۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

آری خشونت بهيچ وجه جايز نيست، خشونتی که نيروهای انتظامی با موتورسوارها در خيابان های تهران روز عاشورا به نمايش گذاشتند و بقول همان "بی سيم" هجمه کردند به مردم، بهيچ وجه جايز نيست، مردم که خود می دانند که نبايد به صحنه ای وارد شوند که آمادگی اش را ندارند و شتابزده شعارهايی را بدهند که عملی نيست و برای جنبش نقش تخريبی بازی می کند.آری حکومت هنوز پتانسيل سرکوبش را به ميدان نياورده است، چگونه می توان آنها را در پادگانها نگاه داشت،روز عاشورا قيامتی در خيابان های تهران بر پا بود. کشته را مردم داده اند ، خون بها را حکومتی ها طلب کار شده اند! اينهايی که نتوانستند با پخش مجانی ساندويچ و سانديس حتی ميدان انقلاب را هم پر کنند، شمشيرها را از رو بسته اند، البته شمشير که چه عرض کنم قمه ها را، همان قمه هايی که باهاشان سر دانشجويان دانشگاه مشهد را می خواستند ببرند. الان تهديد پشت تهديد، "اعدام بايد گردد" ها باز طنين انداز شده است. همه جا پر کردند موسوی و کروبی فراری شده اند تا ببينند آيا واقعا می توانند سرشان را يواشکی زير آب کنند، گويا دستگيرشان شد که به اين سادگی ها هم که فکر کرده اند نيست. الان می خواهند مردم را مرعوب کنند. جنگ روانی راه انداخته اند که به مقدسات بی حرمتی شده است آنهم روز عاشورا، اما آيا روز عاشورا جايز است که با پاترول نيروی انتظامی از روی جنازه ی مردم رد شد؟ مردمی که بقول بی سيم نيروی انتظامی "کاری با پاسگاهها نداشتند" . فقط می خواستند به ميدان آزادی برسند؟ و کاری کرد که اکثريت خاموش و بی اعتنا را به همدردی با معترضين واداشت. اين حکومت است که با وحشيگری خود مردم را به واکنش کشانده است، واکنشی از جنس آنچه که مردم در سيرجان از خود نشان دادند و دو اعدامی، حتی سارق مسلح، را از چوبه ی دار به پائين کشاندند تا شأن انسانی شان را به آنان بازگردانند.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

در روايات شفاهی مشهور است که شاه عباس شبی از کوچه ای می گذشته است. ارمنی مستی پيش می آيد، لگام اسب او را می گيرد و می گويد:"اسب را به چند؟ می خواهم بخرم." شاه فرمان می دهد او را به خانه اش برسانند و روز بعد نزد وی برند. غلامان ارمنی را به خانه اش می رسانند. وقتی در خانه مستی از سرش می پرد و می فهمد چه کرده از ترس می لرزد. همسرش به او نکته ای می آموزد. فردای آن روز غلامان نزد شاهش می برند. شاه از او می پرسد:" اسب مرا به چند می خری؟". ارمنی شيشه ی می را از جيب در می آورد، جلوی شاه می گذارد و با اشاره به آن می گويد:" ولی نعمت من! اين خريدار اسب شماست و شما فروشنده، من هم واسطه ی اين معامله ام. قيمت اسب را طی کنيد و اگر هم اراده فرموديد به اين واسطه هم چيزی عنايت فرماييد". شاه را اين پاسخ خوش آمد، خلعتش داد و روانه اش کرد.
نقل از : تاريخ جلفای اصفهان؛ هاروتون درهوهانيان؛ ص.32

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

امروز در جايی خواندم که نويسنده ای موقعيت امروزين رهبر جمهوری اسلامی را به برصيصای عابد تشبيه کرده بود. روايت های گوناگونی از حکايت برصيصای عابد وجود دارد که از جمله چنين است که برصيصا، راهبى از بنى‌اسرائيل است كه روزگارى دراز، در صومعه‌اى دور از مردم، زاهدانه به عبادت خدا پرداخته و بنا به روايتى، مستجاب الدعوه شده است. شيطان كه خشمناك از پرهيزگارى، رياضت و عبادتهاى پيوسته برصيصا، سالها، بى‌هيچ توفيقى در پى فريب او بود سرانجام با وسوسه‌هاى خود، وى را بر آن مى‌دارد تا با زنى درآميزد و سپس از ترس رسوايى، او را كشته، مدفون سازد. راز اين رسوايى كه آشكار مى‌شود، برصيصا را به صليب مى‌كشند. در اين هنگام، شيطان در آخرين مرحله از اغواگريهايش، در برابر ديدگان او ظاهر شده، از نقش اصلى خود در رقم خوردن چنين سرنوشتى براى برصيصا و نيز رهاسازى او در صورت سجده بر وى خبر مى‌دهد. برصيصا نااميد از همه جا و با سجده‌اى به اشارت، كافر شده و شيطان بدون هيچ كمكى، از وى بيزارى جسته، در كام مرگ رهايش مى‌سازد.
اين يکی از روايات است ولی:

در كنار اين روايت مشهور، روايت نادر و كاملا متفاوتى نيز درباره سرگذشت برصيصا در برخى منابع گزارش شده است که عبرت انگيزتر است. بر اساس اين روايت، برصيصا عابدى مسلمان و مؤذّن در يكى از مساجد مصر است كه روزى هنگام اذان بر بالاى مأذنه با ديدن (هنگام چشم چرانی و ديد زدن ) دختر ترساى همسايه (به زبان فارسی يعنی دختر مسيحی همسايه که حتما محجبه هم نبوده است) ، دلبسته او شده، در پى وصال آن دختر و به درخواست خانواده او از آيين مسلمانى دست برمى‌دارد؛ اما پيش از آنكه كام دل برگيرد، در حادثه‌اى از بالاى بام (حالا پيدا کنيد بالای بام مشغول چه کاری بوده است؟) افتاده، مى‌ميرد.

حالا کدام يک از روايات می تواند نزديک به واقعيت باشد.


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

ديروز مقاله ای خواندم از خانم دکتر نائيکا فروتن در روزنامه ی "برلينر تسايتونگ" درباره ی مسئله ی منع ساخت مناره ی مساجد در سوئيس. نويسنده ی مقاله بجای استدلال متين و آرام نسبت به يک رای گيری مسخره و نتيجه ی مسخره تر از آن با لحنی عصبانی و ترمز در رفته اشاراتی به تبعيض نسبت به خارجيان و بويژه مسلمانان در آلمان يادداشت کرده که نتيجه ی آن بنظر اين خواننده بقول آخوندها بر خلاف نيت واقعی نويسنده "سالبه به انتفاع" بود.مسئله ی مهاجرت از کشورهای حاشيه به مراکز توليد سرمايه داری پروسه ای ژرف تر از آنست که بتوان با اشاره به اين و يا آن آمار انستيتوهای بی اهميت در صدد بازکردن گره های کور آن بر آمد. کما اينکه مهاجرت از کشورهای اسلامی دربر دارنده ی يک گره مهم ديگری هم هست که آن وارد کردن معضلات کشورهای خود به کشور ميزبان است.مثلا چرا فکر نکرده اند که مهاجرين به اروپا اغلب از قشرهای کم درآمد و سنتی و محافظه کار اين کشورها هستند و به همراه خود معضلات لاينحل مدرنيزاسيون کشورهای خودشان را به در چمدان فکری شان به اروپا منتقل می کنند و انتظار دارند محيطی را شبيه و نسبتا شبيه موطن خود را در اينجا بازتوليد کنند و اينجاست که با فرهنگ ميزبان که خودش با هزاران درد بی درمون مواجه است وارد کلنجاری بی سر و ته می شوند. و اگر کسی بلند شد و خواست همه ی اينها را ، محتوای اين کوله پشتی تاريخی را زير عنوان "حقوق بشر" تحت حمايت قرار دهد، که مسئله به يک گره گردی تبديل می شود که هيچکس قادر به باز کردن آن نيست. چه اصراری هست که نويسنده همه را زير هويت مشترک اسلام و مسلمانی گرد آورد، پشت آن بيوگرافی ها و تعلق های فرهنگی متفاوتی خوابيده که اسلام و مذهب نه تنها گشايشی برای آن نبوده بلکه مشکل ساز هم بوده است. نويسنده نمی گويد زندگی مشترک اينهمه آدم با زمينه های فرهنگی و تاريخی و دينی و زبانی و غيره را بر چه پايه ای بايد سامان داد. البته يک چيز عمده را هم نبايد فراموش کرد، اگر نمی خواهيم سبب ساز مسائل بزرگ تری شويم، نبايد انتظار داشته باشيم که نيامده شرايط بازی را تعيين کنيم.

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

امروز تولد پسرم نوح است.8 ساله شد.ميگه زياد خرج خريد هديه برای من نکنيد بفکر جيب خودتان هم باشيد.اين درد بی درمون مثل اينکه ژنتيکه!

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

در ادامه ی بحث ديروز، امروز می خواهم برای آنکه به خوانندگان خود خوراک فکری بدهم و آنها را بدنبال تفحص بفرستم، توصيه می کنم مقاله ی ماکس وبر "علل اجتماعی زوال فرهنگ دوران باستان" را بخوانند. ماکس وبر جامعه شناس پرآوازه ی آلمانی اين مقاله را که در واقع متن يک سخنرانی بوده است در سال 1896 نگاشته و در مجله ای بنام "حقيقت" بچاپ رسانده است.
ماکس وبر در اين مقاله بدنبال تببين علل فروپاشی فرهنگ پيشرفته ی رم است و بر خلاف کسانی که چنين می پنداشتند که اين امپراتوری پرقدرت در برابر هجوم اقوام بربر از شمال فروپاَشيد و يا قربانی فساد فزاينده و يا گسيختگی شيرازه های اجتماعی از جمله در نتيجه ی بی بند و باری در روابط فردی و خانوادگی شد، و مثلا آزادی بی حد و مرز زنان موجب شد تا اين امپراتوری در برابر هجوم اقوامی که "زنان آن چون حيوان وحشی کار می کردند" توان ايستادگی نداشته باشد، بر اين نکته انگشت می گذارد که رم از مدتها پيش از درون اضمحلال يافته بود و علل آن را هم بايد نه در سطح پديده ها بلکه در ويژگی های عينی تحولات اجتماعی جستجو کرد. وبر می نويسد گويا امروز نيز طنين صدای پلينيوس در گوش ما است که فرياد می زد "اين زمينداران بودند که رم را به فساد کشاندند". وبر می نويسد برای حل معضلات کنونی نمی توان به دوران باستان مراجعه کرد، زيرا پرولتاريای نوين هيچ شباهتی با برده ی دوران باستان ندارد، اما اين ويژگی های اجتماعی آن دوران است که به ما کمک می کند به کنه تحولات آجتماعی پی ببريم. ماکس وبر می نويسد رواج سنت برده داری و فزايش اهميت آن برای اقتصاد شهری در دوران باستان موجب از بين رفتن فرهنگ شهرنشينی شد و زمانی فرا رسيد که فئوداليسم بر فرهنگ شهرنشينی رم چيرگی يافت، در کنار آن هنر و ادبيات و فرهنگ و حتی زبان لاتينی هم زوال يافت و فقط تلنگر به هجوم اقوام بربر نياز بود تا پشت اين امپراتوری عظيم و پرقدرت را به خاک بمالد. ماکس وبر می نويسد تازه با رواج مبادله ی کالايی و بازار آزاد بود که فئوداليسم به عقب رانده شد و فرهنگ شهرنشينی باز دست بالا را گرفت و بورژوازی انتقام دوران باستان را از فئوداليسم گرفت.
برای مطالعه ی اين مقاله که نمي دانم به فارسی برگردانده شده يا نه می توانيد به اين کتاب مراجعه کنيد:

Max Weber;Schriften 1894-1922;KroenerVerlag

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

ديروز درباره ی مصاحبه ی آقای بشيريه نوشتم که کاستی هايی را در آن احساس می کنم، بيشتر از اين نظر که آقای بشيريه مبنای تحليل خود را جامعه شناختی می داند برای همين هم با وجود تمام نکات درستی که در آن هست کمبودهايی هم احساس می شود.يکی از اين نکات که برای من دارای اهميت بسزايی است اينست که جای بررسی معضلات ساختاری در اين تحليل خالی است و بنظر من اين شاه کليد درک مسائلی است که در ايران در شرف وقوع است.زايش نظم نوينی که پاسخگوی اين دست از مسائل باشد و قدرت حاکم زور می زند تا جنين ساقط شود.نگاه من به اهميت معضلات ساختاری از اين جهت است که در سی سال گذشته ، در تمام دوران فراز و فرود حاکميت ما شاهد بروز چنين پديده هايی بوده ايم، البته با حدت متفاوتی، ولی چون در گذشته هنوز اقتدار خود را از دست نداده بود می توانست به لطايف الحيل بگونه ای به آن خاتمه دهد، البته در هيچ موردی از کاربرد قهر و دستگاه سرکوب غافل نمانده است.من مشاهده کرده ام که خيلی ها تحليل هايشان را به حوزه های جنبی و نه بسيار مهم منتقل می کنند و دامن خانم ها و روژو ماتيکشان را سبب ساز چنين تنش هايی می انگارند، که اين البته تبليغات در حد خانم فاطمه ی رجبی است.اما اگر تحليل را به همه ی گستره های زندگی اجتماعی توسعه بدهيم، مثلا از اينجا شروع کنيم که تاثير رشد بالای جمعيت در سالهای جنگ و بلافاصله پس از آن در تحولات کنونی چيست به نتايج فوق العاده خيره کننده ای دست خواهيم يافت. و يا سيستم آموزشی ايران و ارتباط آن با بازار کار نيز گستره ی ديگری از تحليل است که ما را به سرزمين عجايب خواهد کشاند.من ديروز نوشتم که در سه عرصه تحليل ضروری است، سياسی ، ايدئولوژيک و اجتماعی. تحولات کنونی در ايران نشان می دهد که ما با جامعه ای روبرو هستيم که از رشد ارگانيک باز مانده است، مثلا با کودکی مواجه شده ايم که اعضای بدن او متناسب هم رشد نکرده است، سرش کوچک مانده شکم بزرگی دارد و دچار انسداد شريانهای حياتی خون است و غيره.مسلم است که چنين طفلی قادر به ادامه ی حيات نيست، کما اينکه چنين جامعه ای نيز قادر به ادامه ی حيات منحوس خود نيست، حالا به هر ترفندی هم که دست بزند.

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

ديروز 16 آذر بود و خيابانهای دورو بر دانشگاهها تظاهرات و زدوخورد با نيروهای انتظامی و بسيجی های بسيج شده برای اين روز.خيلی ها فکر می کنند با اين تکانه ها جمهوری اسلامی سرنگون می شود، ولی حواسشان نيست که جمهوری اسلامی مدتهاست سرنگون شده است.حکومتی که برآمده از يکی از بزرگترين انقلاب های قرن گذشته بود اکنون تمام حقانيت و وجاهت خودش را از دست داده و تمام ستونهايی که اين حکومت بر آن بنا شده بود يکی پس از ديگری فرو ريخته اند و تنها ستونی که هنو برای آن باقی مانده و رژيم لرزان بر آن تکيه دارد اعمال قهر و سرکوب وحشيانه است و اين برای هر حکومتی نشانه ی سرافکندگی است.البته حکام ايران چيزی که ندارند شرم است.مصاحبه های آقای بشيريه با نشريه ی لوگوس آمريکايی و مصاحبه ای تکميلی با "راديو فردا" خواندی است، البته کمبودهايی هم دارد که در جايی ديگر درباره ی آن خواهم نوشت.اما الان تا اين حد که جمهوری اسلامی حد اقل در سه حوزه ی سياسی، ايدئولوژيک و تحولات اجتماعی باخته است.و اين برای رژيمی که مبنای خود را بر اخلاقيات گذاشته بود کشنده است.اين حکومت ديگرقادر به بازپس ستاندن اين وجاهت نيست و زمان به زيان آن کار می کند.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

راستی آدرس صفحه ی خودم را فراموش کردم بنويسم، شايد کسی هوس کرد به آن سری بزندwww.vahik.info.
اين اولين يادداشتی است که اينجا منتشر می کنم.سالهاست که يک صفحه ی اينترنتی دارم و مقالاتی را که اينجا و آنجا نوشته ام در آن جا منتشر می کنم. ولی از اين به بعد در نظر دارم اينجا هم چيزهايی را يادداشت کنم، چون برايم راحتتر است و در هر کجاِی هم که باشم می توانم به آن دسترسی داشته باشم.