۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

آیا اتفاقی است که...

این روزها چشم ها در جهان به رویدادهای جاری در مصر و دیگر کشورهای عربی دوخته شده ودل ها نگران نتیجه ی این جنبش های فراگیر است. به یک معنا می توان با این تعبیر موافقت کرد که کشورهای عربی شمال آفریقا و خاور میانه اکنون پا به قرن بیست و یکم می گذارند و شاید بتوان این تعبیر را نیز پذیرفت که این جنبش ها شیپور آغازسیکل های انقلابی قرن بیست و یکم را دمیده اند. اما به جز این، با وجود شباهت های آشکار میان این جنبش ها و جنبش های به اصطلاح "رنگی" و حرکت های "نسل فیس بوکی"، که من میانه ای با این دست تعبیرات ندارم، نکات افتراق بسیاری را نیز می توان مشاهده کرد که پرداختن به یکایک آن در حوصله ی این نوشته ی کوتاه نیست. یکی از بارزترین این نکات حضور چشمگیر زنان در جنبش سبز در ایران و غیبت نگران کننده ی آن در جنبش مصر است. یا لاقل بگویم آنچیزی که ما از طریق تلویزیون و گزارش های خبری می بینیم و می شنویم حاکی از این غیبت معنا دار است، که امیدوارم معنای سویی نداشته باشد. یک مصری عاقل روزی گفت مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح ها و فرایافت های قرن بیستمی حل کرد. گذشته از آن که چگونه می توان این اجمال را تفصیل کرد ، اجالتا می توان موافقت کرد که آدم هایی که حد اقل در دنیای زد و خوردهای سیاسی اواسط قرن گذشته پرورش یافته اند به زور می توانند مسائل موجود را درک کنند ، گذشته از آن که بتوانند نقبی به راه کوره ی حل آن بزنند. برای نمونه آقای اوباما، رئیس جمهور آمریکا و وزیر امور خارجه اش خانم کلینتون، که در گذشته ای نه چندان دور در کارزار انتخاباتی خود، که رقیب هم بودند، از ابزاری نهایت استفاده را کردند که امروز الگوی جنبش های اصلاح گرانه در جهان شده است و آن استفاده از اینترنت و رسانه ای اجتماعی رایانه ای است؛ منظور همان فبس بوک و تویتر است. اما همین آقای اوباما و خانم کلینتون برای سنداژ تحولات مصر فرستاده ای را با سوی قاهره گسیل داشتند که نه تنها گره ای را برای دستگاه دیپلماسی آمریکا نگشود ، بلکه با حمایت پر شور از لزوم ابقای حسنی مبارک در سمت خود موجب آبروریزی آنان شد. این همه را گفتم ولی شاید خواننده از خود بپرسد این صغرا کبرا چیدن ها چه رابطه ای با این موضوع داشت. موضوع موقعی روشن می شود که بدانیم این آقای فرانک ویسنر فرستاده ی اوباما به مصر کیست و در کدام مکتب درس آموخته است. آقای ویسنر پسر یک دیپلمات کار کشته و وارد به مسائل کشورهای عربی است، و به جز خدمت در ویتنام در دوران جنگ ، مسئول امور تونس در وزارت امور خارجه، سفیر آمریکا در هند، فیلی پین و بالاخره پنج سال سفیر ایالات متحده ی آمریکا در قاهره بوده است. اما جالبتر شغل آقای فرانک ویسنر پدر بوده است. آقای ویسنر که در جنگ جهانی دوم افسر اطلاعاتی بوده پس از جنگ در ارتباط با گروه آلمانی گهلن (ژنرال نازی ها)، که سرپرستی ایجاد سازمان جاسوسی در غرب آلمان تجزیه شده را بعهده گرفته و پس از آن در همین رابطه مشغول انجام وظیفه شده است. از جمله از نفوذ در مطبوعات مترقی گرفته تا تلاش در تاثیر گذاری بر حوادث سال 1956 در مجارستان. پیش از آن یدر سمت رئیس دایره برنامه ریزی سازمان سیا یک کار کوچک هم انجام داده و آن کمک به ریچارد هلمز در سرنگونی دولت مصدق و حکومت مترقی آربنز در گواتمالا. البته شرح خدمات او مفصل تر از اینست، اما همین کافی است که بتوانیم به این نتیجه برسیم که نه تنها کافی نیست که اذعان کنیم مسائل قرن بیست و یکم را نمی توان با طرح های قرن بیستم حل کرد بلکه لازم است که چهره هایی که مشغول حل این معضلات هستند نیز درس آموخته ی آن دوران نباشند. آدم ها را می توان از در بیرون کرد، ولی به جای آنان دیگرانی پیدا می شوند، بسیار وجیه الملله که با همان روحیات و با همان درک و برداشت از سیاست به جای آنان نشانده می شوند. آیا روزی خواهد رسید که در آمریکا نیز به جز رئیس جمهور دستگاه دیپلماسی نیز پاکسازی شود؟ ولی آیا این پاکسازی نیز سودی در بر خواهد داشت؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر