.vahik.info/File0016.PDF"><b>جزوه ی 28مرداد" </b></a>کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران را که پس از کودتا در هیات</span><span lang="AR-SA"> <span dir="RTL">اجرائیه ی کمیته ی مرکزی به بحث گذاشته شده و با رای اکثریت اعضای آن، که</span> <span dir="RTL">کیانوری از آن دسته نبوده، به تصویب رسیده و منتشر شده بود در سایت قرار</span> <span dir="RTL">دهم. در اذهان عمومی از این جزوه به عنوان سند تئورتیزه کردن انفعال</span> <span dir="RTL">نامبرده می شود. نگارش این سند را به گالوست (کلیا) زاخاریان نسبت می دهند،</span> <span dir="RTL">که در آن زمان به همراه محمد حسین تدین، داوود نوروزی و محمد شرمینی در</span> <span dir="RTL">شعبه ی تعلیمات حزب فعالیت داشتند و قرار بود برای نوسازی کادر رهبری حزب،</span> <span dir="RTL">که در دوران مهاجرت های ناشی از حادثه بهمن 1327 ( سوء قصد به جان شاه) و</span> <span dir="RTL">بگیر و ببندهای متوالی تضعیف شده و خوره ی اختلاف نظرهای گسترده به جان آن</span> <span dir="RTL">افتاده بود به این ارگان ها کوئوپته بشوند.چنانکه پیداست اعضای این شعبه</span> <span dir="RTL">دارای سمت گیری های سیاسی متفاوتی در درون حزب بودند.شرمینی، رهبر سازمان دارای موضعی رادیکال،</span> <span dir="RTL">نوروزی روشنفکر ژورنالیستی بدور از هرگونه رادیکالیسم سیاسی، که تا آخر</span> <span dir="RTL">عمر به آن وفادار ماند، کلیا زاخاریان از معدود روشنفکران ایرانی که آشنایی</span> <span dir="RTL">نزدیکی با ادبیات مارکسیستی داشت، و محمد حسین تمدن که گویا از همان ابتدا</span> <span dir="RTL">موافق سمتگیری حزب بسود حمایت از دولت محمد مصدق بود. کلیا زاخاریان در پی</span> <span dir="RTL">کشف شبکه افسران توده ای و ادامه ی فعالیت های انتشاراتی حزب دستگیر و کشته شد</span></span>.</div><div style="text-align: justify;"><span dir="RTL" lang="AR-SA">یکی از خوانندگان این سایت طی نامه ای مرا به یاد قولی که داده بودم انداخت و اکنون آن را برای انتشار آماده کرده ام</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.</div><div style="text-align: justify;"><span dir="RTL" lang="AR-SA">یک</span><span dir="LTR"></span><span lang="AR-SA"><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">اتفاق جالب در همین رابطه: برای اینکه دوباره مطالب آن را مرور کنم سری به</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">کتاب مصاحبه ی کیانوری با اطلاعاتی ها که بصورت کتاب خاطرات (جلد اول) در</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">ایران چاپ شده زدم و به یک یادداشت برخوردم (ص. 335) که کیانوری در آن</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">تاکید کرده که نظر او درباره ی نوع واکنش حزب نسبت به کودتا نادرست بوده</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">است و از سر نادانی و جهل درباره ی عمق تدارکات کودتایی انجام گرفته</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">است.کیانوری در همین توضیح افزوده است که به همین خاطر هم در پلنوم چهارم</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">نه او و نه اعضای پلنوم بر ضرورت این نوع واکنش پافشاری نکرده اند. این</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">توضیح را البته من در اینجا نیاورده ام که سمپاتی خودم را نسبت به سند فوق</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span> <span dir="RTL">الذکر ابراز کنم. مسئله اینجا است که این مبحث هنوز "باز باز" است</span></span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div style="text-align: justify;"><br />
</div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-37796032421763176742011-06-08T02:24:00.000-07:002011-06-08T02:24:37.121-07:00روشنفکر دینی؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">مرحوم عرت الله سحابی در یکی از واپسین مصاحبه های خود در پاسخ به پرسشی درباره ی "روشنفکری دینی" چنین ابراز نظر کرده بود که "روشنفکری دینی به کچل مو فرفری می ماند". البته در درست بودن چنین تعبیری مناقشه ای نیست. روشنفکری و دینداری جفت مفاهیمی بشمار می آیند که بقول "اسلامی" های ما قابل جمع نیستند و می توان آن ها را ناسازه خواند Oxymoron. به باور دیندار این خرد الهی است که قوانین خود را به طبیعت حاکم کرده است و روشنفکر با خرد انسانی خود به دنبال شناخت و درک هستی است.</div><div style="text-align: justify;">اما در اینجا بحث بر سر تعریف مفاهیم فلسفی نیست. اگر بحث را به این تعاریف محدود کنیم تنها پاسخ ممکن اینست، آری انسان دیندار، اگر در دینداری خود جدیت داشته باشد نمی تواند روشنفکر باشد، آنهم روشنفکری که محدودیتی برای افق اندیشه قائل نیست.</div><div style="text-align: justify;">اما اگر بحث را از سپهر فلسفه به حوزه ی سیاسی منتقل کنیم و نیم نگاهی به تاریخ بیست سال اخیر در حوزه ی اندیشه در ایران بیاندازیم مسئله کاملا دگرگون می شود. آیا چنین نبوده است که چهره های دینداری که در حوزه ی اندیشه فعال بوده اند حد اقل در دو گستره به نتایجی دست یافته اند که نمونه ی آن را در حوزه ی روشنفکری (غیر دینی) سراغ نتوان کرد. در اینجا می خواهم به reflection مبانی فکری و واقعیت ساختاری وضعیت موجود اشاره کنم. حداقل می توان ادعا کرد که آن دسته از کنشگران اجتماعی که در حوزه ی اندیشه کارکرد داشته اند توانسته اند با تامل و درنگ در وضعیت موجود و بازتافت فکری آن به شناخت دست یابند. آنان نه تنها با این کار با وضعیت موجود زاویه پیدا کرده اند بلکه بتدریج به یک موضع 180 درجه ای مخالفت دست یافته اند. نتیجه ی کنش فکری شان نیل به شناخت بوده است. آنان شاید هنوز و یا هرگز به منشاء هستی پی نبرند، کما اینکه روشنفکران غیر دینی هم یقینا به چنین حقیقتی دست نیابند، اما در تعاملشان با واقعیات پیرامون به نتیجه ای رسیده اند که می توان از یک روشنفکر انتظار داشت.در اینجا این پرسش قد علم می کند که آیا در این کار تعبد دینی کارساز بوده یا افسار گسیختگی روشنفکرانه؟</div><div style="text-align: justify;">از زاویه ی دیگری نیز می توان به این مباحث نگریست. قصد من جدل زبانی و یا پلمیک سیاسی نیست، اما نمی توان این واقعیت را انکار کرد که خاستگاه این مباحث از جایی است که کمترین انگیختار فکری وارد مجامع روشنفکری و جامعه می شود.مثلا اگر مباحثی را که برای نمونه آقای سروش، با وجود تمام محدودیت ها و کژ و کولگی ها، وارد مباحث روشنفکری کرده از تاریخ بیست ساله ی اخیر بزدائیم ، آیا چیزی از اینگونه مباحث در مجامع روشنفکری باقی می ماند؟ فراموش نکنیم که کار روشنفکر، کار فکری صرف نیست، بلکه کار روشنفکر ساختن عصایی است که جامعه را در راه شناخت به افق های فکری نوینی نزدیک تر کند. اگر بپذیریم که وظیفه ی روشنفکر، و اصولا خصلت روشنفکری با در هم شکستن حصارهای فکری تعریف می شود پس چگونه می توان ادعای روشنفکری کرد و تعریفی از روشنفکر به دست داد که تنها کار و خاصیت آن کشیدن حصار دور شمول آنست. بهترین وظیفه ای که "روشنفکران دینی" ما تا کنون انجام داده اند این بوده است که دائما مبانی فکری خود را به نقد کشیده اند. آنچیزی که به غلط در محافل روشنفکری ما بصورت "خرد نقاد" نام گرفته است ، خصیصه ای است که می توان تنها پیروان آن را از میان همین "روشنفکران دینی" جستجو کرد. در خارج از آن نه "خردی" می توان یافت و نه "نقدی" که مبتنی بر اندیشه ورزی باشد. </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-53750873178105141532011-06-06T01:00:00.000-07:002011-06-06T01:00:26.287-07:00نظم نوین<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">جهان داره چهار اسبه به طرف نظم نوینی حرکت می کنه که با وجود تبلیغات گوش خراش درباره ی مشارکت عمومی در تصمیم گیری ها مردم کمترین سهم را در آن خواهند داشت! تعجب نکنید! این حرف نه از سر بدبینی مزمن و نه سیاه نمایی از سر عداوت با وضع موجود است. این را تا اینجاش داشته باشید و کمی هم به جنبش "دمکراتیک" در کشورهای عربی نگاه کنید بعد...</div><div style="text-align: justify;">دیروز انتخابات پیش از موعد در پرتغال برگزار شد و مردم یک کشور بحران زده طبق معمول به کمپ راست رای دادند. به این امید که "سرمایه" می داند خرش را به کدام آخور ببندد. مجری اخبار تلویزیون دوم آلمان، که خبرنگار دنیا دیده و مجربی است این بخش خبری را با این جملات آغاز کرد: مردم در این انتخابات شرکت کردند و به حزبی رای دادند که کوچکترین تاثیر را بر سیاست آینده ی این فقیرترین کشور اروپای غربی خواهد داشت. سیاست این کشور را کسانی تعیین خواهند که قروض آن را پرداخت می کنند.</div><div style="text-align: justify;">خبر دیگر اینبار نه غرب اروپا، بلکه بخش جنوب شرقی آن یعنی یونان. مردم یونان نسبت به سیاست های تحمیلی بانک جهانی موضعی انتقادی و اعتراض آمیز دارند و به درستی از به حراج گذاشتن دارایی های این کشور واهمه دارند. آنان می ترسند که یونان بار دیگر ، و اینبار نرم نرمک به مستعمره ی پولی آلمان تبدیل شود و این ترس خود را با نشان دادن علائم استیلای فاشیست ها بر اتحادیه اروپا در تظاهرات ابراز می دارند. در برنامه های رادیو تلویزیونی و مطبوعات آلمان در واکنش به این تبلیغات یونانی ها چنین می خوانیم و می شنویم: کسی که دستش را جلوی دیگران دراز می کنه باید دهنش رو ببنده و یا اونجایی که آدم غذا می خوره نباید برینه. ما پولتون را می دیم به پایمان هم می شاشید.و جواب هایی از این دست. اما آیا واقعا آلمانی ها و فرانسوی ها که بزرگ ترین سوداگران وضعیت کنونی بحرانی در این کشورها هستند یک شاهی از جیب خودشان بابت پرداخت بدهی های این کشورها خرج کرده اند؟</div><div style="text-align: justify;">دمکرات های دو آتشه ی ما پیدا کنند حلقه ی گمشده ی این زنجیره را! </div><div style="text-align: justify;">نتیجه ی اخلاقی:</div><div style="text-align: justify;">مردم در شرایط بحرانی همیشه رایشان به محافظه کاران است برای تثبیت وضع موجود!</div><div style="text-align: justify;">رای مردم در این شرایط پاپاسی نمی ارزد چون سیاست گزاری در سطح دیگری انجام می شود!</div><div style="text-align: justify;">سیاست هنوز بر پاشنه ی قدیمی هرچه بامش بیش برفش بیشتر! می چرخد!</div><div style="text-align: justify;">سیاست در اروپا تحمیلی است. تحمیل منافع کشورهای قدرتمند اروپا که خواهان تحکیم جای پای خود در رقابت های جهانی هستند به کشورهای دیگر عضو، به قیمت از دست دادن استقلال و حق حاکمیتشان!</div><div style="text-align: justify;">این قافله هنوز به سر منزل مقصود نرسیده و کشورهای اروپای شرقی یکی بعد از دیگری قباله کشورشان را به نام تازه دامادهای آلمانی وفرانسوی خواهند کرد!</div><div style="text-align: justify;">اگر نتایج دیگری سراغ داشتید به این لیست اضافه کنید! </div><div style="text-align: justify;"> </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-78886285800407302432011-05-09T06:14:00.000-07:002011-05-18T01:09:06.708-07:00"عروس تعریفی"<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">از قدیم الایام گفته اند که "خمیر مایه ی دکان شیشه گر سنگ است؛ عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد".حالا حکایت قهر و آشتی های روزهای اخیر آقای رئیس جمهوری تحمیلی با آقا است تا نگاه ها را دوباره متوجه کمپ کودتاچیان سازد و نشانه های یک شکاف بزرگ را چنان علنی کند که امکان ماله کشی آن هم دیگر مقدور نباشد. اما آیا این کشمکش ها و این مخالف خوانی ها فقط یک جنگ زرگری است یا دعوای دزدان سر تقسیم غنایم؟ احمدی نژاد که پاگون هایش را از "رهبری" دریافت کرده و بقول نویسندگان وطنی این حمایت و پشتیبانی "تمام قد" آقا بود که دولت محمود را در برابر امواج "خس و خاشاک" پا برجا نگاهداشت اکنون بخوبی احساس کرده است که کم کم دارد به همان "تدارکاتچی" نظام تبدیل می شود و وظیفه ای ندارد جز اجرای تمام و کمال و بی کم و کاست اوامر "رهبری" . نه در سیاست گزاری دست بازی دارد نه در انتخاب تیم اجرایی خود. از سوی دو جناح قانونگذاری و قضایی نیز که در ید اختیار یک خانواده است مدام تیر بغض سوی او و دولتش روان می شود و چنان که پیداست قرار است به شیر بی یال و دمی تبدیل شود که وعده داده اند "عورتش" را نیز ببرند!</div><div style="text-align: justify;">چندی پیش از این گروهی پا به صحنه ی علنی سیاست گذاشت که خود را "عماریون" می نامد و قدم "مبارک" خود را نیز با دو وجیزه ی تفصیلی پیرامون تحولات پس از "کلید خوردن پروژه ی فتنه" مزین ساخت. درست در دورانی که کشمکش های سیاسی به قول بولتن تحلیلی "محراب اندیشه" به داخل اصولگرایان کشیده می شد این گروه با بولتن "موقعیت استخوان در گلو" در شهریور ماه سال 89 و سپس بولتن " کجا ایستاده ایم" در اسفند ماه همان سال مراتب نگرانی خود را نسبت به ولایتمداری آقای رئیس جمهور اعلام داشت. طبیعی بود که گروه های رنگارنگی در کمپ قدرت برای حفظ منافع خود پشت رهبری جبهه خواهند گرفت تا حریف خواهان اصلاحات را از کلیت نظام به بیرون پرتاب کنند. در این طیف رنگارنگ که شامل نیروهای محافظه کار -سنتی و افراطیون فاشیست مآب و نیز موتلفه های زیرکی که در سی سال گذشته موفق شده اند بی هیچ آسیبی از گردنه ها و پیچ های پر مخاطره عبور کنند، نیرویی نیز جای گرفته بود که برآمد خود را مدیون "مصلحت نظام" می دانست، مصلحتی که یکبار با تقلب شبانه از ریاست جمهوری کروبی - هاشمی جلوگیری کرده بود و بار دیگر همه ی قدرت خود را به میدان کشید تا نگذارد اصلاحات در جمهوری اسلامی نهادینه گردد و موسوی فرصتی برای رویارویی مجدد با خامنه ای را که اینبار ردای رهبری را بر تن کرده است بیابد. "عماریون" که در ابتدا "مراقب بودند خط نشکند" در فاز بعدی علنا درباره ایجاد حاکمیت دوگانه هشدار دادند و مسئولیت آن را به گردن رئیس جمهور و رئیس دفترش انداختند که گویا دارند نقشه های هاشمی را مو بمو به مرحله ی اجرا می گذارند."عماریون" در فازی که این شکاف هنوز نمود بیرونی نیافته بود (در جزوه ی کجا ایستاده ایم) هشدار می دادند که رئیس جمهور و رئیس دفترش می خواهند با طرح فرایافته ای انحرافی، ایران و مکتب ایرانی، پایگاه اجتماعی "فتنه" را بسوی حاکمیت جلب کنند، به یک سخن برنامه ای را به مرحله ی اجرا گذارند که اصلاح طلبان وعده ی انجام آن را داده بودند. جان کلام اینست، جلب حمایت اقشار میانی و شهری. اما این تازگی نداشت. اصولگرایان، "رایحه ی خوش خدمت"، آبادگران و نامزدهای ریز و درشت انتخابات ریاست جمهوری با صورتی اصلاح کرده و کت و شلواری که نمونه های آن را مانکن های خوش چهره و خوش هیکل به تن می کنند در صدد جلب اعتماد این اقشار برآمده و هربار شکست خورده بودند زیرا مردم شاید در کلیات گول بخورند ولی در جزئیات هرگز.نه آقای خاتمی نیازی به چنین ادا و اطوارهایی داشت و نه آقای موسوی احتیاجی به اصلاح ریش! در این دوره بود که احمدی نژاد با پز حمایت از محرومان توانست آرای زیادی از این اقشار را به سود خود جلب کند و با حمایت دست های غیبی نام خود را از صندوق های رای گیری بیرون آورد.روشن است که روی آوردن بخشی از نیروهای سهیم در قدرت به منافع اقشار میانی جامعه بیشتر از سر ناچاری بود تا آزادانه. در همین بولتن های فوق الذکر نیز بخوبی خط قرمزهای حاکمیت برجسته شده است. در اینجا ما با دریافتی از حاکمیت و قدرت سیاسی سرو کار داریم که می توان آان را دریافتی بغایت افراطی و سرکوبگر نامید، دریافتی که ضرورتهای یک زندگی مدرن شهری قرن بیست و یکم را بر نمی تابد و به جرئت می توان آن را همان اسلام طالبانی ازنوع شیعی خواند.آنان بیراهه نمی روند هر گاه هشدار می دهند که قدرت سیاسی بدون روحانیون، بدون ولایتمداری، بدون درک رعیت بودن در برابر "رهبر" معنایی ندارد. آنان رقبای خود را در حاکمیت به ارتباط داشتن با "اجنه" متهم می کنند ولی خود عقب مانده ترین درک از اعتقادات مذهبی را شب و روز از هر منبر و بلندگویی تبلیغ می کنند. چنان شده است که بقول کاردینال پیر دایی "اگر نجات کلیسای کاتولیک هنوز میسر باشد آن فقط از دست ابلیس ساخته است"(هجدهم برومر لویی بناپارت، مارکس، فارسی ترجمه ی پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران،ص.170) تفاوتی که میان جناح موجود به چشم می خورد، حداقل در مورد مسائلی که امروز مطرح می شود در اینست که جناح احمدی نژاد - مشایی بر این نظر است که برای جلب حمایت اقشار میانی حاکمیت چاره ای ندارد جز تقبل برخی هزینه ها و این هزینه ها همان چیزی است که گروه رقیب آن را کار ابلیس و اجنه می داند. آنان راه تحمیل اراده ی خود به جامعه را در پیش گرفته اند و سرکوب را بهترین وسیله ی متحقق ساختن آن می دانند.</div><div style="text-align: justify;">مسئله ی گرهی اینست که معضل موجود نه برخاسته از میل و اراده ی جناح های درگیر بلکه معضل عینی موجود در جامعه است که اکنون بصورت این درگیری آشکار شده است.مارکس در همین کتاب فوق الذکر در دوران کودتای لوئی بناپارت چنین می گوید:"بناپارت به عنوان قوه ی مجریه ای که به نیروی مستقل بدل شده است احساس می کند که رسالت او تامین " نظم بورژوایی" است. ولی نیروی این نظم بورژوایی طبقه متوسط است. به این جهت او خود را نماینده ی طبقه متوسط می شمارد و فرامین را با همین مفهوم صادر می کند. ولی او فقط از آن جهت چیزی شده است که نیروی سیاسی این طبقه را در هم شکسته و هر روز باز در هم می شکند. به این جهت او خود را مخالف نیروی سیاسی و مطبوعاتی طبقه متوسط می شمارد. ولی با دفاع از نیروی مادی این طبقه نیروی سیاسی آنرا دوباره بوجود می آورد. از این رو ناچار علت را باید حفظ کند و معلول را هر جا که بروز کرد از روی زمین بر اندازد.(همانجا، ص.170-171) </div><div style="text-align: justify;">داستان کنونی مشاجرات آدم را به یاد بخشی از کتاب "گفتارها"ی ماکیاولی می اندازد که در آن چنین آمده است:"رومیان به هنگام نزدیکی خطر برای جلب محبت توده ی مردم گشاده دستی نشان دادند و موفق شدند. وقتی که پورسنا به روم لشگر کشید تا خاندان تارکویینی را دوباره به قدرت برساند، سنای روم ترسید که مبادا توده ی مردم دوباره مهار حکومت را به دست شاهان بدهند تا مجبور به تحمل مشقات جنگ نشوند؛ و برای جلوگیری از این خطر مالیات نمک را با این استدلال لغو کرد که مردمان تنگدست از طریق پروردن و بار آوردن کودکان به قدر کافی به رفاه عموم یاری می کنند. بر اثر این اقدام سنا توده ی مردم رنج محاصره و گرسنگی و جنگ را بر خود هموار کردند."(ماکیاولی؛ گفتارها،ص.121؛لطفی،خوارزمی) حالا سیاست های احمدی نژاد در تقسیم بی حساب پول از بیت المال و نوازش محرومان هم بیشتر به این سیاست "سنای روم" می ماند تا سیاستی عاقلانه و با برنامه و از سر کفایت، صداقتی هم در آن یافت نمی شود. ماکیاولی در ادامه می گوید دولتها نباید همیشه منتظر آن باشند که دوران سختی فرا برسد و آنان با اعتماد به این مثال مردم نوازی کنند چون آنها می دانند آنان "خواهند ترسید که پس از رفع خطر آنچه را از روی اجبار داده ای پس بگیری".(همانجا).<br />
حالا آشکار شد که باز بر طبق یک ضرب المثل فارسی "عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید"، رئیس جمهوری که "رهبر" آنقدر برایش همت گذاشت و تعریف ها از او کرد چنین ناباب از کار در آمد.</div><div style="text-align: justify;"></div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-18135008082911414602011-04-18T13:26:00.000-07:002011-04-18T13:26:11.565-07:00دستاوردهای سمبلیک<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;"></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: inherit;">هفته نامه ی آلمانی "دی سایت" (زمان یا زمانه) که به "معتبر" بودن شهرت دارد ، در شماره ی اخیر خود (7 آوریل 2011، ص.12) مقاله ی مختصری دارد از روزنامه نویس سرشناس و قدیمی مطبوعات آلمان، کریستیان اشمیت هویر، که در گذشته حیطه ی کاری اش اتحاد شوروی بود و اکنون حد اقل در این مقاله به کوبا پرداخته است.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: inherit;">مدخل مقاله تحولات کشورهای حاشیه ی جنوبی و عربی دریای مدیترانه است، و اینکه این تحولات چه بازتابی در کوبا دارد. نویسنده ی مقاله گزارش گونه ای از یک گفتگو با یوآنی سانچز، بلاگر نام آور کوبایی بدست چاپ داده است. مجله ی آمریکایی "تایم" یوآنی سانچز را که درس خوانده ی فلسفه است، در سال 2008 در میان صد بانوی پرنفوذ جهان ذکر کرده، افتخاری که موجب دریافت جوایز گوناگون بین المللی و چاپ آثارش در "جهان آزاد" شد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: inherit;">خانم سانچز در این گفتگو ، که ما فقط گزارشی از آن را در پیش رو داریم تعبیر زیبایی را بکار برده است، بدین گونه که گویا شهابی پر از ذره های دمکراتیک به زمین برخورد کرده و این ذره ها دارند به سرعت در سطح زمین پخش می شوند و به جان دیکتاتوری های موجود افتاده اند. صد ها سال طول کشید تا برده داری برکنده شد، استعمار نیز بالاخره مجبور به عقب نشینی شد. اما مرده ریگ آن احتضار دردناکی دارد. اما اکنون چنانکه پیداست فقط سقوط یک شهاب دایناسورهای تمامیت طلب را دارد از بین می برد.</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: inherit;">در ادامه نویسنده می پرسد" در رابطه با تصویرهایی که از میدان تحریر قاهره و استعفای مبارک دیده ای چیزهایی نوشته ای و اینکه تنگه ی سوئز و دریای کارائیب چندانی باهم ندارند". خانم سانچز پاسخ می دهد:"تاریخ و فرهنگ در کوبا و شمال آفریقا منظومه ی متفاوتی را خلق کرده اند.اکنون هر دو در برابر یک پرسش سرنوشت ساز قرار گرفته اند، که در اینجا قیاس های اقتصادی و مردم شناسانه معنایی برای آن ندارد. پرسش اینست که مردم تا کی می توانند نبود آزادی را تحمل کنند. در لیبی، در قاهره و کوبا حکمرانان کاریسماتیک، به خود و خلق هایشان قبولانده اند که تامین مجانی بهداشت و درمان و آموزش عمومی رایگان به حفظ دایمی قدرت منجز خواهد شد و کسی آنرا مورد پرسش قرار نخواهد داد.اما نسل کنونی در شبکه ای به هم متصل شده است و برایش این دستاوردهای سمبلیک تحفه ای نیست. هدیه ای نیست که تا ابد باید از بابت آن متشکر بود و آن را مورد پرسش قرار نداد."</span></div><div style="text-align: justify;"><span style="font-family: inherit;">چنانکه پیداست در اینجا ما با پدیده ای بسیار پیچیده ولی در عین حال شایعی روبروئیم. نخست اینکه ما تا حال نمی دانستیم که مردم کشورهای شمال آفریقا از "دستاوردهای سمبلیک" خود دلزده شده اند. اگر بتوان در مورد لیبی، آنهم در محدوده ی تنگی بتوان از چنین دستاوردهایی در مورد دیگر کشورهای شمال آفریقا سخنی بمیان آورد. بر خلاف آن اغلب تحلیلگران بر این عقیده اند که این تحولات ریشه های اجتماعی دارد و و ناسازی پوسته ی سیاسی با رشد اجتماعی یکی از علل عمده ی بروز شورش های خیابانی گسترده در اغلب این کشورهاست. البته نه در تمام آنها. نیروهای سیاسی فعال چنین اعلام می کنند که حکومت های استبدادی حاکم در این کشورها مانعی برای توسعه ی گسترده ی اجتماعی بوده و استقرار دمکراسی باید اهرم و ابزاری باشد برای براه انداختن ماشین تحولات، فراموش نکنیم بهبود زندگی مردم هدف هرگونه تحولی است. از جمله بهبود وضعیت بهداشتی و درمانی و آموزشی و الخ. اما در مورد کوبا وضعیت بکلی بگونه ای دیگر است و انسان بیاد "دوراهه ی زندانی" می اندازد.Gefangenendillema و یا Prisoners dillema مبحثی در تئوری بازی است که بنا بر آن دو زندانی زمانی شانس بیشتری برای در رفتن از مجازات دارند که سکوت پیشه کنند، ولی از آنجایی که هیچکدام از آنها مطمئن نیستند که دیگری واقعا سکوت خواهد کرد یا نه با به جان خریدن مجازات نازل تری به جرم اعتراف می کند. برای کوبا درست همین وضعیت صادق است که یا باید این "دستاوردهای سمبلیک" را از کف بدهد و "آزادی" مورد نظر خانم سانچز را بدست آورد و یا سکوت را پیشه کند و منتظر موقعیت بهتری بماند که در موقعیت کنونی نا مقدر می نماید. </span></div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-9291799149653340942011-03-20T05:27:00.000-07:002011-03-20T05:27:26.216-07:00ملاک معیوب...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">دیروز ابراز نگرانی کردم، امروز دیگر یقین است که جنگی تمام عیار در شرف وقوع است. جنگنده های فرانسوی و موشک های آمریکایی مواضع لیبیایی را بمباران می کنند تا شورشیان فرصت تنفسی برای بازسازی صفوف خود داشته باشند. ما هم هورا می کشیم! اگر پاره ای از کشورهای غربی چنین می پندارند که می توانند با زیر پا گذاشتن موازین بین اللملی و حتی منشور سازمان ملل متحد با روی آوردن به سیاست های تهدید و مداخله نظامی اراده ی خود را به کشورهای دیگر تحمیل کنند، نه تنها دیگر آبرویی برای این مجامع باقی نمی گذارند، بلکه بدعتی را مرسوم می کنند که هنوز خودشان به آخر خط آن نیاندیشیده اند. این عمل بهترین اثبات برای درستی سیاست های هسته ای جمهوری اسلامی است. آفتاب آمد دلیل آفتاب! حالا بگو چه کسی بهترین حامی احمدی نژاد است؟ </div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-2822460744659938083.post-76332898860276875462011-03-19T04:39:00.000-07:002011-03-19T04:39:48.192-07:00کلاه گشاد...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;">اگر به پست گذشته ام نگاه کنید خواهید دید که من با تردید و نگرانی به اوضاع لیبی نگاه می کنم و هر روز که می گذرد به نگرانی من افزوده می شود. غرب (اگر نخواسته باشم بنویسم امپریالیسم) در حال تحقق یک ماجراجویی تازه در نقطه ای دیگر از جهان است. من مطمئنم که روزی فرا خواهد رسید که انسان هایی آگاه سناریوی وقایع لیبی را بازخوانی خواهند کرد و این سناریوی شرم آور را بر سفره ی دید مردم جهان پهن خواهند کرد. آنان نشان خواهند داد تا چگونه خواست های بر حق مردم این کشور ملعبه ی دست جنگ افروزان سوداگر شده است. از چهره های مرموز در آب نمک خوابانده که یک شبه "دمکرات" های انساندوست معرفی شدند تا قطع نامه های سازمان های بین المللی که اکثریتشان خود در معرض داوری خلق هایشان قرار دارند. از "اتحادیه ی عرب" که اکثریتشان را دست نشانده های سیاهکار تشکیل می دهند، تا "شورای امنیت" که تنها هم و غم آن به هم نخوردن معادلات بین المللی است. آیا رهبران "جهانی" که چشم اندازشان انتخابات در پیش رو است و انگیزه شان پیروزمند بدر آمدن از آنست می توانند نسبت به سرنوشت "شورشیان بنغازی" دلرحمی نشان دهند؟ آیا دلقک هایی که ساق پای فاحشه های بین المللی افق دیدشان را محصور کرده لیاقت و برازندگی تعیین سرنوشت این محرومان را دارند؟ امیدوارم روزی نقش مطبوعات و رسانه هایی که مردم روزی برای آزادی آن جانفشانی کردند در تدارک روانی این تحولات نیز افشا شود ، که خواهد شد و ما می مانیم و زودباوری ها و ساده دلی هایمان. کجا رفت آن "روح نقاد" که آنقدر از آن سخن گفته شد. عیب از ماست که به این راحتی می توانند یک کلاه گشاد بر سر ما بگذارند.هدف بعدی کجاست؟ مداخله ی نظامی برای نجات جان تظاهر کنندگان سبز؟</div></div>vahikhttp://www.blogger.com/profile/08495666391933588363noreply@blogger.com0