بازهم بر گرديم به ماکس وبر و انديشه هايش. اينبار موضوع گفتار من مقاله ی وبر "حق انتخاب و دمکراسی" است که بی ارتباط با وضعيت کنونی در ايران نيست. نه اينکه خواسته باشم با توصيه ی آن به خوانندگان گفته باشم که بايد از آن درس آموزی کرد. نه بهيچ وجه. اين مقاله در شرايط کاملا متفاوت و غير قابل قياسی با ايران امروز نگاشته شده که قابل انطباق نيست. اما خواننده ی هشيار با مطالعه ی اين مقاله در خواهد يافت که در فرايند دمکراتيزاسيون جامعه، جامعه ای چون ايران که صد سال است در اين برزخ ديکتاتوری و دمکراسی دست و پا می زند و چندين بار به برج و باروی استبداد يورش برده و هنوز نتوانسته آن را در هم بريزد بايد به کدام عوامل نظر کند. مثلا حق انتخاب چيست، چه انتخابی ميان کدام گزينه ها، گزينه ها چه شرايطی بايد داشته باشند، و دمکراتيزاسيون آيا به حق انتخاب، آنهم انتخاب آزاد محدود می ماند، و يا زيربنای آن چيست، کدام اقشار اجتماعی ضامن تامين اهداف فرايند دمکراتيزاسيون جامعه اند. ماکس وبر بويژه تلاش داشت تمام اوهامی را که در اين دوران تحت عنوان های پر طمطراق عدالت و همدردی رواج يافته و عمدتا دولت ويلهلمی دخيل در جنگ از آن برای تحميق توده ها سود می جست برملا سازد. حکومت قيصر آلمان تلاش داشت تا با اتکاء به اقتصاد جنگی و با وانمود کردن نوعی احساس همدردی با تنگدستان ، با حذف بخش خصوصی از اقتصاد، و ممنوعيت احزاب سيستم دمکراتيک پارلمانتاريستی را از محتوا تهی کند . مثال آلمان و آمريکا در اين مقاله ی بلند جلب توجه می کند و موانع و مشکلات و نيز راز موفقيت دمکراتيزاسيون در اين دو کشور بر شمرده می شود و نقشی که طبقات متوسط جامعه که در هر دو کشور به نسبت تفاوتی که زير بنای اجتماعی باهم داشتند دارای سيمای متفاوتی هم بوده اند در اين فرايند ايفا کرده اند توصيف می شود.گفتم که شرايط امروز ايران را نميتوان با شرايط صد سال پيش و يا دورانی که وبر در تحليل خود آن را مورد مطالعه قرار داده است مقايسه کرد. امروزه جامعه شناسی نوين و علوم سياسی تئوری های پيشرفته ای را برای تببين تغييرو تحولات اجتماعی تدوين کرده و برای تحليل خود از جوامع بکار می گيرد که فرسنگ ها با آموزه های وبر فاصله دارد. امروزه جوامع در روند توسعه ی خود با پديده هايی روبرويند، و يا پديده هايی بر اين روندها اثر گذارند که در دوران وبر غير قابل پيش گويی بودند، اما با اينحال هنوز از ديد مبانی نگاه به جامعه ، آموزه های وبر که به وجه اکونوميستی انديشه های مارکس خرده می گرفت، تر و تازگی خود را حفظ کرده است. اگرچه وبر در انتقاد خود از مارکس هميشه جانب اعتدال را نمی گرفت و آراء و انديشه های مارکسيسم عاميانه ی رايج در دوران خود را سنگ محکی برای سنجش مارکس می پنداشت، اما با اينحال بر فرايندهايی انگشت می گذاشت که نشان از قرابت فکری، حداقل در برخی نکات کليدی با مارکس داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر