موج برآمده ی دگرگونی ها در کشورهای عربی شمال آفریقا و خاورمیانه را می توان از منظر و دیدگاه دیگری نیز مورد توجه قرار داد. حکومت های استبدادی عربی در اکثریت خود رژیم هایی هستند که در یک دوره ی واحدی از تحولات سیاسی و اجتماعی بسر کار آمده و تقریبا در دوران واحدی نیز استحاله یافته و به حکومت های دیکتاوری و پلیسی جدا از توده درآمده اند و تنها هدفی که دنبال کرده اند حفظ قدرت به هر طریقی بوده است. آغاز این تحولات قدرت گرفتن ناصر در مصر و پایان آن در کودتای سرهنگان در لیبی بوده است.اگرچه در ابتدا ایده ی ناسیونالیسم عربی به همراه آمیزه ای از اسلام و برداشت های جهان سومی از سوسیالیسم دست بالا را داشت اما در ادامه گروه ها و دسته بندی های حاکم که خود دستخوش تحولات عدیده ای شدند بتدریج از ایده های اولیه ی خود فاصله گرفته و تبدیل به رژیم هایی شدند که وجه مشخصه ی آن فساد و ارتشاء بود. از الجزایر که از کوره ی یک جنگ رهائبخش خونین و سختی بدر آمد گرفته، تا حکومت های بعثی تحت تاثیر ایده های شبه سوسیالیستی میشل عفلق در سوریه و عراق، حکومت کودتایی شبه انقلابی در لیبی و سرمشق بزرگ آن یعنی دولت ناصر، همگی در مسیر تحول خود به آرمان های اولیه ی خود پشت کرده و به بازسازی مناسبات گذشته در شرایط بسیار دردآورتری پرداختند. اکنون دیگر مردم نه با رژیم های قرون وسطایی ای روبرو بودند که بخاطر خاستگاه فئودالی و تا حدود پیشا فئودالی هنوز از مرکزیت یافتگی چندانی برخوردار نبود، اکنون رژیم هایی نسبتا مدرن و مرکزیت یافته تمام قدرت را در دست گرفتند و آن را در خدمت منافع شخصی و گروهی خود قرار دادند. آنها نه تنها نتوانستند استقلال سیاسی خود را به محملی برای پیشرفت و منابع سرشار طبیعی را به ابزاری برای تضمین آن استفاده کنند، بلکه با گذشت زمان با فرصت سوزی های پی در پی استقلال سیاسی به انزوا و منابع طبیعی به وسیله ای برای ثروت اندوزی های محافل حاکم تبدیل شد. بیشتر این حکومت ها رزِم های انقلابی و شبه انقلابی دهه های پنجاه و شصت میادی هستند که در پروسه ی یک مبارزه ی طولانی ضد استعماری قدرت را بدست گرفتند و تبلور خواستها و آرمانهای رهایی بخش و استقلال طلبانه ی آنان بشمار می آمدند. مصر سادات دیگر هیچ قرابتی با آرمان های
استقلال طلبانه و آرمانخواهانه ی ناصر نداشت. محافل حاکم اکنون با استفاده از استقلال بدست آمده خود وارد تعامل با "دشمن" استعماری شدند. از انقلاب در لیبی و الجزایر نیز چیزی جز عبارت پردازی های انقلابی و ماجراجویی های سیاسی باقی نماند.تمام دستاوردهای انقلابی در این دو کشور، که بقایای آن هنوز بصورت سطح بالاتر برخورداری مردم از آموزش و بهداشت، مسکن و کارآموزی در سال های اخیر به معضلی جدی در برابر ندانم کاری ها و سوء تدبیرهای محافل حاکم تبدیل شد. این کشورها ، با وجود برخورداری از مزایای بی شمار ، نیروی انسانی پویا و منابع طبیعی نامحدود، نتوانستند در پروسه ی تولید پیشرفتی را نشان دهند. شرکت در تقسیم کار جهانی، در پی پروسه ی جهانی شدن نیز، فقط در مقیاسی بسیار اندک و ناچیز تحقق یافت. عدم سرمایه گذاری های موثر در ایجاد فرصت های شغلی، در کنار جمعیت پویای این کشورها خیل عظیمی از جویندگان کار را تولید کرد، که نه تنها جذب بازار کار داخلی نشد، بلکه امکانی نیز برای خارج شدن از چرخه ی بیکاری، مهاجرت و نارضایتی اجتماعی فقر و مسکنت نیافت.اکنون در بستر چنین موقعیتی است که موج عظیم برآمدهای اجتماعی یکایک این رژیم ها را چون برگ خزان فرو می ریزد. در افکار عمومی چنین وانمود می شود که گویا فقط جوانان شهری، عمدتا برخوردار از امکانات فیس بوکی نیروهای محرک این تحولات هستند. نگاهی دقیقتر به زمینه ی اجتماعی این تحولات خلاف آن را به اثبات می رساند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر