۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

بازهم مصدق، بازهم نفت

تابوشکنی به شیوه ی آقای زیبا کلام

واهیک کشیش زاده

آقای صادق زیبا کلام این روزها سر و صدای زیادی راه انداخته است. تقریبا روزی نیست که رسانه ها نيم نگاهی به جلوه فروشی سياسی ايشان نداشته باشند و گزارشی از سخنرانی‌ها و مناظره های او در مجامع رسمی از جمله در صدا و سیمای ج. ا. منتشر نسازند. گاه جانمايه ی این گزارشات جز آن نيست که آقای زیبا کلام یک تنه به جنگ باورهای عمومی جا افتاده در افکار عمومی جمهوری اسلامی رفته است و بی پروا بازنگری تاریخ دویست ساله‌ی ایران را دیکته می کند. ايشان از بازنگری تاریخی سخن می گويند که محصول چالش‌های پياپی آن همین نظام جمهوری اسلامی‌ای است، که هم اکنون یکی از ژرف ترين بحران های زندگی خود را از سر می گذراند و اين بحران به یک معنا شائبه‌هایی از همین تاریخ دویست ساله را یدک می‌کشد.

آقای زیبا کلام در مناظره‌ی تلویزیونی خود نقش رضا شاه در متحد ساختن ایران را برجسته ساخته و گفته است که دو عامل تاریخی بر موجودیت کنونی ایران سایه انداخته است. به نظر ايشان، يکی "شمشیر آغامحمد خان" و ديگری"چکمه های رضا خان" سرحدات و اتحاد ایران کنونی را تضمین کردند. نه اين سخنان و نه این نوع نگاه به تاریخ ایران تازگی ندارد، اما بر زبان راندن اين سخنان در صحن علنی و مجاز رسانه‌ای در جمهوری اسلامی تابو شکنی آشکاری بوده است، که شاید در اين شرايط تنها آقای زیبا کلام خود را مستعد انجام آن یافته است. يک دم نبايد فراموش کرد که در کدام برش زمانی بسر می بريم: در ماه ها و هفته هایی بسر می بريم که شهردار سابق تهران و رياست جمهور امروز، خس و خاشاک دگرخواه را ، که "بر کف خیابانها" روان شده بودند، به زباله دان تاریخ می روبد. جالب آن که آنچه امروز تاریخ مصرفش بسر آمده اعلام می شود، با دو دست به حقانیت انقلاب و تاریخ مجاهدات مردمی دویست سال سپری شده چسبیده است، ولی شگفتا نظری در مجالس امکان بروز می یابد که پایبندی چندان استواری با آن ندارد.

موضوع بهیچ وجه بر سر جزمیت در نگاه به تاریخ، آنهم تاریخ معاصر ایران، ــ تاریخی که ما هنوز وجود پس لرزه های آن را بر تن خود احساس می کنیم ــ نيست. ایران، در حداقل صد سال اخیر، بارها راه افراط و تفریط را طی کرده و هنوز نتوانسته است به گرانیگاه آرامش خود دست يابد. افراط و تفریطی که هنوز نیروهای کشش آن تاثیر گذارند و هر روز از جایی سر بر می کشند و تعادل مفروض و موعود را بر هم می زنند. سخنرانی آقای زیبا کلام درهمایش ملی ” نفت و سیاست خارجی در ایران، که از تاریخ ۱۱ اسفند ماه به همت مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام برگزار شد، دارای نکات درخور توجهی است که به نوبه ی خود تازگی دارد.

گزارشگر سایت "فرارو" می نویسد:"شاید تا پیش از این برخی از محققان از این نگاه به مسئله “ملی شدن نفت” پرداخته بودند، اما به نظر می‌رسد تاکنون هیچ یک از تحلیل‌گران با این رویکرد به مقایسه “ملی شدن نفت” و “هسته‌ای شدن” نپرداخته‌اند". و در ادامه افزوده است:"این استاد دانشگاه تهران با انجام مقایسه‌ای میان وضعیت پرونده هسته‌ای ایران و “ملی شدن صنعت نفت” مسئولین دیپلماسی ایران را از تکرار یک اشتباه تاریخی بر حذر داشت، وی معتقد است که ایران باید پیشنهاد آژانس و ۱+۵ درباره مبادله اورانیوم غنی شده را بپذیرد، همانگونه که مصدق باید فرمول آمریکا برای حل دعوای ایران و بریتانیا بر سر مسئله نفت را می‌پذیرفت". و به نقل از آقای صادق زیبا کلام، پژوهشگر سیاسی و استاد دانشگاه تهران آورده است که: «عنوان سخنرانی من در همایشنفت و سیاست خارجی” این بود که ملی شدن نفت اجتناب ناپذیر بود و این سوال را مطرح کردم که خود ملی شدن نفت تا چه حد ضرورت داشت؟ آیا برای ایران راه حل دیگری باقی نمانده بود و ما فقط باید نفت را ملی می کردیم تا به اهداف خود می‌رسیدیم؟» آقای زیبا کلام که در مناظره‌ی تلویزیونی خود در سیمای جمهوری اسلامی چنین اظهار نظر کرده بود که "مصدق را شریف ترین، ملی ترین و متدین ترین رجال سیاسی 200 سال اخیر ایران " می داند با بیان مواضع آمریکا نسبت به “ملی شدن” صنعت نفت اظهار کرد: «برخلاف تصوری که در ایران وجود دارد آمریکایی‌ها از ابتدا مخالف ملی شدن صنعت نفت نبودند، حتی در ابتدا تا حدود زیادی موافق ملی شدن بودند، به دو دلیل اولا احساس می‌کردند که انگلیسی‌ها به ایران اجحاف می‌کنند و قراردادی که در آن زمان مطرح بود خیلی یک جانبه و به نفع انگلیسی ها بود». زیبا کلام ادامه داد: «آن‌ها در امتیاز دارسی به ما ۱۶ درصد سود خالص را می‌پرداختند که البته در قراردادی که در زمان رضا شاه در سال ۱۳۱۲ منعقد گردید که معروف به قرارداد۱۹۳۳ است سودی که ما دریافت می‌کردیم تا حدودی بیشتر شد. اما همان موقع در عربستان و مناطق دیگر قراردادهایی که شرکت‌های نفتی آمریکایی منعقد می‌نمودند معروف بود به قراردادها پنجاه، پنجاه یعنی ۵۰ درصد سود متعلق به کشور دارنده نفت بود و ۵۰ درصد متعلق به کمپانی که سرمایه گذاری کرده بود». وی با بیان این مطلب که “این مسئله را اگر مقایسه می کردیم با مقداری که انگلیسی ها به ما می پرداختند از زمین تا آسمان متفاوت بود” افزود: « آمریکایی‌ها رفتار انگلستان را ناحق و ظالمانه می‌دانستند بنابراین معتقد بودند که ایرانی‌ها حق دارند و درست می‌گویند. شاید که راه حل ایران را درست نمی‌دانستند ولی در اساس اعتقاد داشتند نوع رابطه ایران و انگلستان در خصوص نفت باید مورد تجدید نظر قرار گیرد». آقای زیبا کلام دلیل دیگر آمریکا برای موافقت با “ملی شدن صنعت نفت” را چنین ارزیابی می نماید: «دلیل دیگرش این بود که آمریکایی ها نگران بودند که این موج ناسیونالیستی که در مسئله نفت در ایران بوجود آمده است موج ضد امپریالیستی و احساسات ضد بیگانه به نفع کمونیست ها تمام شود و باعث گردد آنها محبوب‌تر شوند». وی در ادامه افزود: «چرا که در آن مقطع حزب توده به عنوان حزب چپ بسیار با نفوذ بود و بسیاری از دانشجویان و روشنفکران و… از این حزب طرفداری می‌کردند. آمریکایی ها نگران بیشتر شدن نفوذ حزب توده بودند، بنابراین دلیل دیگری که تصور می کردند ملی شدن نفت و حل شدن آن کار درستی است این است که بهانه به دست چپ نیافتد.»

زیبا کلام با اشاره به راه حل‌های آمریکا برای حل معضل نفت ایران اظهار کرد: «نتیجه این است که آمریکا در آن زمان خیلی تلاش کرد که راه حل میانه بین ما و انگلیسی ها پیدا کنند، یکی از این راه حل‌ها قرارداد پنجاه، پنجاه بود که مرحوم مصدق آن را نپذیرفت و گفت این قرارداد منافع ما را تامین نمی کند.»

این استاد دانشگاه ادامه داد: «فرمول دیگری که آمریکایی ها مدنظر داشتند این بود که به مدت ۲ سال بانک جهانی به عنوان حکم بین ایران و انگلستان عمل نماید و درآمد‌های نفت در صندوقی تحت نظر این بانک جمع شود و بانک جهانی بخشی از آن را به عنوان کارمزد خود بردارد و بخش دیگری را به صورت علی الحساب به ایران و انگلستان بپردازد و بعد از دوسال تکلیف نهایی دعوا مشخص شود». وی با بیان محاسن این پیشنهاد افزود: «حسن بزرگی که این راه حل داشت این بود که به صورت غیر رسمی عملا حاکمیت ایران و ملی شدن نفت به رسمیت شناخته می شد یا این که همین قدر که از انگلستان خلع ید می‌شد کافی بود، البته خلع ید صورت گرفته بود و مرحوم مهندس بازرگان در راس یک هیئت خلع ید بعد از ملی شدن نفت به آبادان رفته بود و عملا تاسیسات نفت را از انگلیسی ها تحویل گرفته بودند».

اظهارات آقای زیبا کلام را می توان چنین جمعبندی کرد:

1- ملی شدن صنعت نفت در ایران اجتناب ناپذیر بود.

2- ملی شدن صنعت نفت تنها راه حل نبود.

3- آمریکایی ها موافق ملی شدن صنعت نفت در ایران بودند.

4- واکنش های منفی ایران نسبت به پیشنهادات آمریکا و پافشاری بر حاکمیت ملی، از جمله رد پیشنهادات 50-50 و حکمیت بانک جهانی، موجب برانگیختن مخالفت آمریکا با آن شد.

5- یکی از علل مخالفت آمریکا ترس آنان از افزایش نفوذ کمونیستها و حزب توده ایران بوده است.

6- بروز کودتا در ایران نتیجه واکنش های منفی ایران نسبت به پیشنهادات آمریکا بوده است.

حال بگونه ای گذرا بپردازيم به موارد پيشگفته:

ملی شدن صنعت نفت در ایران نه تنها اجتناب ناپذیر نبوده، بلکه نشانه ای از رشد آگاهی ملی و عزم راسخ مردم ایران نسبت به حراست از منافع ملی خود بوده است. آقای زیبا کلام رویدادهای حول و حوش ملی شدن صنعت نفت و سرنوشت غم انگیز آن را، که به کودتای آمریکایی-درباری 28 مرداد 32 در ایران و ساقط شدن حکومت ملی دکتر مصدق انجامید، بهانه قرار می دهد تا نفس ملی شدن صنعت نفت را زیر علامت سئوال ببرد، آنهم با این ادعا که "اجتناب ناپذیر بود". معلوم نیست چه کسی و چرا می بایست از وقوع آن اجتناب ورزد. دربار، اربابان انگلیسی و سر آخر آمریکایی آن، با صحنه گردانی نیروهای ارتجاعی در ایران سال ها کوشیدند که از وقوع آن جلوگیری کنند. این جنبش به ایران ختم نمی شد و نه تنها کشورهای خاور میانه، بلکه تمام جهان را در بر گرفته بود. آمریکایی ها در آمریکای لاتین با بیداری "حیات خلوت" خود دست و پنجه نرم می کردند و انگلیس در مصر نیز تحولاتی را پیش بینی می کرد. سر آنتونی ایدن در خاطرات خود چنین می نویسد: "روزی که من متصدی وزارت خارجه شدم آبادان از دست رفته بود و نفوذ ما در خاورمیانه رو به تنزل گذاشته بود. در مصر هم پیش بینی تحولاتی می شد که لازم بود مطالعه کنم تا بدانم از چه طریق خود را مقابل وضعیت قرار دهم و من یقین داشتم که قبل از هر چیز باید خود را متوجه کار نفت نمایم که منشاء این اختلاف بود" (به نقل از خاطرات و تالمات، ص181؛1379) اینکه آمریکایی ها موافق ملی شدن صنعت نفت در ایران بودند نیز ادعایی بیش نیست. ایدن وزیر خارجه ی انگلستان در همین کتاب خاطرات خود که از "خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق " نقل کردیم بصراحت نوشته است که آمریکایی ها در پی آن بودند که نگذارند مناقشات موجود میان دولت مصدق و انگلیس بر سر ملی شدن صنعت نفت به بی ثباتی سیاسی در ایران بیانجامد و ایران "کمونیستی شود". او چنین می نویسد:"برای ما بسیار ناگوار بود که از ترس کمونیسم بهرقیمتی که تمام شود با مصدق کنار آئیم و من هیچ وقت نمی خواستم قبول کنم اگر مصدق را قبول نکنیم ایران کمونیست خواهد شد"(همانجا). آمریکایی ها در این سال ها بدنبال ایجاد و تحکیم جبهه ی جهانی ضد شوروی و ضد کمونیستی خود بودند و در مورد ایران منافعی نداشتند که از دست بدهند. آنها بدنبال کشاندن ایران به این جبهه بودند. این انگلیس بود که منافع خود را در خطر می دید و می کوشید با کشاندن آمریکا به مناقشات با ایران کفه ی ترازو را بسود خود سنگین تر نماید. دکتر محمد مصدق که آقای زیبا کلام او را "شریف ترین، ملی ترین و متدین ترین رجال سیاسی 200 سال اخیر ایران" می داند چنین می نویسد:"سفیر (منظور سفیر انگلیس) مرا تحت نظر قرار می داد و می نگریست تا چنانچه کوچکترین تماسی با مامورین دولت شوروی پیدا کنم آن را بدولت خود گزارش دهد و سقوط دولتم را فراهم نماید". دکتر مصدق بر این اعتقاد بود که تا استالین در قید حیات بود نمی خواستند دولت را از طریق کودتا ساقط کنند و بدین خاطر نیز به توطئه‌ی روز 9 اسفند روی آوردند. با فوت استالین در 16 اسفند ماه بود که اوضاع برای تدارک مقدمات سقوط دولت مصدق مساعدتر گشت. و چنین بود که انگلیس ، که در ابتدا می کوشید خطر کمونیسم در ایران را انکار کند، اکنون با استفاده از ترس و سیاست ضد کمونیستی، آمریکایی ها را به جبهه ی خود کشاند تا اینکه با پیروزی کودتا ایدن "شب خواب راحتی کرد"(همانجا ص.192). اما آیا چنین خطری ایران را تهدید می کرد؟ دکتر مصدق نظر دیگری دارد:"شاهنشاه و ایدن از نظر ابقای حکومت فردی و استعمار با تسلط فکری حزب توده در ایران متفقند و از این رویه ی بر خلاف حق و حقیقت نظری جز این ندارند که هر کس در مصالح مملکت اظهاری بکند او را به حزب توده منتسب کنند و به مجازات برسانند تا هیچکس را این قدرت نباشد که از منافع مملکت و آزادی دفاع کند و از هر یک از سیاست های استعماری انتقاد نماید".(همانجا ص.189)

و اما در مورد پیشنهاد حکمیت بانک بین‌المللی و پرداخت غرامت. در این موارد نیز اسناد و مدارک کاملا روشن و تاکتیکی که آمریکایی ها و انگلیسی ها در پیش گرفته بودند، جای هیچ گونه تفسیر مغایری را باز نمی گذارد. دکتر محمد مصدق در خاطرات خود بصراحت می گوید که آنان در نظر داشتند با کشاندن ایران به مراجع بین المللی، دولت را مستاصل نمایند تا از پیگیری منافع خود چشم بپوشد. علاوه بر آن مصدق رویکرد مثبتی نسبت به این پیشنهاد داشت "اصل مداخله ی بانک و دو پایه‌ی مهم آن یعنی موقتی بودن این امر و لزوم تودیع قسمتی از درآمد برای تامین محل پرداخت غرامت مورد موافقت بود"(خواب آشفته ی نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، محمد علی موحد، جلد اول، ص345، نشر کارنامه، 1378،تهران) این دکتر مصدق نبود که با اجرای طرح موافقت نمی کرد، بلکه این انگلیسی‌ها بودند که در آن امر خرابکاری می کردند زیرا هم با بریده شدن پای اتباع خود از اجرای طرح موافق نبودند و هم فرمول 50-50 را که بسود ایران تمام می شد قبول نداشتند. هم آمریکایی ها و هم انگلیسی اعتقاد داشتند 58 سنتی که بابت یک بشکه به ایران می رسید زیاد است و دکتر مصدق آن را اندک می دانست. علاوه بر آن دکتر مصدق در برابر فشاری که به ایران وارد می شد تا از کارشناسان انگلیسی استفاده کند، چنین موضعی اتخاذ کرد: "اخراج انگلیسی ها در دست دولت بود، ولی رجعت آن ها در دست دولت نیست.من یقین دارم که ملت ایران هیچ وقت راضی نخواهد شد که آنها به ایران مراجعه کنند"(همانجا ص.346). اما در خصوص قیمت نفت توضیحاتی که به مصدق داده شد چیزی از ابهام پیرامون اجرای طرح نمی کاست: "من به بانک بین المللی گفتم لازم است راجع به قیمت بین ما و شما توافقی حاصل شود تا اگر آمدید نفت را به جریان انداختید ما بدانیم شما به چه قیمت نفت را به حساب ایران حساب می کنید. بانک بین المللی گفت که چون من نمی توانم در این باب شخصا تصمیمی اتخاذ بکنم این مطلب موکول به این خواهد شد که بعد این را به شما اطلاع دهم"(همانجا، ص.347). پس این عدم موافقت دکتر مصدق نبود که این طرح را به شکست کشاند، بلکه "دکتر مصدق سخت دلواپس نتیجه‌ی مذاکرات بانک با بریتانیا بود و می خواست هرچه زودتر از چگونگی امر آگاهی یابد و از طریق لوی هندرسن فشار می آورد که بانک نمایندگان خود را برای ادامه‌ی کار به تهران بفرستد. اما بانک تحت فشار بریتانیا قرار داشت که تعجیلی در این کار روا نمی دانست و بر آن بود که دکتر مصدق باید مدتی دیگر با مشکلات درگیر باشد تا از پای درآید" (همانجا، ص 348). دکتر مصدق علیرغم آنکه در داخل با مخالفت گسترده‌ی نیروهای چپ و نیز از جناح راست فدائیان اسلام با طرح بانک بین المللی مواجه بود بر اجرای آن اصرار می ورزید. اما "بریتانیا همچنان در انتظار سقوط دکتر مصدق امروز و فردا می کرد و روی موافق نشان نمی داد". جالب است که نمایندگان بانک در گزارش سری خود به هندرسن بر این نکته تاکید داشته اند که هر دولتی که در ایران بر سر کار آید ایرانیان اجازه نخواهند تا اداره ی شرکت نفت باز به کارشناسان انگلیسی سپرده شود و آنها در موقعیتی هستند که بدون کمک خارجی تا سطح 25 میلیون تن در سال نفت خام تولید کنند و اداره ی عملیات تصفیه را تا سطح 5 میلیون تن بر عهده بگیرند.(همانجا، ص359)

در مورد پرداخت غرامت نیز اسناد به اندازه ی کافی گویاست. دکتر مصدق در خاطرات خود چنین می نویسد:"کشور مکزیک هم صنعت نفت را ملی نمود و صاحب امتیاز، که یک شرکت انگلیسی بود، سالها با آن دولت راجع به مبلغ غرامت اختلاف داشت و بالاخره کار به اینجا رسید که دولت مکزیک هشتاد میلیون دلار به شرکت صاحب امتیاز تادیه نمود و رفع اختلاف کرد. نظر به اینکه موقع ملی شدن صنعت نفت در مکزیک شرکت صاحب امتیاز در حدود چهار میلیون تن نفت استخراج می نمود و شرکت نفت انگلیس و ایران هم مقارن ملی شدن صنعت نفت در حدود سی و دو میلیون تن یعنی هشت برابر نفت مکزیک استخراج می کرد دولت ایران هم 640 میلیون دلار یعنی هشت برابر مبلغی که دولت مکزیک به آن شرکت داد از بابت اصل و یکصد و شصت میلیون دلار هم از بابت سود در مدت بیست سال که هر سال چهل میلیون دلار میشود بشرکت نفت انگلیس و ایران تادیه کند و حساب خود را تصفیه نماید". این پیشنهاد که مستر لوی متخصص معروف نفت آن را تدوین کرده بود با موافقت مصدق روبرو شد، ولی "بعد از فرستادن این پیشنهاد معلوم نشد چه پیش آمد و با چه اشخاص مذاکره نمودند که اوضاع ناگهان تغییر کرد و یقین حاصل نمودند بهر طریق می توانند دولت را ساقط نمایند" و "اگر بتوانند مالی را به ثمن بخس و نامشروع ببرند چرا حاضر شوند به نرخ عادله معامله کنند". و این در حالی بود که انگلیسی ها مخفیانه به استخراج نفت و خروج آن از زیر آب ادامه می دادند.(همان کتاب؛ ص361 و 362)

این همه در موقعیتی بود که دکتر مصدق و نهضت ملی ایران در برابر موج مخالفت های داخلی از چپ و راست مجبور به در پیش گرفتن سیاستی محتاطانه بود و علاوه بر آن دربار و ارتجاع داخلی از هیچ فرصتی برای سنگ اندازی در انجام مذاکرات فرو گذار نمی کردند. یکی از اشتباهات دکتر مصدق کوتاهی او در تحکیم تکیه گاه مردمی خود در داخل بود. و این حلقه ی مفقوده ای است که در مورد سیاست "غنی سازی" نیز به چشم می خورد. "غنی سازی" حق مسلم مردم ایران است، اما آیا مردم ایران به ابعاد و پیامدهای این حق خود بخوبی واقفند؟ آیا "غنی سازی" می تواند به نمونه ای از بیداری ملت ها و آگاهی یابی به منافع ملی شان منجر شود؟ آیا پافشاری بر این حق و پيامدهای آن بصورت تهدیدی بسیار جدی برای کشورهای منطقه، که سیاست همسویی با جمهوری اسلامی ندارند، تلقی نمی شود؟ عدم شفافیت سیاست جمهوری اسلامی ایران آیا به تشدید چرخه ی سوءتفاهم ها، بی اعتمادی ها و تردیدها نسبت به نیات آن منجر نمی شود؟ امروز ما نه فقط با افکار عمومی در جهانی رويارويم، که زیر نفوذ رسانه ای و تبلیغی غرب است، بلکه باید افکار عمومی همسایگانمان را هم در نظر بگیریم. هم پافشاری بر حقوق خود درست است و هم در پیش گرفتن راه تعامل با جامعه ی جهانی برای به کرسی نشاندن آن. اما آیا در همه ی سطوح چنین سیاستی امکان عملی دارد، آنهم در شرایطی که در داخل بذر بی اعتمادی و یاس پاشیده می شود و نگاهی تنگ نظرانه و انحصار گرانه پای اکثریت جامعه را از تصمیم گیری های بنیادی، که سرنوشت کشور را رقم می زند، بریده است. امروزه در ایران هم در اصول و هم در گزینش مکانیسم اجرایی اختلاف نظر اساسی وجود دارد. مسئله اینست که تا چه حد پافشاری بر حق "غنی سازی" عاقلانه است و آیا شایسته است که سرنوشت و آينده ی کشور را به آن گره زد، بگونه ای که برای بکرسی نشاندن آن تا پای وقوع یک جنگ و تجاوز خارجی پیش رفت؟ همه ی افکار عمومی جهان بر این امر واقفند که این تکنولوژی آینده ای ندارد و با ته کشیدن منابع اورانیوم عمر آن بسر خواهد آمد. تبعات روانی سلطه ی ایران بر فن آوری هسته ای خواب را از همسایگان عرب و غیر عرب، ولی همگی مسلمان، ربوده است و آنان را وادار خواهد کرد که بنوبه ی خود دست به چنین اقداماتی بزنند. هر ناظر آگاه و عاقلی اذعان خواهد کرد که جمهوری اسلامی ایران با وجود تبلیغات گوشخراش توان برابری تکنولوژیک با غرب در هیچ يک از گستره ی فن آوری هسته ای را ندارد. اگر امروز دانشمندان اتمی ایران به فن آوری غنی سازی مسلط شده اند، پژوهش های تکنولوژیک در کشورهای پیشرفته ی صنعتی در گستره هایی در جریان است، که ما هنوز دهه ها با آن فاصله داریم. مقایسه ی ملی شدن صنعت نفت و "غنی سازی" اگرچه در نگاه اول بر حق و تاکید بر لزوم تعامل با طرفین مذاکره برای دستیابی به یک توافق مرضی الطرفین بجا بنظر رسد، با اين وجود نه بستر و نه زمینه ی تاریخی آن اجازه ی انجام چنین قیاسی را می دهد.

پرداختن به مبانی فکری مبارزه‌ی سیاسی یکی از ضروریات گریزناپذیر این مبارزه و در نگاهی وسیع‌تر ضروریتی اجتماعی است. جدال‌های سیاسی در ایران نه تنها تحت الشعاع وقایع شبه‌کودتایی 22 خرداد 88 بلکه متاثر از رویدادهایی است که در گذشته‌ی نه چندان نزدیک تاریخ این کشور روی داده و مردمی از این خاک و بوم بی آنکه نقشی در آن ایفا کرده باشند هنوز تاوان آن را با تحمل مشقت‌های فراوان پس می‌دهند. مقاله‌ای که در اینجا صحبت از آنست پاسخی است به مقاله‌ی دیگری که محمد قوچانی،سردبیر سابق "شرق" و بسیاری از مجلات و نشریات ادواری در جمهوری اسلامی نوشته و در آن بنا به "مصحلت" و یا "ماموریت" به اصلاح طلبان خرده گرفته است که نگاهشان به حکومت دینی تن به سکولاریسم و لائیسیته می ساید. علی افشاری که خود از سرکردگان "تحکیم وحدت" بود و گذارش به دانشگاه اوین افتاد و اکنون در مهاجرت آمریکا روزی می‌گذراند، در پاسخ او مقاله ی دیگری به رشته‌ی تحریر در آورده و احکام قوچانی را به چالش کشیده است.داوری درباره ی صحت و سقم احکام یکی و پاسخ‌های دیگری به عهده‌ی کارشناسان و بسته به گرایش‌های فکری خواننده است اما در لابلای همین واکاوی "اندیشه"‌ی قوچانی اطلاعی هم نهفته است که شاید برای آگاهان به تاریخ معاصر ایران راز سر به مهری نباشد اما دقیق شدن دوباره بر آن و تلاش برای یافتن ردپای ادامه‌ی چنین خطی بیفایده نباشد. آنهم به این علت که این خط هنوز کارکرد خود را دارد و در پناه دست‌های حمایتگری که از اعماق تاریخ این فکر و این حرکت را بدور از هرگونه آسیبی به امروز کشانده است در معرکه‌ی جانسوز امروز نیز هیزم جمع می کند. علی افشاری در پاسخنامه‌ی خود بر نقش "جمعیت موتلفه‌ی اسلامی" عسگر اولادی‌ها،نبوی‌ها، باهنرها و لاجوردی ها در مسیر رویدادهای پیش و پس از انقلاب اشاره دارد و این نه تحلیل برخاسته از یک نوع نگاه به تاریخ مبارزات نیروهای مذهبی در ایران بلکه تحلیل برخاسته از واقعیت تاریخی است که می توان شواهد و قرائن آن را نه تنها در مورد نیروهای ملی و مذهبی بلکه در مورد تمام دیگر نیروهایی که در ایران فعالیت داشته‌اند نشان داد. حتی در یکسال اخیر نیز این طیف تلاش وافر داشته است تا تیغ حکومت را به گردن رهبران جنبش سبز نزدیک سازد. مسئله بهیچ وجه کاستن از مسئولیت دیگر جریان‌های سیاسی در بزنگاه‌های تاریخی سی ساله‌ی اخیر نیست، ولی آنچه که مسلم است نقش سیاه و هنوز در پرده ی تاریکی مانده‌ی این جریان در تحولاتی است که یکی از بزرگ ترین انقلاب‌های مردمی تاریخ معاصر جهان را به جایی کشانده است که رئیس جمهورش همان مردم صاحب انقلاب را "خس و خاشاک" بنامد.

تاریخ وارونه یا منطق معیوب؟، علی افشاری

"تا قبل از وقایع خونین سال 1354 در داخل سازمان مجاهدین خلق ، نیروهای سنتی به شکل علنی به طرد مجاهدین و امثال دکتر شریعتی نمی پرداختند اما بعد از آن رویداد تلخ است که امثال شیخ مرتضی مطهری منادی موضعگیری در برابر التقاط به عنوان اولویت نیروهای اسلام گرا می شوند. برخورد منفی وی متوجه امثال تقی شهرام ها نبود بلکه او هر نگرش نوگرایی که خود را مقید به چهارچوب اسلام فقاهتی نمی دانست ، در خور طرد و تکفیر می دانست. حال نکته جالب آنجا است که خود وی و دیگر مدافعان روحانی آیت الله خمینی و در کل فقه پویا نیز از سوی روحانیت سنتی مخالف دخالت دین در سیاست محکوم بودند که با گذاشتن بدعت از چهارچوب شرع خارج شده اند. حتی به صلاحدید جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و برخی مراجه چند کتاب منتشر شده وی نیز جمع آوری شد.ولی در کل این منطق که پس از انقلاب با قدرت و منافع آن عجین شده و صلبیت و ویرانگری آن بیشتر شده است ، با اصل نگاه تجدید نظر طلبانه در بینش دینی و برخورد انتقادی با میراث حوزه های علمیه مشکل دارد و چون نمی تواند در اصل نظریات و هویت مذهبی نوگرایان موجه را مورد حمله قرار دهد به این منطق معیوب متوسل می شود.

نتیجه منطقی این رویکرد سیطره یافتن امثال مصباح یزدی ها است که به عنوان پاسداران خلوص اندیشه دینی و نگاهبانان شرع از تندباد التقاط ها و رسوخ اندیشه های غیر دینی در لباس مذهب ،مورد تجلیل قرار می گیرند. وی بر بستر این منطق بر کشیده است.

دیگر محصول این نگرش دست بالا یافتن تدریجی جمعیت موئلفه اسلامی در بین گرایش های انقلابی نیروهای مذهبی در جمهوری اسلامی بود که بر اساس همین استدلال تیغ حذف را بر سر گروه های مذهبی مدرن کشیدند. فجایعی که لاجوردی در برخورد با زندانیان مجاهدین و ملی مذهبی ها انجام داد، از چنین نگرشی تغذیه می کرد . وی خود را دارای چنان حقانیتی می دید که پروای هیچ برخوردی با قربانیان را نداشت که به زعم وی خطر نفاق شان از کفر نیرو های غیر مذهبی بیشتر بود. جریان موتلفه که ادامه منطقی فدائیان اسلام و پرورش دهنده نیروهای افراطی اصول گرای کنونی است ، تا جایی پیش رفتند که حتی می خواستند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را نیز به مسلخ بکشند که مخالفت آیت الله خمینی آنها را ناکام گذاشت."

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

22 بهمن ، سی و یکمین سالگرد پیروزی انقلاب هم آمد و رفت و این رژیم هنوز پابرجاست. شاید کسی بپرسد، آیا مگر انتظار دیگری داشتید؟ فکر می کردید خروش توده های میلیونی مردم سبز کافی است که "بنیان" این رژیم "جهل و جنایت" را فروبریزد؟ بسیاری که چنین می اندیشیدند اکنون زانوی ماتم به سینه گرفته اند و مرثیه هایی بر شکست جنبش می سرایند. چنین نگاهی به دیالکتیک تحولات اجتماعی غیر تاریخی و غیر انضمامی است. اگر جنبشی که "سبز" نام گرفته یک ضرورت تاریخی است و برخاسته از واقعیات اجتماعی در ایران است، اگر ضرورت تحول اجتماعی در ایران در تضاد کامل با روبنای سیاسی، با خصوصیات ایدئولوژیک و سیاسی حاکمیت،قرار دارد چنین جنبشی راه خود را باز خواهد کرد، شاید بصورت یک "نفی" شکل، یعنی سرنگونی نباشد، ولی مضمونا غیر آن نخواهد بود. پوسته ی سیاسی حاکمیت در ایران جایی برای تحول اجتماعی باقی نگذاشته است. سرعت تحولات اجتماعی چنان است که آهنگ تحولات روبنایی و سیاسی با آن سازگاری ندارد. یک ناهماهنگی "سرعت" ها میان روبنای سیاسی و تحولات اجتماعی در زیربنا وجود دارد که دیر یا زود موجب "پوسته اندازی" خواهد شد، حالا این عمل به چه شکلی صورت گیرد، تاریخ تعیین خواهد کرد. اما ضرورت را نمی توان انکار کرد، زندانی و حبس کرد و یا با "ساندیس" صورت مسئله را پاک کرد. غولی که از شیشه رها شده است، نه از سر هوا و حوس بلکه بنا به یک ضرورت رها شده است، کار هیچکسی هم نیست، بلکه این مقتضای زمانه است. هیچکس هم نمی تواند آن را به شیشه باز گرداند، مگر به نحوی از انحاء به مقتضیات آن پاسخ گوید.

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

بازهم بر گرديم به ماکس وبر و انديشه هايش. اينبار موضوع گفتار من مقاله ی وبر "حق انتخاب و دمکراسی" است که بی ارتباط با وضعيت کنونی در ايران نيست. نه اينکه خواسته باشم با توصيه ی آن به خوانندگان گفته باشم که بايد از آن درس آموزی کرد. نه بهيچ وجه. اين مقاله در شرايط کاملا متفاوت و غير قابل قياسی با ايران امروز نگاشته شده که قابل انطباق نيست. اما خواننده ی هشيار با مطالعه ی اين مقاله در خواهد يافت که در فرايند دمکراتيزاسيون جامعه، جامعه ای چون ايران که صد سال است در اين برزخ ديکتاتوری و دمکراسی دست و پا می زند و چندين بار به برج و باروی استبداد يورش برده و هنوز نتوانسته آن را در هم بريزد بايد به کدام عوامل نظر کند. مثلا حق انتخاب چيست، چه انتخابی ميان کدام گزينه ها، گزينه ها چه شرايطی بايد داشته باشند، و دمکراتيزاسيون آيا به حق انتخاب، آنهم انتخاب آزاد محدود می ماند، و يا زيربنای آن چيست، کدام اقشار اجتماعی ضامن تامين اهداف فرايند دمکراتيزاسيون جامعه اند. ماکس وبر بويژه تلاش داشت تمام اوهامی را که در اين دوران تحت عنوان های پر طمطراق عدالت و همدردی رواج يافته و عمدتا دولت ويلهلمی دخيل در جنگ از آن برای تحميق توده ها سود می جست برملا سازد. حکومت قيصر آلمان تلاش داشت تا با اتکاء به اقتصاد جنگی و با وانمود کردن نوعی احساس همدردی با تنگدستان ، با حذف بخش خصوصی از اقتصاد، و ممنوعيت احزاب سيستم دمکراتيک پارلمانتاريستی را از محتوا تهی کند . مثال آلمان و آمريکا در اين مقاله ی بلند جلب توجه می کند و موانع و مشکلات و نيز راز موفقيت دمکراتيزاسيون در اين دو کشور بر شمرده می شود و نقشی که طبقات متوسط جامعه که در هر دو کشور به نسبت تفاوتی که زير بنای اجتماعی باهم داشتند دارای سيمای متفاوتی هم بوده اند در اين فرايند ايفا کرده اند توصيف می شود.گفتم که شرايط امروز ايران را نميتوان با شرايط صد سال پيش و يا دورانی که وبر در تحليل خود آن را مورد مطالعه قرار داده است مقايسه کرد. امروزه جامعه شناسی نوين و علوم سياسی تئوری های پيشرفته ای را برای تببين تغييرو تحولات اجتماعی تدوين کرده و برای تحليل خود از جوامع بکار می گيرد که فرسنگ ها با آموزه های وبر فاصله دارد. امروزه جوامع در روند توسعه ی خود با پديده هايی روبرويند، و يا پديده هايی بر اين روندها اثر گذارند که در دوران وبر غير قابل پيش گويی بودند، اما با اينحال هنوز از ديد مبانی نگاه به جامعه ، آموزه های وبر که به وجه اکونوميستی انديشه های مارکس خرده می گرفت، تر و تازگی خود را حفظ کرده است. اگرچه وبر در انتقاد خود از مارکس هميشه جانب اعتدال را نمی گرفت و آراء و انديشه های مارکسيسم عاميانه ی رايج در دوران خود را سنگ محکی برای سنجش مارکس می پنداشت، اما با اينحال بر فرايندهايی انگشت می گذاشت که نشان از قرابت فکری، حداقل در برخی نکات کليدی با مارکس داشت.

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

يک کم خوراک فکر.هر از چندگاهی بی فايده نيست درباره ی مسائلی به فکر نشست که شعاع اعتبار آن از امروز و فردا فرا تر می رود. می گويند چرا دوران انقلاب ها و يا بهتر بگويم دوران انقلابات پرولتری به پايان رسيده و امروز در سطح جهانی سرمايه داری حرف آخر را می زند. در همين رابطه چند نکته به نظرم رسيد که می خواستم با شما در ميان بگذارم. اينکه ما ديگر شاهد وقوع انقلاب های پرولتری نيستيم به معنای ان نيست که هيچ توجيه قانع کننده ای برای اين انقلاب ها وجود ندارد و يا اينکه اعتبار و يا بهتر بگويم اهميت عملی خودشان را برای انجام تحولات بنيادی در جامعه از دست داده اند، و يا اينکه "حقيقت" علمی دانش انقلابی و يا آنچه که ما عصاره ی تحليل مارکس می ناميم ابطال شده است. چنين چيزی نيست ،ا،زجمله به اين دليل ساده که حتی نهادهای علمی بورژوازی هم با فراگرفتن مبانی تحليل مارکس توانسته اند با نظارت بر روندهای طبيعی و منطقی از هم پاشی جامعه ی سرمايه داری و يا بديگر سخن با تثبيت ضد انقلابی به تغيير شرايط موجود برای مبارزه ی طبقاتی دست يابند. اما حالا که اين روند با گسست مواجه شده و يا حرکت آن کندتر شده بدين معنا نيست که تضادهای موجود ماهيت آنتاگونيستی شان را از دست داده اند. اما از طرف ديگر هم نبايد به اين اشتباه دچار شد که چون انقلاب هنوز به ثمر نرسيده پس درستی اين تحليل در شرايط تغيير يافته ی موجود کماکان پا بر جاست. مارکس خودش بر اين نکته واقف بود که امکان تأخير در وقوع انقلاب وجود دارد و محتمل می دانست که طبقه ی کارگر همواره آماده ی مبارزه ی طبقاتی انقلابی نخواهد بود، ولی هرگز بر اين نظر نبود که مثلا می شود دخالت دولت در بخش خصوصی و يا حتی دولتی کردن آن را بجای اجتماعی کردن ابزار توليد و تحول مناسبات توليد گرفت. شکست انقلاب پرولتری و يا حتی تضعيف مبارزات کارگری يا حتی تهميداتی که بورژوازی بکار می بندد ،هرگز به معنای رد ضرورت و ماهيت آن نيست. چون خود اين شکست و اين مبارزات که با شکست روبرو شده ، همين ناکامی ها خودش هم بستر اين مبارزات را متحول می سازد. نبايد فراموش کرد که مبارزات کمونيستی هر نتيجه ای هم که داشته است و خواهد داشت بستر تاريخی اين مبارزه را هم دگرگون می سازد. زمانی به اين می گفتند: ديالکتيک مبارزه ی طبقاتی! اينجاست که نقش شرايط عينی و عوامل ذهنی نقش بازی می کنند. بدين خاطر هم نبايد برخوردی جزمی به محتوا و مضمون مفاهيم انديشه ی انقلاب داشته باشيم و آنرا برای تمام فصول معتبر بدانيم.

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

پيامی که مير حسين موسوی پس از روزهای پر هياهوی عاشورا صادر کرده است در نوع خود بی نظير است و متاسفانه همين جنبه ی آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است. عاشورای امسال بيم و اميدهای فراوانی را در دلها زنده کرد. از يکسو نشان داد که عزم مردم برای "تغيير" جزم تر شده است و سودای خانه نشينی و سپردن سرنوشت خود به حکومت کودتايی را ندارند. و از سوی ديگر حاکميت نيز نشان داد که آماده ی دست زدن به هر جنايتی برای سرکوب حرکت اعتراضی مردم است. اگر تفسيرگران ما روزهای پس از عاشورا را که فقط چند روزی از آن گذشته است بياد داشته باشند و تفسيرهای آن روزها را بازخوانی کنند و خبرهايی را که بر خروجی خبرگزاری های جهانی قرار گرفت مرور کنند در خواهند يافت که چرا بيانيه ی هفدهم مير حسين موسوی پر از تدبير و خردمندانه است و علاوه بر آن دارای يک بار روانشناسانه است که بموقع کار خود را کرد. حکومت پس از عاشورای امسال راهکار تهديد و ارعاب را در پيش گرفت و دستگيری های گسترده که نشانگر هيچ منطق عملی نبود الا ژرفش جو خفقان زا . برای تکميل آن به دروغ پراکنی از راه رسانه های انحصاری و مزدور خود دست زد و چنين وانمود کرد که گويا جنبش سبز و رهبران آن به دنبال سوراخ موشند. در چنين موقعيتی پيام مير حسين موسوی مثل بمب در رسانه های داخلی و خارجی ترکيد و نشان داد که جنگ مغلوبه نشده و جنبش همچنان استوار بر آرمانهای خود ايستاده است.اکنون همان تفسير نويسان که اغلبشان پشت کامپيوترهای خود سنگرگرفته اند و بجای آنکه چشمان به باتوم و قمه ی لباس شخصی ها باشد به مانيتورها زل می زنند به پشت گرمی همين بيانيه با مترهای کج و معوج خود آنرا اندازه می گيرند. يکی آن را عقب نشينی و ديگری آنرا نشانه ی عقب ماندگی از جنبش می نامد. اما همين دن کيشوت های وطنی فراموش می کنند که همين جنبش و بر و بيای امروزشان را مديون همين بيانيه هستند و نمی دانند اين روزهای پيش و پس از عاشورا خود جنبش است که در جاده ای پر فراز و نشيب گام گذاشته و هنوز در ميانه ی اين راه است و تا رسيدن به مقصد عاشوراهای ديگری را تجربه خواهد کرد و به پيام های ديگری برای بالا کشيدن خود نياز خواهد داشت.