مارکس و توکویل و بقیه قضایا...
اخیرا در مطبوعات غرب، تا آنجایی که من توانستم پیدا کنم در اکثر روزنامه های آلمانی و چند روزنامه انگلیسی خبری آمده بود که منبع آن هم مثل بسیاری از خبرهای دوران جنگ سرد "منابع آگاه" و یا "برخی از اعضای حلقه ی درونی قدرت" و ...بود حاکی از آنکه رهبران جدید چین که کوشش می کنند مشی رشد و بالندگی اقتصادی و اجتماعی چین را با مولفه های مبارزه با فساد و ارتشاء در ارگان های دولتی تکمیل کنند و جلوی اعوجاج های تا اندازه ای گریزناپذیر دوران گذار را بگیرند بطور ضمنی و حتما در گوشی به کادرهای میانی حزبی توصیه کرده اند تا کتاب "دولت کهن و انقلاب" آلکسیس دو توکویل را که در سال 1856 برای نخستین بار آنهم بگونه ای ناکامل انتشار یافته بود مطالعه کنند. خوانندگان ایرانی، از جمله آنهایی که بحث های سال های اخیر در مورد نهادهای مدنی و چگونگی انبساط دمکراسی در ایران را دنبال کرده اند کتاب دیگری از همین نویسنده به نام "دمکراسی در آمریکا" را به خاطر دارند که تقریبا بیست سال پیشتر از کتابی که دربالا از آن نام بردیم منتشر شده و مورد استقبال گرم علاقمندان قرار گرفته بود. کتاب های توکویل در زمان حیات نویسنده مقبولیت عام یافتند ، ولی تاثیر آن از محافل ادبی فراتر نرفت. اما جدا باید از جفا در حق او پرهیز کرد، آنهم از آن جهت که او درهر دو کتاب توانسته است زمانه ای را که در آن زیسته بخوبی و با مهارت ترسیم کند و دو رویداد دورانساز در تاریخ بشری را که همزمان روی دادند و دامنه ی تاثیر آن به تا به امروز می رسد ، یعنی انقلاب کبیر فرانسه و "انقلاب آمریکا" را واکاوی نماید. بی جهت نیست که از توکویل در مقام یکی از پدران و پیش کسوتان تحلیل جامعه شناسانه نام می برند. البته برای من هنوز در پرده ی ابهام مانده است که چگونه می توان فرایند تثبیت دمکراسی در ایالات متحده ی آمریکا را در حکم نمونه ای برای استقرار دمکراسی در ایران قرار داد. یکی از عوامل دمکراتیک شدن قدرت در ایالات متحده وجود ایالات قدرتمندی بود که حاضر نبودند ذره ای از استقلال و حق حاکمیت خود را به حکومت مرکزی تفویض نمایند و بدین خاطر نیز "فدرالیسم" را به عنوان محملی برای توزیع قدرت انتخاب کردند، انتخابی که با وجود شرایط موجود طبیعی و ناگزیر می نمود. اما در ایران، کشوری که نماد قدرت مرکزی است، همه ی شرایط جغرافیایی و اقلیمی بگونه ای گرد آمده اند تا گونه ی دیگری از نظام اداری را ناممکن سازند. در این رابطه باید به نکته دیگری نیز اشاره کرد تا مع الفارق بودن چنین قیاسی را نشان داد. فرایند تثبیت دمکراسی در آمریکا نه در برابر نمایندگان طبقات منسوخ شده بلکه در یک فرایند مبارزه ی رهایی بخش صورت گرفت، که محمل این مبارزه نیز طبقات بالنده ی اجتماعی بودند.
اینجا سخن از دو اندیشمند پرآوازه ی سده ی نوزدهمی است که که در نگاه نخست چنان متفاوت بنظر می آیند و امروز جریان های سیاسی و فکری که در خلاف جهت هم شناورند خود را وامدار ایشان می دانند . ایندو اگرچه در یک قرن می زیستند، و علاوه بر آن وابستگی های طبقاتی متفاوتی داشتند، توکویل اشراف زاده و مارکس در کسوت انقلابی شورمندی که هراز چندی خانه بدوش می شد تا از گزند پلیس سیاسی در امان بماند، از هم خبری نداشتند. در آثار توکویل نشانی از آراء مارکس نیست و در آثار مارکس نیز که می توانست از طریق دوست خود پرودون، که با آثار توکویل آشنایی داشته و ساعات زیادی را صرف گفتگو با مارکس می کرده است با توکویل آشنا شود، نشانی از او نیست. گویا در پاره ای از نامه نگاری ها میان مارکس و انگلس، و ایندو با معاصرانشان اینجا و انجا نامی از توکویل آمده است، اما پاره ای از این نامه نگاری ها هنوز در بایگانی است و با ادامه ی انتشار دوره ی جدید آثار مارکس و انگلس این نامه ها هم منتشر خواهد شد.
اما چنانکه گفتم در اینجا صحبت یک اندیشمند مرجع لیبرالی و متفکر سوسیالیست است که با وجود اختلافات اساسی در نوع دیدگاه خود دارای مشابهاتی هم هستند. موضوع کتاب توکویل دوران افول استبداد فئودالی در فرانسه و برآمدن بورژوازی بمنزله ی یک قدرت سیاسی است. مارکس در تمام دوران فعالیت فکری و سیاسی خود برآمدن سرمایه داری به مثابه صورتبندی اقتصادی و اجتماعی مسلط و سمت و سوی تکامل آتی آن را بررسی می کند. جالب است که توکویل نیز مانند مارکس از مفهوم کانونی "طبقه" در تحلیل های خود استفاده می کند، و به آن بسنده نکرده ،"مبارزه طبقاتی"، سلطه ی طبقاتی را نیز بکار می برد تا تصویر زنده ای از جامعه ی پیشا انقلابی و نقش نیروهای درگیر در مبارزات انقلابی را ترسیم کند. اگرچه درک او از طبقه آن چیزی نیست که در تحلیل های مارکس سراغ داریم ، اما او بخوبی به این امر واقف بود که تعلق طبقاتی دارای چه پیامدهایی است. برای نمونه او در جایی از کتاب نامبرده (دولت کهن و انقلاب) می نویسد:" کارمندان دولتی به مثابه طبقه روح، سنت ها، امتیازها، تصورات ویژه از شرافت و ذهنیت و شعور مختص بخود را دارند" (به فرانسه، جلد 2 گالیمار، ص.132). و یا در جای دیگری می نویسد:"در اینجا صحبت من از طبقه است، تاریخ باید فقط به طبقه بپردازد". و یا "آدمی در بدو امر به یک وطبقه وابستگی دارد و بعد نظر شخصی اش را دارد". با مطالعه ی این گفته های توکویل آدمی به یاد گفته ی مارکس می افتد که در جایی نوشته بود"هستی اجتماعی تعیین کننده ی آگاهی است". یعنی اندیشه ی افرد بستگی به وابستگی طبقاتی شان دارد. بدینترتیب است که منافع طبقاتی به مثابه بیان جمعی منافع فردی است. توکویل در کتاب "دولت کهن..." نوشته بود که حکومت ابزاری را که در دست دارد عمدتا در خدمت طبقات مسلط بکار می گیرد. (ج.1.ص.242) و در جای دیگری از همین کتاب چنین می نویسد:"این دولت حکومت کهن، که چنین با طمئنینه و گاهی بسیار شرمنده به صحنه می آید، و ارزش زیادی برای شکل کار قائل می شد، و با ملاحظه کاری و تأنی در برابر وابستگان به اقشار بالایی عمل می کرد، در برابر اقشار فرودست و بویژه دهقانان همواره بیدرنگ واکنشی ناپخته و خشونت آمیز از خود نشان می دهد". او چنین ادامه می دهد که دولت به مثابه ابزار سلطه ی در خدمت یک طبقه پس از پیروزی بورژوازی نیز به همان ترتیب پیش گفته ظاهر می شود:"در سال 1830 پیروزی طبقه ی متوسط چنان مطلق و غیر قابل برگشت بود که تمام قدرت سیاسی، آزادی ها و امتیارات موجود چنان بود که دولت خود را در محدوده ی تنگ این یک طبقه محصور می دید". پیامد این وضعیت استثمار جامعه توسط این یک طبقه و بهره کشی کارگران توسط کارفرمایان بود؛ او می نویسد کارگران فقط دارای نیروی کار خود هستند و تحت تاثیر کارفرمایان قدرتمند و نوسان های اقتصادی قرار دارند:"آنها برای ادامه ی حیات همواره مجبور به کارکردن هستند و بجز بازوان خود سرمایه دیگری ندارند. بهره کشی از مدتها پیش سبب فقر و مسکنت آنها شده است و از اینرو نیز هرچه بی چیز تر می شوند ساده تر به بهره کشی تن می دهند. آنها قادر به برون رفت از این دایره ی شیطانی نیستند". توکویل بر این عقیده بود که انقلاب را نمیتوان سازمان داد، بلکه این خواست مردم است که بندهای پروسه ی انقلاب را پاره می کند. و اینجا ضرورت مطالعه این کتاب برای چینی ها درک می شود؛ او می نویسد این طبقات حاکمه هستند که مسئول براه افتادن جریان های انقلابی هستند. آنهایی که از سر کوته بینی، کوربینی و خودخواهی در برابر دشواری های عاجل و درنگ ناپذیر جامعه تعلل می کنند و جلوی روند عادی اوضاع مانع ایجاد می کنند. و اینها همان نیروهای محافظه کار همیشگی هستند که تا یک موج انقلابی بر اثر معضلاتی که خودشان باعث و بانی آن هستند سر بر می آورد با صدایی بلندتر از همه دهان به شکایت و تکفیر آن باز می کنند. توکویل انقلابی نیست، او میان رفورم و انقلاب رابطه ای را تشخیص می دهد و با تجزیه و تحلیل و نگاه موشکافانه ی خود، جامعه ی فئودالی فرانسه را واکاوی می کند و برای پرهیز از سر بر آوردن جنبش انقلابی، که به زعم او در صورت فقدان دمکراسی به استبداد برابری طلبانه می انجامد، خواهان پیوند زدن عدالت و آزادی است. البته راهکاری که او ارائه می دهد برگرفته از چگونگی پیروزی انقلاب بورژوایی در انگلیس بود و توکویل این بدیل را ارجح می شمارد. این عصاره ی اندیشه های توکویل است که ناتمام ماند و بخش تکمیلی آن که می بایست تحلیل کودتای 18 برومر باشد هرگز منتشر نشد.
اخیر جاناتان اشپربر ، تاریخنگار آمریکایی زندگینامه ی مفصلی از مارکس تدوین کرده و بدست چاپ داده است. این کتاب بحق که زندگینامه ی مفصلی است و حتی ملاقات های روزانه ی مارکس را نیز از قلم نیانداخته است. اما آقای اشپربر همچون همه ی تاریخنگارانی که تاریخشان چون فاحشه ای با پیروزمندان همخوابه می شود، درست بر خلاف آنچه که ما درباره ی توکویل در بالا نوشتیم و منبع تحلیل های او را سیر تکاملی تاریخ سال های منتهی به انقلاب فرانسه معرفی کردیم، چنین می نویسد. "من مارکس را هم عصر خود نمی دانم، بلکه او را شخصیتی می دانم از دوران تاریخی سپری شده. من حتی می خواهم بگویم که او رو به گذشته دارد و پیامبری نیست که بتواند آینده را پیش گویی کند. او رو به گذشته دارد چون او آن مایه ای را که برای محک زدن تئوری های خود از آن استفاده کرده و داوری هایش عصاره ی آنست و نیز انگیزه ی انقلابی اش را هم از آن گرفته از دوران انقلاب فرانسه و نیمه ی نخست سده نوزدهم سرچشمه می گیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر