۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

روزهای حاد مباحث نهایی توافق های هسته ای که از این طرف و آن طرف با تفسیرهای متفاوت و گاه با پیش گویی های متناقض همراه می شود به پایان خواهد رسید و به هر تقدیر اگر توافقی صورت گیرد و یا این همه وقت و انرژی با عدم توافق در مباحثی حاشیه ای تلف شود شرایط جدیدی برای سیاست در ایران جمهوری اسلامی ایجاد خواهد شد. با در پیش بودن انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری معلوم است که نتیجه ی این مذاکرات دارای چه اهمیت فزاینده ای حداقل در میان مدت خواهد بود و شعاع تاثیرگذاری آن بر این رویدادها تا چه اندازه وسیع و گسترده خواهد شد.
اما این ها موضوع بحث امروز من نیست. همزمانی مرحله ی نهایی گفتگوهای هسته ای 1+5 با ایران و رویدادهای حول و حوش قروض خارجی یونان و رفراندومی که  امروز برگزار می شود تا مردم یونان درباره ی گام های بعدی مذارکات دولت این کشور با اتحادیه اروپا تصمیم گیری کنند مرا به این فکر واداشت که چند نکته را که در همین رابطه به ذهنم خطور کرده با خوانندگانم درمیان بگذارم.
سوای اینکه  یک شهروند ایرانی چه رویکردی نسبت به حاکمیت جمهوری اسلامی و سیاست های روز و یا دراز مدت آن داشته باشد و یا یک یونانی نوع عملکرد دولت چپ گرای در حال گفتگو با نمایندگان اروپا و صندوق بین المللی پول درباره ی قروض خارجی این کشور، که خود هیچ سهمی در انباشت و سرریز آن نداشته بپسندد و یا مخالف آن باشد، شهروندان هر دو کشور باید در یک موضوع اتفاق نظر داشته باشند و آن عمل برپایه اراده خود بنیاد ملی است. به این موضوع بر خواهم گشت.
مسئله ی دیگر نحوه بر خورد طرف سوم است که من دانسته و با در نظر گرفتن اختلاف نظرها و برخوردها بلوک وار از آن یاد می کنم.
ایرانی ها در یک دوراهی سرنوشت سازی قرار گرفته اند که به هر تقدیر گریزی از آن نیست. یا اکنون با طرف های مذاکره ی خود به توافق، هر چند مقطعی خواهند رسید یا با شکست این مذاکرات گزینه های کاملا متفاوتی که می تواند عواقب ناخوشایندی برای طرف ایرانی داشته باشد دوباره ارجحیت خواهد یافت. اینکه توافق خوب یا بدی در راه ایران است، هنوز مشخص کننده این نیست که این توافق ها برای چه کسی خوب و به زیان چه سیاستی است. اینکه هم اکنون مسلم است این است که جمهوری اسلامی با سیاست هایی که در بیت رهبری طراحی و به دست دولت های دهم و یازدهم به مرحله اجرا گذاشته شده وارد بن بستی شده که خروج از آن بناچار یا پذیرش یک توافق "بد" است و یا اینکه زدن به سیم آخر و افتادن در دور نوینی از رادیکالیسم و افراطی گری توخالی که مضمون آن بدترین نوع لفاظی های "انقلابی" در ظاهر و تشدید بی چون و چرای فساد و ارتشایی که بی آن هم بی داد می کند. این همه بدین خاطر است که هنوز در ایران نه در میان دولتمردان حاضر در صحنه ی سیاست و نه برای مردمی که پشت "بَنُر"های حق مسلم ماست سینه می زنند واضح و مبرهن است که مقصد ما کجا است. آیا تامین اقتدار ایران و یا حضور یک ایران مقتدر در منطقه بر اساس کدام طرح استراتژیک قابل دست رسی است. امید بستن به تبدیل ایران به یک قدرت هسته ای، اگرچه این "هسته ای" نظامی هم نباشد، و تیشه زدن به ریشه ی هرچیزی که می توانست به طور عینی منبع و خاستگاه این اقتدار باشد سیاستی بود خودخاسته که بزرگ ترین منبع و تکیه گاه اقتدار ایران را قربانی این تخیلات کودکانه و بلندپروازی های برخاسته از اذهانی بیمار کرده است. این مانورهای طرف ایرانی که برخاسته از عدم شناخت دقیق جایگاه خود در منطقه و در جهان است و اکنون آشکارا با بن بست روبرو شده بویژه در ده سال اخیر بیشترین هزینه ها را برای به دست آوردن کم ترین موفقیت ها داده است. و اکنون که گویا مشکل گشایی از آسمان نزول کرده و مذاکراتی که نتیجه ی آن "برد" هر دو طرف است به مرحله ی نهایی خود رسیده، هنوز کسی نیست که برای مردم ایران توضیح دهد این چه اختلافی بود که کشور را به ورطه ی یک جنگ دیگر خانمانسوز نزدیک کرده بود و آیا ارزش آن را داشت که برای به کرسی نشاندن آن چه که حق مسلم ایران اعلام شده حال و آینده چند نسل از ساکنین این مرز و بوم را به مخاطره انداخت؟
تا حال سخن تنها بر سر ایران بود، اما یونان نیز این روزها با یک انتخاب تاریخی روبرو است؛ یا در اتحادیه اروپا می ماند و واحد پولی آن را با تمام مزیت ها و مضار آن می پذیرد یا نه یک نقطه را برای حرکت آتی جامعه بازتعریف کرده و با مشارکت مردم و با شفافیت کامل نقشه ی راه حرکت آتی را طرح ریزی خواهد کرد. این گزینه را دولتی دربرابر مردم قرار داده که خود هیچ نقشی در گیر دادن لکوموتیو کهنه و تقریبا از کارافتاده ی اقتصاد این کشور در لجن زار ارتشاء و فساد و شکافته شدن سقف اروپایی دیون خارجی اش نداشته و تنها به این منظور رای اعتماد مردم را گرفته که راهی برای خروج از آن بیابد و با طرف های خود به یک توافق اولیه برای لگام زدن به بحران افسار گسیخته ی دستخوش این اقتصاد بیمار دست یابد.
آنهایی که رسانه های عمومی اروپا را دنبال کرده اند و در موضع گیری های دولت مردان و مسئولان اتحادیه ی اروپا دقت کرده اند شاهدند که چه هیستری دیوانه کننده و روانفرسای ضدیونانی به کار افتاد تا مردم یونان را از یک مجال بازگشت به خود و لحظه ای تأمل برای نگریستن به مغاکی که  در ورطه ی آن ایستاده اند بازدارند. اسلوب رفتاری "اروپایی" زهر چشم گرفتن نه از یونان، آن ها به خوبی دریافته اند که کجای کارند، بلکه از دیگرانی است که در آینده ی نزدیک در موقعیت مشابهی قرار خواهند گرفت و چندین کشور نامزد دریافت مشتمال اروپایی اند.
و اکنون بازگردیم به طرف سوم، طرفی که نه آن را می توان در سیمای یک شخصیت، نه در قامت یک کشور و نه در ردای یک نهاد تعریف کرد. این طرف سوم سیاست برخاسته از قدرت طلبی سلطه جویانه است، ذره ای در سمت گیری های خود به خطا نمی رود، در برآمدهایش عمق تفرعن وتبختر پیروزمندانه ای را به نمایش می گذارد که ظاهرا منسوخ شده پنداشته می شد.
اتحادیه اروپا یک موجود شگفت آوری است که طول و عرض آن هیچ تناسبی با هم ندارند. از ادعای یکدست کردن سطح راندمان اقتصادی و گسترش دمکراسی سیاسی به همه ی کشورهای عضو تنها چیزی که باقی مانده هدف تثبیت هژمونی چند کشوری است که هنوز از وضعیت اقتصادی مستحکمی برخوردارند. اتحادیه اروپا تحقق گلوبالیزاسیون در مقیاس کوچک تر و ادعای به دست دادن الگوی نمونه ای برای آن است. اما از ادعا تا واقعیت فرسنگ ها راه است. راهی که به هیچ وجه به مقصد نخواهد رسید. کشورهای توسعه یافته و پیشرفته ی اقتصادی اروپا و در راس آن آلمان و فرانسه و در چارچوب دیگری بریتانیا
برای مستحکم تر کردن جا پای خود در رقابت های جهانی با آمریکا و چین حوزه ای را برای خود ذخیره کرده اند که بتوانند در مقیاس بزرگ تری با این غول های اقتصادی رقابت کنند. افول یونان پاره شدن ضعیف ترین بند زنجیر است و حلقه های دیگری نیز در صف ایستاده اند تا یکی پس از دیگری پا جاپای یونان بگذارند. اویرویی که برای یک اقتصاد قوی طراحی شده به کشورهایی تحمیل شده است که از توان اقتصادی بسیار نازل تری برخورداند و توان تحمیل مستمر سیاست های ریاضت اقتصادی را ندارند. اویرو واحد پولی مشترک برای مقابله با تسلط جهانی دلار است، یونان و اسلواک و ایرلند و پرتغال را چه به رقابت های این چنانی!