ديروز درباره ی مصاحبه ی آقای بشيريه نوشتم که کاستی هايی را در آن احساس می کنم، بيشتر از اين نظر که آقای بشيريه مبنای تحليل خود را جامعه شناختی می داند برای همين هم با وجود تمام نکات درستی که در آن هست کمبودهايی هم احساس می شود.يکی از اين نکات که برای من دارای اهميت بسزايی است اينست که جای بررسی معضلات ساختاری در اين تحليل خالی است و بنظر من اين شاه کليد درک مسائلی است که در ايران در شرف وقوع است.زايش نظم نوينی که پاسخگوی اين دست از مسائل باشد و قدرت حاکم زور می زند تا جنين ساقط شود.نگاه من به اهميت معضلات ساختاری از اين جهت است که در سی سال گذشته ، در تمام دوران فراز و فرود حاکميت ما شاهد بروز چنين پديده هايی بوده ايم، البته با حدت متفاوتی، ولی چون در گذشته هنوز اقتدار خود را از دست نداده بود می توانست به لطايف الحيل بگونه ای به آن خاتمه دهد، البته در هيچ موردی از کاربرد قهر و دستگاه سرکوب غافل نمانده است.من مشاهده کرده ام که خيلی ها تحليل هايشان را به حوزه های جنبی و نه بسيار مهم منتقل می کنند و دامن خانم ها و روژو ماتيکشان را سبب ساز چنين تنش هايی می انگارند، که اين البته تبليغات در حد خانم فاطمه ی رجبی است.اما اگر تحليل را به همه ی گستره های زندگی اجتماعی توسعه بدهيم، مثلا از اينجا شروع کنيم که تاثير رشد بالای جمعيت در سالهای جنگ و بلافاصله پس از آن در تحولات کنونی چيست به نتايج فوق العاده خيره کننده ای دست خواهيم يافت. و يا سيستم آموزشی ايران و ارتباط آن با بازار کار نيز گستره ی ديگری از تحليل است که ما را به سرزمين عجايب خواهد کشاند.من ديروز نوشتم که در سه عرصه تحليل ضروری است، سياسی ، ايدئولوژيک و اجتماعی. تحولات کنونی در ايران نشان می دهد که ما با جامعه ای روبرو هستيم که از رشد ارگانيک باز مانده است، مثلا با کودکی مواجه شده ايم که اعضای بدن او متناسب هم رشد نکرده است، سرش کوچک مانده شکم بزرگی دارد و دچار انسداد شريانهای حياتی خون است و غيره.مسلم است که چنين طفلی قادر به ادامه ی حيات نيست، کما اينکه چنين جامعه ای نيز قادر به ادامه ی حيات منحوس خود نيست، حالا به هر ترفندی هم که دست بزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر