مارگرت تاچر مرد، ولی روحش همچنان زنده است و در قالب یک سیاست خانمان برانداز که آن را به دو واژه ی "جهانی شدن" و "نئولیبرالیسم" فروکاسته اند در پستوهای سیاست سازی و اندیشه پردازی اروپا و آمریکا در گشت و گذاراست. مارگرت تاچر نه از خانواده ای چندان ثروتمند برخاسته بود تا به رسالت طبقاتی اش جامه ی عمل پوشاند و نه چندان دستی در سیاست داشت تا رسیدن به پست نخست وزیری "بریتانیای کبیر" را چون اهرمی برای تحقق آرمانهایش مورد استفاده قرار دهد. دکاندار زاده ای بود که تحصیلات عالی را وسیله ای برای صعود از پله های اجتماعی در بریتانیای سال های پس از جنگ جهانی دوم انتخاب کرد و حتی تا آنجایی پیش رفت که برای سرپوش گذاشتن بر خاستگاه غیر اشرافی اش سر کلاس تکلم حاضر شد تا گویش اشراف زادگان را فراگیرد.
سال های شصت سده ی بیستم سال های شورش های اجتماعی در غرب بود. جوانان و دانشجویان در اروپای غربی و در آمریکا علیه نابرابری ها و بی عدالتی های اجتماعی دست به طغیان زدند. جنبش های رهایی بخش این دهه بخش بزرگی از آفریقا را از استعمار جدا کرد. سیاهان آمریکا رویای آزادی و برابری حقوق را در سر داشتند. مارتین لوتر کینگ این رویا را بر زبان آورد و تاوان آن را با از دست دادن جان خود پس داد. ویتنام در جنگ رهایی بخشی که دهه های متمادی طول کشید پیروز شد. نواستعمار وادار شد سفره ای را که به گستره ی جهان پهن کرده بود بتدریج جمع کند و به چهار دیواری خود "قانع" شود. اخگر جنبش های رهایی بخش خاورمیانه را هم در برگرفت. عرصه ی عمل برای سرمایه محدود و محدودتر می شد. نیکاراگوئه و السالوادور پدیده های امید بخش رهایی در حیات خلوت آمریکا بود. افغانستان ساز دیگری کوک کرد، ایران انقلابی علامت "تعطیل" را بر سر در بزرگ ترین پایگاه آمریکایی نصب کرد. اینجا بود که کشتی بان را سیاستی دیگر آمد. در انگلستان حزب محافظه کار به رهبری خانم تاچر پیروز شد و در ایالات متحده آمریکا ریگان جمهوریخواه بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد. در بحبوحه ی جنگ ویتنام، زمانی که آمریکایی ها، غرب هنوز خود را قدر قدرت می دانست، روند دمکراتیک شیلی با کودتایی سیا ساخته و با قتل سالوادر آلنده، رئیس جمهوری انتخابی مردم با فرجامی خونین روبرو شد. زنگ دوران نوین را اشغال نظامی گرانادا به صدا در آورد. لشگرکشی خانم تاچر به جزایر مالویناس (فالکلند) و سرکوب خواست برحق آرژانتین، که خواهان الحاق این جزایر به این کشور بود رویه ی نوین غرب در مناسبات بین المللی را کلید زد. استقرار موشک های کروز و پرشینگ در اروپای غربی می بایست بر جدیت در این سیاست مهر تاکید گذارد.
اما این سیاست تنها در گستره ی سیاست های بین اللملی ظاهر نشد. "تاچریسم" و "ریگانومیکس" دو مفهوم مصطلح و جاری در اوائل دهه ی هشتاد سده ی بیستم بود. و آن چیزی است که مطبوعات غربی آن را "انقلابی" می نامیدند. انقلابی که گویا می بایست سنگ را روی سنگ باقی نگذارد. انقلابی که امتیازات اجتماعی را آماج یورش خود قرار داده بود اما در واقع تلاش بود گسترده برای فراهم آوردن زمینه های نوین برای سرمایه اندوزی. بانک ها و سرمایه ی مالی می بایست در این فرایند نقش کلیدی را بعهده گیرند. سیاست می بایست شرایط را برای از بین بردن موانع قانونی فعالیت های مالی آماده کند.
روزنامه ی آلمانی "دی ولت" در صفحه 21 شماره ی 10 آوریل خود طی مطلبی به مناسبت درگذشت خانم تاچر چنین نوشته است:"مارگرت تاچر یک انقلابی بود و مانند همه ی انقلابی های اصیل نیرویی ویرانگر بود". و در ادامه می نویسد و بدین خاطر نیز تمام کسانی که نفعی در حفظ شرایط موجود داشتند، از جمله محافظه کاران و "اشرافیت کارگری" علیه او شوریدند. نویسنده ی "دی ولت" ادعا می کند مخالفت چپ ها با سیاست های خانم تاچر نشانه ی آن بود که "چپ ها در این بین به ارتجاع پیوسته اند" زیرا مارکس حتما از خانم تاچر حمایت می کرد و برای اثبات ادعایش به "مانیفست حزب کمونیست" متوسل می شود و فرازی از آن را که در شرح نقش انقلابی بورژوازی در تاریخ اختصاص دارد نقل می کند:"بورژوازی هر جا تسلط یافت، تمام مناسبات فئودالی و پدرسالاری و پیوندهای عاطفی را در هم کوبید". بنا به نوشته ی "دی ولت" مارکس با ابراز شادمانی این سطور را علیه چپ گرایان معاصر خود نوشته است که گویا طرفدار نظم صنف های دوران فئودالی و پدرسالاری پروسی بوده اند. "دی ولت" در ادامه ی این فراز از "مانیفست" ادامه می دهد: "(بورژوازی) رشته های فئودالی رنگارنگی را که انسان را به "سروران طبیعی" اش پیوند می داد، بیرحمانه از هم گسست و میان انسان ها رشته دیگری سوای سودجویی بی پرده و نقدینه بی عاطفه، بر جای نگذاشت". نویسنده در اینجا با یک مکث و نادیده گرفتن پاراگراف های بعدی نقل قول خود از مانیفست" را چنین ادامه می دهد:"هر آنچه که صنف بندی شده وراکد مانده است نیست می گردد و هر آنچه که مقدس بشمار می رفت به پلیدی کشیده می شود و سرانجام انسان ها ناچار می شوند با دیدگانی باز و هشیار به وضع زندگی خویش و مناسبات خود با یکدیگر بنگرند". و این گویا بهترین توضیح برای برنامه ای بود که مارگرت تاچر "انقلابی" قصد تحقق آن را داشت و ادامه می دهد یک گفته از خانم تاچر بجا مانده است که هیچ فیلسوف آلمانی نیز نمی توانست آن را بهتر تبیین کند :"چیزی بنام جامعه وجود ندارد". انقلاب "تاچریستی" چیزی نبود جز نابودی مبانی صنعتی اقتصاد در بریتانیا و پی ریزی شالوده های چیره گی سرمایه مالی در این کشور، بدیگر سخن نابودی "جامعه". در این رابطه بجای خود بسیار گفته و نوشته شده است. اما "مانیفست" مارکس و انگلس در همان فرازی که "دی ولت" به نقل قول خود از این نوشته پایان می دهد گویا پیرامون سیاست های خانم تاچر به داوری نشسته است:"(بورژوازی) رعشه های مقدس ایمان مذهبی، شور و هیجان شوالیه مآبانه و سوگ و ماتم عامیانه را در آب یخ حسابگری خودخواهانه غرق ساخت و بجای آزادی های بیشمار تفویض شده یا گران بدست آمده تنها یک آزادی یعنی آزادی وجدان برانداز داد و ستد را معمول داشت و به یک سخن استثمار بی پرده، بیشرمانه، بی واسطه و بی پیرایه را جایگزین استثمار پوشیده در لفافه ی پندارهای مذهبی و سیاسی ساخت"."بورژوازی تمام ملت ها را وادار می سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوه ی تولید بورژوازی را بپذیرند و باصطلاح تمدن را در کشورهای خویش معمول دارند و به بیان دیگر بورژوا شوند. کوتاه سخن، بورژوازی، جهانی بسان و سیمای خویش نقش می زند"."(بورژوازی) اکنون به جادوگری می ماند که دیگر از عهده ی مهار کردن نیروهایی که با ورد و افسون از زیر زمین احضار کرده است بر نمی آید".
نویسنده مقاله به "مانیفست" استناد جسته تا سیاست های "تاچریستی" را توجیه کند و افزون بر آن موزیک رولینگ استونز و جان لنون در سال های شصت و هفتاد را به یاری طلبیده تا نشان دهد بی دورنمایی جامعه و بویژه جوانان در این سال ها تنها می توانست یک پاسخ داشته باشد، دگرگونسازی انقلابی همه ی مناسبات! اما مضمون این دگرگونسازی در درجه ی اول تجویز "ریاضت کشی" برای زحمتکشان و خصوصی سازی همه گستره های زندگی اجتماعی بود. نئولیبرالیسم قد بر افراشت تا چهره ی کریه خود را به نمایش گذارد.
مطالعه "مانیفست" اگر امروز برای بعضی ها "بیفایده" بنظر رسد، اما بی ضرر است و حداقل برای کسانی که به مطالعه ی تاریخ علاقه دارند، منبع بسیار خوبی برای درک فرایندهای تکوینی تاریخ بسیاری از کشورهاست. نقل قول ها از ترجمه ی "جدید" زنده یاد م. پورهرمزان استخراج شده است.
چقدر! دقیق و مستدل نوشته ای! ممنون.
پاسخحذف