با خروج زود از انتظار نیروهای آمریکایی از افغانستان طالبان در عرض چند روز در یک پیشروی مثل برق و باد قدرت را در کابل تسخیر کردند. افکار عمومی جهان انگشت تعجب به دهان مانده اند که آیا امکان دارد سرزمین های وسیعی را در تقاطع برخورد حریم های منافع در خلاء نفوذ به حال خود رها کرد؟ خیلی ها چنین توضیحی دارند که "تاریخ نشان داده است که هیچ نیرویی نتوانسته است اراده خود را به این سرزمین تحمیل کند و در دوران نوین هر گونه تلاشی برای تسخیر افغانستان با شکست مفتضحی روبرو بوده است. به جز مختصات طبیعی این کشور دو عامل را برای پایداری آن عمده می دانند. عشق به میهن و دین اسلام". برای هر تحلیل گر عاقلی این پرسش مطرح می شود که هر دوی این عامل اگرچه تا حدی تاثیرگذار بوده است، اما هر دو آن ها با توجه به گوناگونی قومی و مذهبی و فرقه ای و دشمنی های خشونت بار میان آن ها نمی تواند چندان هم کارساز باشد. یک حلقه ی مغفول در این جا وجود دارد که کمتر به آن توجه می شود. افغانستان نمی تواند کشوری باشد که تمام محک و معیارهای تحلیلی جوامع چون حفره های سیاه اثربخشی خود را از دست داده باشد. آیا درست نیست تحلیل ها را از حوزه ی مباحث رویدادهای سیاسی روز به داده های عمقی جامعه منتقل کرد و پاره ای از آن ها را برای درک و فهم بهتر تحول های سیاسی مورد استفاده قرار داد؟ اشاره به سنتی بودن جامعه فقط یک تیتر و عنوان است. پشت "سنتی" یک دنیا معنا و مفهوم پنهان شده است. به قول استاد محمد جواد سلطانی، استاد دانشگاه ابن سینای کابل در روزنامه "صبح کابل"13 ماه مه 2019:" این که ما صدها سال است در کشور درگیر بحران دولت و ایجاد یک سامان سیاسی هستیم، برچسته ترین نشانه اش این است که جامعه و کشوما در کلیت خود، گرفتا وضعیت ماقبل تاریخ است و برای این جامعه هنوز گذار از بدویت به تمدن ممکن نشده است." "بنابراین از کسانی که هزاران سال را در وضع بدوی و وعهد ماقبل تاریخ سپری کرده اند، هیچ چیز انسانی نمی توان انتظار داشت".
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر