اگر کارزار انتخاباتی اخیر برای تعیین نامزدهای انتخاب ریاست جمهوری ایالات متحده را دنبال کرده باشیم و خواسته باشیم ورای تیترها و عنوان های جنجالی عامه پسند رسانه های بین المللی با انگشت گذاشتن بر یک نکته ی گرهی موضوع اصلی این کارزار را برجسته کنیم، به قول معروف مطلب دندان گیری نمی یابیم.
در جناح جمهوری خواهان دونالد ترامپ، بساز و بفروش میلیاردر با پرگویی های کر کننده مثل بچه بی تربیتی که بدون دعوت قبلی سر و کله اش درجشن تولد فرزند یک خانواده ی متشخص پیدا شده و با بر هم زدن برنامه خودش را به ستاره ی این میهمانی از ما بهتران تبدیل کرده و در میان دمکرات ها برنی سندرز، این سوسیالیست یهودی تباری که تمام وجنات و سکناتش به شاگردان مدرسه ی تالموت می ماند برای نخستین بار، حداقل در سال های اخیر گفتمانی متفاوت را وارد این کارزار کرده برجسته می شوند.
تحلیل گران واقع بین می د انند و می نویسند که آمریکا با دو بحران عمده در خارج و داخل روبرو است و چگونگی رویکرد به این بحران ها می تواند برای آینده این تنها باز مانده ی ابرقدرت سده ی گذشته سرنوشت ساز باشد.
بحران اول بحران اقتصادی در ایالات متحده است که باوجود ثروت کلان و ظرفیت عظیم اقتصادی مبتنی بر نوآوری های سرسام آور در تما رشته های تولید و خدمات است، شکاف میان فقر و ثروت در حال ژرفش فزاینده و نگرانی آوری است و این بحران در بافت و ترکیب اجتماعی این کشور بازتاب یافته و به ناپدید شدن تدریجی اقشار میانی انجامیده است، اقشاری که محصول دهه های رشد اقتصادی و سرمایه ی ثبات سیاسی و اجتماعی و به یک معنای تمام غرور جهانی است کشور بود. در این نوشته ی کوتاه مجالی برای ارجاع به داده های آماری نیست و از آن در می گذرم.
بحران دوم بحران تعریف جایگاه آمریکا در سیاست جهانی است. با کمی آشنایی به آمریکای حداقل 150 سال اخیر می توان مشاهده کرد که سیاست های مداخله گرانه و انزواگرانه، که به گونه های متفاوتی هم رخ نموده اند، به تناوب جای خود را به دیگری داده است. اما با گسترش و ژرفش فرایند جهانی شدن و افزوده شدن تهدیدها و خطرات در جهان، امری که واقعیت عینی دارد و تک علتی نیست، از جمله رشد جمعیت و تغییرات زیست محیطی، بازتعریف نقش ایالات متحده در این معادله از اهمیت برجسته ای برخوردار می شود. آمریکا تنها ابر قدرت باقی مانده از دوران جنگ سرد است و هنوز توان اقتصادی، مالی و نظامی ماندن در این جایگاه را دارد. سئوال این است که تا کی و چگونه می توان این جایگاه انحصاری را حفظ کرد؟
واقعیت این است که ایالات متحده در برابر تهدیدهای جدی قرار گرفته است، هم بازی های سابق او یعنی چین و روسیه (بر ویرانه های اتحاد شوروی) آماده ی پذیرش نقش بلامنازع آمریکا نیستند و هیچ چیزی را در راستای به چالش کشیدن آن فروگذار نمی کنند. این چالش در گستره های گوناگونی مشاهده می شود که می توان در مورد سوریه حاد بودن آن را نشان داد.
جنگ سرد رقابت سیستم در چرچوب از پیش تعیین شده ای بود که هر کدام از طرفین به خط قرمز های طرف مقابل واقف بودند، بهترین نمونه ی ملموس آن را می توان در رپورتاژهای خبری از روزهای برپایی دیوار برلن مشاهده کرد که تانک های آمریکایی مستقر در برلن غربی با سروصدار بسیار به سوی مرز می تاختتند و با رسیدن به خط مرزی چنار بر ترمز می کوبیدند که دماغه ی تانک ها به هوا می رفت. اما اکنون روسیه حداقل در دو سال اخیر سیاست خارجی آگاهانه تری را دنبال می کند و از بحران اوکرائین به این سو آن را عملا به منصه ی ظهور رسانده است. در مورد سوریه که تنها بازمانده ی متحدین روسیه در خاورمیانه است و دارای پایگاه نظامی در یکی از بنادر (لاذقیه) این کشور است، ورود روسیه به این جنگ در حمایت از حکومت بشار الاسد تمام نقشه های غرب و بویژه آمریکایی ها را به هم ریخت. سرنوشت معمر القذافی درس عبرتی بود برای روسیه که حتی المقدور به هر علتی خود را از این مناقشات عقب می کشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر