با سارتر به خطا رفتن بهتر است از با کامو به جانب حق بودن...
این عبارت تاریخی را پشت سر خود دارد و گویا پایانی هم برایش متصور نیست. همانگونه که تاریخ بازتکرار یک نمایش بی پایان است، چهره هایی نیز که در این نمایش یکی بعد از دیگری به صحنه می آیند و نقش آفرینی می کنند گویا ذواتی همگونند که پشت ماسک های گوناگون پنهان شده اند. اگر همین آلبر کامو، که این روزها دنیا صد سالگی تولدش را یاد کرد و دوست دیرینه اش ژان پل سارتر را در نظر بگیریم و و از زمین و زمانه شان دور کنیم و به شهرها و دیارهای بیگانه برای این دو منتقل کنیم چه بسا نام های بسیاری را می توان برایشان یافت. نه به جلا و نام آوری این دو، ولی با سرنوشت هایی مشابه و عبرت انگیز!
ژان پل سارتر پس از شنیدن خبر مرگ آلبر کامو گفته بود "با کامو در اشتباه بودن بهتر است از با سارتر جانب حق را داشتن". این گزاره سارتر بیان سوگِ مرگ دوست دیرینه ی از دست رفته ای بود که زمانه کدورتی نازدودنی میان آن دو نشانده بود و گویی تقدیر این زمانه ی پر تلاطم می بایست چنین باشد که مرگ نقطه ی پایانی بر این کدورت ناخواسته بگذارد.
آلبر کامو کنش اجتماعی اش را در مقام یک نویسنده، که زندگی اش را در سیمای یک "عصیان گر" در سرزمینی "بیگانه" در زمانه ی "طاعون" زده به تصویر می کشد و دم آخر زندگی را به "افسانه سیزیف" تشبیه می کند که از او یک "انسان طاغی" می سازد آغاز می کند و سر آخر به جایی می رسد که جایزه نوبل ادبیات را از آن خود می کند. "جوانک سیاه چرده ی خیابانی الجزایری" نامی بود که سارتر(از پذیرفتن جایزه ادبیات نوبل سر باز زد) و حلقه ی روشنفکری پیرامون او بر آلبر کامو گذاشته بودند. و این زمانی بود که هنوز خجلت زده نای بر آوردن صدایی از خود در این حلقه نداشت. اما چیزی نگذشت که همین "جوانک" یقه ی "مرلو پونتی"(دوست نزدیک سارتر و یکی از مطرح ترین فیلسوفان چپ گرای فرانسه) را دو دستی بچسبد و او را متهم به حمایت از استالین کند. این هنوز از نخستین جوانه های چرخش صد و هشتاد درجه ای بود که آلبر کامو در زندگی خود به سر انجام رساند. از مبارز خیابانی در کنار استقلال طلبان الجزایری، عضویت کوتاه مدت در حزب کمونیست فرانسه، شرکت فعال در نهضت مقاومت فرانسه، که سارتر او را در این مبارزه پیش کسوت و نمونه ی خود می خواند تا فاصله گرفتن تدریجی از آن و نقل مکان به کمپی که "کنگره رهایی فرهنگی"(تلاش های سیا در دوران جنگ سرد برای بسیج هنرمندان و روشنفکران علیه بلوک شرق) را ترتیب می داد و سر آخر ایستادن تمام قد در برابر جنبش استقلال طلبانه الجزایر، آنهم در دوران خونبار آن.
هنوز می توان بسیار هم درباره ی کامو و هم سارتر و تاثیرپذیری و تاثیرگذاری شان در زمانه ای که زیستند نوشت و دراین باره فلسفه بافی کرد که "اگر کامو زنده می ماند"... اما به تاسی از سارتر باید گفت که واقعیت هستی آن چیزی است که ما با آن امروز روبرو هستیم؛ سارتر تا به آخربه موثر بودن تلاش برای دگرگونی آن متعهد ماند و کامو پیام آور عبث بودن چنین تلاشی شد و چنین بود که ...
با سارتر به راه خطا رفتن بهتر است از با کامو حق به جانب بودن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر